بشارتی از شهید محمدحسین كهدناروئي
دوشنبه, ۰۹ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۲۷
شهید محمدحسین كهدناروئي به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. دوازدهم مرداد 1362، با سمت تخريب‌چي در دربنديخان عراق بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد.


اسلام است که بر آمریکا و صهیونیسم غلبه می کند

شهید محمدحسین كهدناروئي سوم مهر 1347، در روستاي دهشير از توابع شهرستان تفت به دنيا آمد. پدرش غلامرضا، كشاورزي مي‌كرد و مادرش رضوان نام داشت. دانش­آموز دوم راهنمايي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. دوازدهم مرداد 1362، با سمت تخريب‌چي در دربنديخان عراق بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
پدر شهید:
محمدحسین سومین فرزندم بود، در مهر سال 1347 در دهشیر به دنیا آمد. همسرم خانه دار بود و من هم کشاورزی و بنایی میکردم. تمام سعی و تلاشم این بود که لقمه ای نان حلال به خانه بیاورم. محمدحسین از همان کوچکی با من به سر کار می آمد و کمک میکرد و وقتی هفت ساله شد، او را در مدرسة «بهار » دهشیر ثبت نام کردم. او به لطف خدا، همیشه در سهایش را می خواند و تکالیفش را انجام می داد و ما نگران درس و مشق او نبودیم. تابستان که مدارس تعطیل بود، در کار کشاورزی و گاهی هم بنایی ،  کمک می ک‌رد .
بعد از پایان مقطع دبستان، او را به مدرسة راهنمایی دهشیر فرستادیم. امّا چون دهشیر دبیرستان نداشت و ادامة تحصیل و رفتن به دانشگاه برای بچهای آنجا سخت بود، او بعد از گذراندن سال اول و دوم راهنمایی دیگر تمایلی به ادامه درس نشان نداد و هر کسی هم که علت را می پرسید، جواب می داد: «امسال را هم که خواندم، بعد چه؟! کجا بروم و چطور ادامة تحصیل بدهم؟! ». بنابراین ما هم که فکرمیکردیم یاد گرفتنِ کار و حرفه، بیشتر از درس خواندن به دردآینده اش می خورد، نسبت به تصمیمش برای رهاکردن درس و مدرسه واکنشی نشان ندادیم و عاقبت ترک تحصیل کرد. البته، چند روزی که گذشت ناراحت و پشیمان شد و می گفت: «متفرقه درسم را ادامه می دهم . »

اسلام است که بر آمریکا و صهیونیسم غلبه می کند

محمد حسین بعد از کنار گذاشتن درس و مشق، کار بنایی را پیش گرفت. به من هم در کارهایم کمک میکرد. او خیلی فعّال بود و هر وقت هم من یا مادرش از او می خواستیم برایمان کاری انجام دهد، با جان و دل قبول میکرد و انجام می داد. به یاد ندارم حتی یک بار به من یا مادرش بی احترامی کرده باشد . او با اطلاعاتی که در مدرسه و نیز از برادر بزرگش کسب کرده بود، بعضی از مسائل را چنان تحلیل میکرد که من حیرت زده م پی شدم. پس از زخمی شدن برادر بزرگش در جبهه و ترخیص او از بیمارستان، محمدحسین گفت: «حالا دیگر نوبت من است و باید به جبهه بروم. » همة ما خیال میک‌پردیم از روی بچگی خواسته چیزی بگوید، به او خندیدیم.او باز با جدیّت گفت: «من فردا به جبهه می روم. » البته همه باز هم، حرف او را جدی نگرفتیم تا این که فردای آن روز، وقتی که ساک به دست، پیش ما آمد، باورمان شد که او تصمیم دارد به جبهه برود. بنابراین هیچکدام با رفتنش مخالفت نکردیم؛ بلکه افتخار هم کردیم که، فرزند عزیزمان، به ندای امام خمینی ره رهبر کبیر جمهوری ااسلامی لبیک گفته و برای نبرد با دشمن دین اسلام و و طنش ، بار سفر بسته است .

محمد حسین و دوستش محمدعلی دهقانی به تفت رفتند و داوطلبانه عازم منطقه کردستان شدند. با رفتن او دیگر دست و دلم به کار نمی رفت و گاهی هم در وسط کار به یاد او می افتادم، دست از کار می کشیدم و برای سلامتی اش دعا میکردم ولی در خانه ناراحتی و نگرانی خودم را بروز نمی دادم تا همسرم کمتر دوری و نبود او را حس کند؛ البته وقتی كه اولین نامه اش را دریافت كردم، كمی آرامتر شدم . دلم می خواست یک بارهم که شده، از او کار بدی سر زده باشد تا به بهانةآن بتوانم غم دوری اش را بهتر تحمّل کنم ولی خدا می داند اخلاق و رفتارش همیشه خوب بود و من، هیچ وقت از او کاری ناشایست ندیده بودم. دلم شور میزد و نمی دانستم که چه کنم. مدام صورت نورانی و مظلوم و آرام او جلوی چشمهایم می آمد و کسی درونم می گفت: « او با اعمال و رفتار خوبش، لیاقت شهادت دارد » که عاقبت هم همین طور شد. او در تاریخ 15 / 5/ 1362 به شهادت رسید و ما خبر شهادتش را دو روز بعد از آن شنیدیم. او تخریب چی بود و درجبهة دربند پیرانشهر، به درجة رفیع شهادت رسید

اسلام است که بر آمریکا و صهیونیسم غلبه می کند

محمدحسین اخلاق و رفتار خوب و پسندیده ای داشت. او هیچ وقت کاری نکرد که من از دستش ناراحت شوم و هیچ وقت، مادرش را با کاری یا حرفی نرنجاند. هما نطور که در قرآن آمده فرزندان به پدر و مادر خود «افُ » یا «تو » نگویند، با من و مادرش با احترام حرف می زد. همچنین هر وقت کاری از او می خواستیم، بدون چون و چرا انجام می داد. من از همان کودکی او را با خود به بنایی می بردم، بدون هیچ گلایه و شکایتی، پا به پای من کار میکرد؛ بسیار سخت ک‌وش بود و هیچ گاه از کارکردن  فرار نمی كرد . محمد حسین اهل نماز و دعا بود و بیشتر وقتها نمازش را در مسجد به صورت جماعت می خواند. او نیز عاشق امام حسین ع سالار شهیدان- بود و در ماه محرم، همیشه لباس سیاه می پوشید و درغم شهادت آن امام بزرگوار، عزاداری میکرد. او اصلا دوست نداشت برای کاری که انجام می داد از او تعریف و تمجید کنند ، بلکه هدفش  فقط  رضایت خدا بود و بس ! محمدحسین با شهید محمدعلی دهقانی رابطة خیلی صمیمانه ای داشت و خواست خدا بود که هر دو با هم شهید بشوند. او با آن که سن کمی داشت ولی مسائل روز را به خوبی درک میکرد و تمام فکر و ذکرش هم امام خمینی بود و همیشه م ی گفت: « اسلام، آمریکا را شکست می دهد ». همچنین او در
 راهپیماییها شرکت میکرد و بعد از پیروزی انقلاب ایلامی نیز، همیشه با همکاری دوستانش، به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب ، عکسهایی از امام خمینی در مدرسه نصب میکرد و مراسم جشن و شادی به راه می انداخت. او یک سال نیز در تعطیلات تابستان، یک هفته به اردوگاه سانیچ رفت و در آنجا، آموزش نظامی دید تا خودش را برای رفتن به جبهه آماده کند. در ضمن او با بسیج دهشیر نیز همکاری داشت و آنجا نگهبانی میداد . هروقت که همسرم برای مجروح شدن پسر دیگرمان که از محمد حسین بزرگتر بود گریه میکرد، محمد حسین او را دلداری داده، می گفت: « به جای گِریه، دعا کن ». بعد در ادامة حرفش می گفت: « اگر من شهید شدم برایم گریه نکنید. گریه دشمنان اسلام را خوشحال میک‌ند ». روزی هم که می خواست به جبهه برود، انگار که به دلش افتاده باشد شهید خواهد شد، از همه حلالیّت طلبید و رفت.

وصیت نامه شهید:

اسلام است که بر آمریکا و صهیونیسم غلبه می کند    اسلام است که بر آمریکا و صهیونیسم غلبه می کند



درود بر رهبر کبیرانقلاب و جمهوری اسلامی و با درود بر تمام شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی. خداوند را سپاس می گویم که ما را در این برهه از زمان به دنیا آورد و به من توانایی داد تا در صف جندالله قرار گیرم. خمینی را درود می فرستم و او را از صمیم قلب دوست می دارم زیرا مرا آن چنان رهبری نمود تا به محبوبم رسیدم. آن گلوله را دوست دارم که قلبم را سوراخ سوراخ میکند و آن خمپاره و ترکش را دوست می دارم که پیکرم را پاره پاره میکند، چرا که مرا از این خاکدان پست رهایی بخشید و به لقاءالله پیوند داد. اکنون باز یوم الله دیگر است. حسین عزمان ما، خمینی بت شکن، ندای « هل من ناصر ینصرنی » سر داده است. ما می گوییم حسین جان، اگر در فضای داغ و خونین جزعدة معدودی کسی تو را یاری نکرد و ندای تو را لبیک نگفت، ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران زمین، مردانه مشت گره کرده و به ندای غریبی ات لبیک می گوییم. حسین جان و ای مکتبم اسلام، لبیک. خمینی، ای رهبر و پیشوای ما لبیک. این است طریق عاشقان حقیقی خدا. خداوندا! تو شاهدی از آن لحظ های که از خانه خارج شدم فقط به خاطر تو و رضای تو آمدم و پدر و مادر و خانواد ه ام را ترک کرد ه ام زیرا عشق من به تو مهم تر از دوستی آ نها بوده. خداوندا ! مرا لحظه ای به خود وا مگذار که به تو سخت محتاج هستم و ای دوستانم، به ندای حسین زمان، خمینی بت شکن لبیک گویید و به جبهه های نبرد حق علیه باطل بشتابید و علیه امپریالیسم آمریکا و نوکرانش قیام کنید و

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده