هر چند كوچک بود ولی ايمانش محكم بود
به گزارش نوید شاهد یزد؛ به در خانه شهید حسين نوری در شهر خضر آباد رسيديم. درب خانه اش درست در سرچشمه مايه «حيات » آب روستا باز می شد. يكی از اقوام شهيد ما را تا دم درب همراهی كرد. پير زنی درب را گشود. او كه زنی سالخورده، آرام و صبور بود با سر افرازی از پسرش و زندگی اش با ما حرف زد و گفت:
فرزندم تا پنجم ابتدايی درس خواند، بعد به كار و تلاش در روستا پرداخت. هنوز 15 ساله بود كه به جمع بسيجيان پيوست. نامش حسين بود و پيرو مقتدايش امام حسين (ع) شد. به بسيج مراجعه كرد و برای آموزش ثبت نام نمود و از طريق سپاه يک ماه آموزش لازم را ديد. به او گفتيم تو هنوز بچه هستی، كجا می خواهي بروی؟ گفت: هر چند كوچكم ولی ايمانم محكم است و در راه خدا جنگيدن كوچک و بزرگ ندارد. او چند بار قبل از خدمت، داوطلب به جبهه رفت و يک بار كه تيری به پايش خورده بود از ما ( پدر و مادر ) پنهان كرد و به ما چيزی نگفت. پس از مدتی كه زخم پايش خوب شد دوباره به جبهه رفت. او ششمين فرزند من بود. بارها، او به خوابم آمده است. وقتی از خواب بيدار می شوم يادم هست اما صبح كه می شود فراموشم می شود. پدرش چند سال است كه فوت كرده است. فرزندان ديگرم نيز در شهر يزد هستند. اتاقش خلاصه شده بود از يک چراغ گردسوز و وسايل چای و يک فرش و رختخواب و چند پشتی ( بالش )، گوشی تلفنی نيز در سبدی در كنار ديوار نصب بود.
از وضعيت و حال و هوای جوانی فرزند شهيدش پرسيدم. مادر جواب داد در راستگويی و درستكاری نظير نداشت. اول وقت در حد امكان نمازش را در مسجد و به جماعت می خواند. نترس و شجاع بود از روحيه بالايی در زندگی و اجتماع برخوردار بود. از سال 60 تا 65 ابتدا از طريق بسيج، و بعد به عنوان سرباز پاسدار در جبهه حضور يافت.
در روزهاي آخر، در جزيره مجنون و در خط پدافندی بود. او كه مدت 18 ماه با معنويت، ايثار، خداجويی، اخلاق پسنديده، تلاوت قرآن، دعای كميل و زيارت عاشورا عجين شده بود، سرانجام گلوله داغ دشمن جان او را به سوی صاحب و خالق جان برد و مرغ روحش به ملكوت اعلاء پر كشيد و جسم گلگونش 13 اردیبهشت 1365 در گلزار شهدای خضر آباد زندگی جاويد و آرام را آغاز كرد.
منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان یزد