در سالروز شهادت منتشر می شود:
در آخرين حمله ای که شرکت داشت مرصاد بود كه منافقها حمله كرده بودند. خودش تعريف مي كرد مي گفت: چند روز بي هوش لاي درختها افتاده بودم و عراقيها شيميائي انداختند ...
روایتی خواهرانه از شهید«کریم جعفری راد»
نویدشاهد البرز:
شهيد «كريم جعفري‌راد» به تاريخ اول مردادماه سال 1337 ، در شهر «بغداد» پايتخت كشور عراق در خانواده‌اي مسلمان و شيعه ديده به جهان گشود. وي دوران كودكي خود را در همان شهر سپري نمود و در دوره نوجواني به همراه خانواده به كشور ايران مهاجرت نمود. وي در سن هفت سالگي قدم به مدرسه نهاد و شروع به تحصيل کرد تا كلاس دوم راهنمايي ادامه تحصيل داد.
پس از پيروزي انقلاب به استخدام شركت اتمسفر درآمده و در آنجا مشغول به كار شد. وي در سال 1362، طبق سنت پيامبر ازدواج نموده كه حاصل ازدواجش دو فرزند دختر مي‌باشد. در سال 1365 (در تاريخ سی ام شهریور 1365) به منطقه غرب جهت نبرد با مزدوران بعثي اعزام گرديد و در آنجا مشغول خدمت شد، به عنوان راننده آمبولانس مجروحين بود حين حمل مجروحين به بيمارستان باختران اعزام و براثر واژگون و سانحه خودرو درجاده بانه ـ سردشت از ناحيه سينه و كمر مجروح گرديد كه جهت درمان به بيمارستان خاتم‌الانبياء تهران منتقل و در روز بیست و هفتم آذرماه 1367، به درجه رفيع شهادت نائل گرديد و پیکر پاکش در گلزار شهدای جوادآباد به خاک سپرده شد.

روایت خاطره شهید به بیان خواهر:


من خواهر شهيد «كريم جعفري راد» هستم. شهيد در بغداد به دنيا آمد و تا پنجم ابتدائي در بغداد تحصيل كرده اند و بعد از آن به همراه خانواده به ايران نقل مكان كردند و بعد از اينكه حدود هفت سال در ايران زندگي كرديم، انقلاب شد. ايشان در تظاهراتها بر عليه شاه شركت مي كرد. و در دوران انقلاب سرباز بود و تصمیم به فرار از پادگان را داشت تا اینکه تصمیم خود را عملی کرد و به منزل آمد و دیگر بر نگشت.
بعد از انقلاب کار خود را در کارخانه اتمسفر شروع کرد و بنا به سنت پیامبر ازدواج نمود كه ثمره ازدواجش دو فرزند مي باشد. برادرم آدم خوبي بود، هميشه حق را رعايت مي كرد و دوست داشت به فقرا كمك كند، پرس و جو مي كرد؛ بچه هاي يتيم را پيدا مي كرد براي انها كفش و لباس مي خريد.
وقتيكه پدرم از سركار مي آمد، خسته كه بود عصباني مي شد، ايشان پدرم را بغل می کرد و مي چرخاند و شوخي مي كرد تا خستگي اش بر طرف شود. خيلي به پدر و مادر و ما خواهرها محبت مي كرد و احترام مي گذاشت .
آخرین باری که از جبهه برگشت من او را نشناختم. قيافه اش عوض شده بود او را در کوچه دیدم با خود كفتم: اين سرباز کیست كه دارد به خانه ما مي آيد؟ ناگهان متوجه شدم برادرم است. خيلي صورتش سياه و لاغر شده بود .
در آخرين حمله ای که شرکت داشت مرصاد بود كه منافقها حمله كرده بودند. خودش تعريف مي كرد مي گفت: چند روز بي هوش لاي درختها افتاده بودم و عراقيها شيميائي انداختند و من توي علفها، پشت درخت ها بودم. منافقها كه راه مي رفتند من حس مي كردم. بعد از چند روز ايشان را مي بينند كه پشت ديوار باغی افتاده است.
يك هفته بيهوش در بيمارستان بستري مي شود و بعد از آن حدود 6 ماه در بيمارستان بستري شد، عفونت تمام بدنش را گرفته بود  و در بيمارستان به شهادت رسيد.

یک خواب:

دائي ام هم شهيد شده است؛ یک بار خواب ديدم كه وارد باغي شدم زياد داخل نشدم چون مي‌ترسيدم. يك جوي آب بود و پر از درخت اينقدر كه درختها انبوه بودند اصلاٌ خورشيد پيدا نبود.  دو تا تخت چوبي بود كه يك پرده سفيد از وسط كشيده شده بود يك تخت اينطرف پرده و يكي ديگر آنطرف پرده بود كه اينطرف برادرم بود و طرف ديگر دائي ام بود .


                                                                                                                راوی:  مائده جعفري راد ؛خواهر شهيد


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده