شهید حسین بابائی؛
چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۴:۰۶
شهید«حسین بابائی هرمیزی» در روستای آبسنگ تابعه شهرستان بافق به دنیا آمد. سرانجام در 30 آذرماه 1360 مصادف با شب یلدا در بستان به شهادت رسید. نوید شاهد یزد روایتی از زندگی این شهید والامقام را منتشر می کند.

لیلا در یلدا بی پدر شد

به گزارش نوید شاهد یزد، شهید حسین بابائی هرمیزی 5 خرداد 1341 در روستایی به نام آبسنگ تابعه شهرستان بافق در آغوش پدر و مادر پاک به دنیا آمد.  پدرش چون علاقه زیادی به خاندان  عصمت و طهارت داشت مخصوصا به سالار شهیدان حسین ابن علی ، نام فرزندش را حسین گذاشت.

حسین دوران کودکی خود را در دامان پدر و مادرش سپری کرد، او از زمان طفولیت کودکی بسیار باهوش و با استعداد بود، در سن 6 سالگی به مدرسه رفت. مدرسه او حدود 10 کیلومتر از ده آنها فاصله داشت.  او با سختی گرمای سوزان تابستان و هوای سوزان زمستان را پشت سر می گذاشت و با موتور سیکلت پدرش به مدرسه می روفت، در حالی که پدرش در معدن کوشک کار می کرد حسین را صبح به مدرسه می برد و عصر از مدرسه برمی گرداند. گاهی اوقات پای پیاده ۱۰ کیلومتر را پشت سر می گذاشت تا برای درس به مدرسه برسد. وی تا سال پنجم ابتدایی در همان ده کوشک به تحصیل ادامه داد. از راه رفتن زیاد بیمار شد و به بیمارستان رفت و تحت عمل جراحی قرار گرفت تا اینکه به خواست خدا او بهبود یافت و دوباره به ده خودشان بازگشت. او از دوران جوانی علاقه زیادی به خاندان عصمت و طهارت داشت و همیشه در مجالس مذهبی شرکت می کرد و از طریق روحانیون محل مسائل مذهبی خود فرا می گرفت و دوباره برای  پدر و مادرش بازگو می کرد. زندگی روزمره حسین و خانواده اش با حقوق ناچیزی که پدرش از طریق معدن کوشک به دست می آورد اداره می شد بنابراین او تصمیم گرفت درس خواندن را رها کند تا شاید بتواند باری از دوش پدرش بردارد. برای  همین در همان معدن در دفتر شروع به کار کرد و هنوز مدتی کار نکرده بود که به این فکر افتاد که چرا باید در دفتر باشد چرا کارهای سنگین انجام نمی دهد و از دفتر معدن خارج شد و مشغول بنایی در همان معدن کوشک شد و خوشحال بود که توانسته به پدر و مادرش کمکی بکند. او تا سال 1356 در همان معدن کار می کرد تا اینکه اطلاعیه امام خمینی (ره) به ایشان رسید و شروع کرد به بیدار نمودن مردم و نقش موثری در بیداری مردم داشت. اطلاعیه پخش می کرد، در راهپیمایی ها شرکت می کرد و روستاییان را جمع می کرد تا علیه رژیم ستم شاهی شعار بدهند و حتی در اعتصابات نیز شرکت فعال داشت تا انقلاب پیروز شد. در اوایل سال 1359 با یکی از اقوام خود ازدواج کرد و با کارگری بنایی روزگار خود را سخت می گذراند. تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد. او برای رزمندگان اسلام کمک جمع آوری می کرد و حتی هدایای اهالی را جمع آوری می کرد و برای رزمندگان می فرستاد. علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت تا دوشا دوش با برادران خودش بجنگد. سرانجام در فروردین ماه 1360 از پدر و مادر و همچنین از همسرش  خداحافظی کرد و به خدمت مقدس سربازی رفت.

 دوره آموزشی سلاح سبک را در پادگان جهرم  شیراز به پایان رساند. در دوران آموزش دو الی سه بار به مرخصی آمد در اواخر آموزش رزمی اولین فرزندش که دختر بود به دنیا آمد اما چون در خدمت بود از به دنیا آمدن فرزندش خبری نداشت تا اینکه حدود 17 روز بعد از به دنیا آمدن فرزندش از طریق نامه همسرش با خبر شد. او فوری به مرخصی آمد و فرزندش را در آغوش گرفت. دلش بر نمی آمد تا از همسر و فرزندش جدا شود. ولی باز برای ادامه خدمت بازگشت  و او را به منطقه عملیاتی اهواز فرستادند. آموزش سلاح های سنگین را نیز فرا گرفت و در نهایت به منطقه عملیاتی بستان منتقل شد و با مزدوران عراقی به مبارزه پرداخت. بعد از دو ماه مبارزه  به مرخصی رفت تا نام دخترش را انتخاب کند چون علاقه بسیاری به نام های خاندان عصمت و طهارت داشت نام او را لیلا گذاشت  و مجدد به جبهه بازگشت. در آخرین مرخصی خود چون به شهادت علاقه زیادی داشت از پدر کهنسالش خواست که برایش دعا کند  تا به آرزویش شهادت برسد. حتی سفارش می کرد که  فرزندش را زینب بار تربیت کنند. و مشتاق تر از پیش به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت. حدود یک ماه گذشت که خبر شهادت حسین در جبهه بوستان رسید. او در 30 آذرماه 1360 مصادف با شب یلدا به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از 3 روز به شهرستان بافق انتقال یافت که مصادف بود با اربعین حسینی بود و سپس به روستای مبارکه و در گلزار شهدای این روستا آرام گرفت. روحش شاد و راهش پر رهرو باد

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده