شهید میرزابابائی: چه فضیلتی بالاتر از این که انسان در راه خدا کشته شود
به گزارش نوید شاهد یزد، شهید «سیدحسین میرزابابائی مزرعه آخوند» 7 خرداد 1345 در شهرستان اشکذر به دنیا آمد. پدرش سیدعباس کشاورز بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سرانجام یکم آبان 1362 با سمت پیک گردان در بانه هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید. پیکرش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش سیدمحسن نیز به شهادت رسیده است.
وصیت نامه:
«بسم الله الرحمن الرحیم. انا لله و انا الیه راجعون» به نام خدا پاسدار حرمت خون شهیدان و درهم کوبنده ظالمان و پشتیبان مظلومان و گرهگشای محرومان. خدا یا چند نکته میخواهم بگویم و آن این است که ای خدای مهربان یک لحظه مرا به خودم وا مگذار که اگر لحظهای ما را به خودمان واگذاری دیگر ما هیچ چیز نداریم و ای خدا ای مرهم گذار محرومین و ای یاور ضعیفان ای کسی که ما غیر از تو کسی را نداریم تو همان کسی هستی که ما را از یک قطره خون کثیف و نجس آفریدی و به ما روح خدایی بخشیدی و به هرکسی که میخواستی عزت میدهی و به هرکس میخواستی ذلت.
ای خدا من مقام نوح و عزت دنیوی نمیخواهم من اگر در این دنیا ذلت هم دادی هیچ باکی ندارم ولی خدایی ناکرده در آخرت به من ذلت عطا نکنی فقط من چیزی که از خدا میخواهم عزت اخروی است. من در این دنیای فانی از تو چیزی نمیخواهم به گفته سرور شهیدان حسین بن علی(ع) که فرمودند: که اگر پایدار میماند دین جدم با کشته شدن من پس ای شمشیرها بیایید و گلویم را نشانه روید و ای خدا اگر اسلام نیاز به ما و امثال ما دارد ای گلولهها و ای ترکشها بیایید و قلبم را سوراخ کنید و ای خدا راضیم که صدها بار کشته شوم و دوباره زنده شوم و باز کشته شوم تا اسلام پایدار بماند ولی راضی نیستم زیر بار ظلم ابر نکبتها و ابرقدرتها بروم و ببینم که در جلوی چشمم به اسلام عزیز که اینقدر خونها در راهش ریخته شده ضربه بزنند چرا باید پس از گذشت 5 سال از انقلاب و گذشت قریب 3 سال از جنگ و ریخته شدن خون صدها هزار شهید در انقلاب و در جنگ و ریخته شدن خون بهترین افراد همچون بهشتیها و مطهریها و شهدای هفت تیر و شهدای محراب میگذرد هنوز بعضی از افراد ما هنوز آن اعمال قبلی را انجام میدهند و هنوز آن فکر طاغوتی از سرشان بیرون نیاوردند.
دوستان بیایید به خود بیاییم و یک خورده فکر کنیم که آیا این دنیا به چه درد میخورد آیا مگر ما برای همیشه زندهایم و اصلا خدا ما را برای چه آفریده است آیا برای خوردن و خوابیدن و عیش و نوش بازی فرستاده است یا برای کار و تلاش در راه خدا و برای امتحان فرستاده است که حدیث صریح است «الدنیا مزرعة الاخرة» که این دنیا مزرعهای است برای فردای قیامت و آخرت. برادران در روز قیامت هیچ چیز به درد ما نمیخورد زن و فرزند، مال و اموال به درد ما نمیخورد چیزی که برای ما یار و یاور است اعمالی است که ما در این دنیا انجام دادهایم. اگر اعمال ما در این دنیا خوب بوده است ما هم در آن دنیای (آخرت) دوستان و یار و یاوران خوبی داریم و اگر اعمالمان بد بوده است در آنجا هم یاران بدی داریم پس برادران بهتر است در راهی قدم برداریم که رهبران و امامان رفتند. راهی که امام حسین (ع) رفت راهی علی اکبر و قاسم رفتند چرا ما از مرگ بترسیم مگر قاسم نبود که گفت من مرگ در راه خدا را از عسل و حتی شیرینتر از عسل میدانم و این گفته، گفته همه پیشوایان ما است چرا ما باید از مرگ بترسیم. مگر نمرود و فرعون و دیگران که حتی ادعای خدایی هم میکردند نمردند پس برادران ما هرجایی که باشیم مرگ سراغمان را خواهد گرفت و حتما ما را پیدا خواهد کرد پس چه بهتر که ما در راه خدا کشته شویم و مرگ پرافتخار و پر از سعادت را انتخاب کنیم که چه فضیلتی بالاتر از این که انسان در راه خدا کشته شود.
و مسئله دیگری که هست مسئله این جسم خاکی است که انسان با آن مواجه است که این جسم به چه دردی میخورد آیا این جسم فایدهای دارد یا نه و من چیزی که خواستهام است این است که روحمان فردای قیامت جای خوبی باشد اگر انسان در راه خدا کشته شود دیگر این جسم به چه دردی میخورد میخواهم در راه خدا کشته شوم حال اگر جسمم باقی بماند یا در کوهها و کوهستانها یا در زیر تانکها تکه تکه شود و از بین برود که حتی تکهای از آن هم باقی نماند یا در دست دژخیمان صدامی در اردوگاهها و زندانهای عراق مانند امام موسیبن جعفر (ع) جسمم تکه تکه شود و از بین برود میخواهم به شما دیو صفتان و ترسوهای بزدلی که در گوشه و کنار مینشینید و هی نق میزنید و به اسلام و انقلاب بد میگویید بگویم ای غافلان ای خواب رفتهها که بعداز گذشت 5 سال از انقلاب هنوز بیدار نشدهاید و انشاالله اگر همین طور خوب نشدید میمیرید و در روز قیامت با یزید و شمر و دیگر کسانی مانند خودتان محشور میشوید و همدم آنها خواهید شد.
ای کسانی که میگویید حالا دیگر جنگ بس است و از جنگ خسته شدهایم من یک سوالی از شما دارم که آیا شما که چنین حرفها را میزنید آیا چند ماه در جبهه بوده و چقدر به جنگ کمک کردید و میخواهم بگویم که آیا تصمیم جنگ باید در شهرها و پشت میزها گرفته شود یا در میدان عمل و در جبهه تصمیمگیری شود و ما تا موقعی که میجنگیم که امام عزیز و فرمانده کل قوا دستور بدهند و موقعی دست از مبارزه برمیداریم که دیگر روحی در بدنمان نباشد که قدرت بلند کردن سلاح را نداشته باشیم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار قسمتی از نامه شهید میرزابابایی درباره شهادت فرماندهاش شهید عاصیزاده این چند نکته را زمانی مینویسم که خبر شهادت برادر عاصیزاده را برایمان آورده بودند خبری که من موقعی که فهمیدم به خدا قسم کمرم درد گرفت که پس چند دقیقه بعد نتوانستم از جایم تکان بخورم و راه رفتن برایم دشوار شد عاصی از میان ما رفت عاصی کسی بود که از اول جنگ تا موقع شهادتش در جنگ بود او کسی بود که پس از گذشت چند روز و ماه از عقد دامادیاش به جبهه رفت وقتی با ما صحبت میکرد میگفت که شما بچهها بچههای یزد نیستید شما بچه جبهه هستید و باید در جبهه بمانید تا رسالت سنگین شهدا را به دوش گرفته پیامدهای آنها را به اجرا گذارید تا بدنتان در بیابانها و کوهها تکه تکه شود وقتی خاطراتی برای ما تعریف میکرد انسان را به یاد خدا میانداخت وقتی که انسان اعمالش را میدید به یاد خدا میافتاد من اگه میدیدم که او در جایی صحبت میکند تمام حواسم را روی او جمع میکردم تا پند بگیرم حقا که عاصی پیرو خط رهبر و ادامه دهنده راه حسین(ع) بود او لحظهای جنگ را فراموش نمیکرد و حتی بعضی از مواقع در خواب هم خواب جنگ و طرح و عملیات برای به پیروزی رسیدن میدید نه فکر ما دیگری بود و نه راهش راه ما دیگری بود به به چه سعادتی که انسان پس از گذراندن چند سال از جنگ و بدترین شرایط به سربردن در ماه محرم و نزدیک روز عاشورا به شهادت برسد.
عاصی دلسوزی بود متعهد او حرفش با عملش توام بود حرفی نبود که بزند و همراه با عمل نباشد خدایا ما را در راهش ثابت قدم بدار تا بتوانیم اگرچه لیاقت و سعادت نداریم که راهش را ادامه دهیم ولی به ما سعادت بده تا بتوانیم راهش را ادامه دهیم عاصی چهرهای بود شناخته شده و بدون تکبر و حیله خدایا او را با علیاکبر حسین (ع) محشور بفرما و به ما توان ده تا راهش را ادامه دهیم و حتی موقعی که و لحظهای که به لحظات عمرش بیشتر نمانده مانند کسی که به او الهام میشود طوری که پدران تعریف میکردند با دوستان خداحافظی میکردند و حتی یکی از دوستان میگفت که در وصیتهایش نیز به من میگفته و خوابهایی که چند تن از برادران دیده بودند نشانه این است که او نزد خدا چه اجری داشته و نزد خدا چقدر عزیز بوده است.
و یک خاطرهای که من از برادر عاصی دارم این است که قبل از عملیات رمضان بود که نقشه عملیات برایمان توجیه میکرد موقعی که میخواست نقشه را توجیه کند برادران صلوات فرستادند و بعد از اینکه برادران صلوات فرستادند و گفتند و اید امام الخمینی بعدا یکی از برادران گفت و اید برادر عاصی اینقدر عاصی ناراحت شد و چنان به او غضبناک شد و به او گفت که برو بیرون و او را از اتاق بیرون کرد این هم یکی از علائمی بود که چقدر او برای خدا کار میکرد. والسلام ـ سیدحسین میرزابابائی مزرعه آخوند