شهیدِ روزه دار
شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۱۵
شهید علی پورعباسی در ماه رمضان هنگام مهیا شدن برای تلاوت قرآن کریم، با برخورد ترکش خمپاره همچون مادر پهلو شکسته به دیدار معشوق شتافت.
به گزارش نوید شاهد یزد شهید علی پورعباس در روز پنجم مردادماه سال 38 در روستای فراغه متولد شد.
از همان روزهای کودکی به خاطر علاقه به اسلام مؤذن مسجد فراغه بود و بعضاً
در سحرهای ماه رمضان مناجات هم میخواند و چندین قریه در اطراف دهستان
فراغه همه از صدای مناجات او بیدار میشدند.
روحانیونی که از قم به فراغه میآمدند چندین بار علی را به همراه خود به قم
بردند تا در آنجا قرآن را فرا گرفت و مدت دو ماه هم برای طلبگی به آنجا
رفت.
پناه بردن به خانه آیت الله
بردار شهید میگوید:او در سال 57 به سربازی رفت بعد از 4 ماه آموزش در
پادگان کرمان به هوانیروز اصفهان منتقل شد تا اینکه رهبر انقلاب دستور فرار
سربازان را از سربازخانهها دادند. علی شبانه از پادگان اصفهان فرار کرد و
چون میدانست اگر به ده برود او را لو میدهند، به قم رفت. 5 ماه از او
اطلاعی نبود تا اینکه ناگهان برای جستجو در کمیته مرکزی در تهران او را
پیدا کردیم که مشغول خدمت بود.
وقتیکه از او سؤال کردیم که این مدت کجا بودی گفت: من از اصفهان فرار کردم
و مستقیم به منزل آیتالله شریعتمداری رفتم که او مرا بهتندی از خود راند
حتی به من گفت: که تو بیخود کردی که از پادگان فرار کردی، همین امروز به
پادگان برگرد. گفتم: امام خمینی چنین دستوری را صادر کرده و او باز مرا از
خود راند. معلوم بود که با امام و انقلاب خیلی مخالف است و خیلی عصبانی بود
که مردم تظاهرات میکنند.
علی گفت: من در شهر غریب بودم چون قیافهام به سربازها میخورد ازاینرو در
خیابانهای قم ظاهر نمیشدم و شب را در مسجد گذراندم و فردای آن روز کنار
کوچه نشسته و در فکر راه چاره بودم که یک روحانی بالای سر من ایستاده و
گفت: چهکاره هستی چرا اینجا نشستی؟ جریان را که برای او تعریف کردم خوشحال
شد و مرا نزد آیتالله پسندیده (برادر امام) برد. ساعت 10 صبح بود که وارد
خانه ایشان شدم که با یک استقبال گرم، روی مرا بوسیدند. در آنجا ناهار
خوردم و با روحانی که مرا آورده بود به یکی از مدارس حوزه رفتیم.
محافظ امام
مدتی در آنجا درس خواندم تا اینکه امام از پاریس به تهران آمدند. از قم مرا
مسلح کردند و برای پاسداری از امام به تهران فرستادند تا اینکه امام به قم
رفتند و مرا به کمیته مرکزی فرستادند.
بعدازاین ماجراها علی این بار برای خدمت به جمهوری اسلامیایران به پادگان
هوانیروز رفت. بعد از سربازی به تهران بازگشت و در شرکت واحد مشغول کار شد.
ولی او همیشه صحبت از سپاه میکرد و میگفت: من عاشق سپاه پاسداران هستم
خیلی دلم میخواهد در این ارگان خدمت کنم.
ازاینرو در سال 59 به عضویت سپاه پاسداران درآمد تا اینکه برای پاسداری و
جنگ با کافران بعثی وارد جبهههای غرب کشور شد. اولین بار به تپه 702
روبروی دشت ذهاب و بعدازآن به تنگه کورک رفت.
داستان شهادت
برادر شهید میگوید: ساعت سه بعدازظهر یکی از روزهای ماه رمضان بود (دهم مرداد 1360) که علی
وضو گرفته بود تا برای خواندن قرآن وارد سنگر شود. همینکه وارد شد،
خمپارهای مستقیماً به داخل سنگر اصابت کرد. فضای اطراف پر از گردوغبار شده
بود و من ناگهان علی را دیدم که از بالای کوه به پایین پرتاب شد.بهسرعت خودم را به او رساندم دلم آتش گرفت، برادرم در خون خود دستوپا میزد و هیچ کاری از دست من برنمیآمد. بدنش پر از ترکش شده بود.
در آخرین لحظاتی که برادرم را زنده میدیدم دستش را روی پهلویش گذاشت و نالهای دلخراشی سر داد. به پهلویش نگاه کردم سوراخ بزرگی ایجاد شده بود.
او را به پادگان ابوذر منتقل کردیم اما لحظه دیدار عاشق و معشوق فرا رسیده بود و علی عزیز تا ساعت 11 شب بیشتر دوام نیاورد و به درجهی رفیع شهادت نائل آمد.
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱
انتشار یافته: ۱
برادر بزرگتر شهید علی پورعباس بعد از 31سال با زبان روزه در همان روز شهادت برادرش فوت کرد دوبرادر در سالگرد شهادت و فوت همدیگر با زبان روزه از دنیا رفتن