در سالروز ولادت منتشر می شود:
... وارد بسيج هم شده بود كه شب‌ها در پايگاه عاشقان اباعبدالله(ع) در مسجد «نوريان» واقع در خيابان شريعتي نگهباني مي‌داد. حضور در کنار بسیجیان مخلص و جان برکف...
سیره و وصیت بسیجی مخلص شهید« عباس فیروزی»

نویدشاهد البرز:

شهيد «عباس فيروزی» در تاريخ بیست و ششم آذر ماه 1348، در تهران به دنيا آمد و وی هفتمین فرزند خانواده بود که در دامن مادری مهربان و دلسوز بزرگ شد و از فداکاریهای مادر در زندگی درس مردانگی آموخت و همین توشه راهش در مسیر جهاد و ایثار شد.

در سن شش سالگی به مدرسه رفت و تاكلاس پنجم دبستان درس خواند.

وی زود هنگام وارد بازار کار شد و گوشه ای مخارج خانواده را بر عهده گرفت. کارهای زیادی را تجربه کرد تا اینکه اوايل سال 1363، در خيابان «استانبول» در يكي از خياطي‌ها به عنوان خياط كار مي‌كرد که در همان زمان وارد بسيج هم شده بود كه شب‌ها در پايگاه عاشقان اباعبدالله(ع) در مسجد «نوريان» واقع در خيابان شريعتي نگهباني مي‌داد. حضور در کنار بسیجیان مخلص و جان برکف از عباس بسیجی شجاع و عاشق ساخت و او را به عشق دفاع از میهن به جبهه حق علیه باطل کشاند و برای اولین بار توسط همان پايگاه به منطقه اعزام شد و اولین تجربه جهاد در وجودش شکل گرفت و از او مرد میدان کارزار ساخت.

شهید «عباس فیروزی » براي بار دوم درتاريخ پنجم اسفند ماه 1364، به منطقه «فاو» ، «ام‌القصر» اعزام و درتاريخ بیست و پنجم اسفند ماه 1364، بعد از رشادتهای فراوان به درجه والای شهادت رسيد و پیکر مطهرش در بهشت زهرای تهران در جوار همرزمانش به خاک سپرده شد.

شهید گرانقدر در وصیت نامه اش چنین می نگارد:

با عرض سلام ودرود فراوان به رهبر انقلاب اسلامي و درود بر شهيدان راه خدا.

با سلام به مادر عزيزم پس از عرض سلام سلامتي شما را از خداوند بزرگ خواستارم. مادر جان! مادر عزيزم! باز ما امروز به فاو مي رويم و آنجا مستقر مي شويم و معلوم نيست كه برگرديم يا نه اميدوارم كه مرا حلال کنید و هر بدي از من ديده ايد به خوبي خودت ببخشي . مادر جان! از طرف من از سه خواهرانم و برادرانم معذرت خواهي كن كه از آنها خداحافظي نكردم. ديگر سرتان را درد نمي آورم از طرف من به تمام برادرانم و خواهرانم سلام برسان و صورت برادركوچكم محسن را ببوس و ديگر عرضي ندارم دوستدار شما عباس فيروزي .

مادر جان چند بيت سروده هم كه با بچه ها خوانده ايم، مينويسم :

لحظه های آخر توی سنگرم، تركش خمپاره آمد تو سرم

مادرم نباش ديگه منتظرم، خون داره ميريزه از مغز سرم

مادرم نكنه يه وقت ديگه گناه كني، رو بسوي آسمونا نگاه كني

بگو اي خدا چرا احمد من شد شهيد و رفت پهلوي علي من

مادرم بگو تو باخواهر من راه دختر علي زينب برو


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده