حاج «احمد متوسلیان» در خاطرات یک پرستار
سهشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۰۴
بار اولی که «احمد متوسلیان» را بر باند هلی کوپتر مریوان دیدم، ترسیده بودم. در آن لحظات بیش از هر چیز برادر احمد را فردی جدی و قاطع دیدم که حتی به قیمت اشکهای من هم از آنچه باید میشد، گذشت نمیکرد.
به گزارش نوید شاهد یزد جنگ در ایران، پزشکان و پرستاران را وادار کرد تا دست به اقدامات پزشکی غیر
ممکن بزنند؛ البته غیر ممکن برای خدمات پزشکی ابتدایی و وابسته ما که
میراث دوران پادشاهی پهلوی بود. جنگ حتی نگاه آنها را به مرگ و زندگی تغییر
داد؛ به مسائل ماورائی، به قدرت انکارناپذیر خداوند و کمک های بی دریغ او،
به ایمانی که در سخت ترین شرایط به سرباز کمک می کند تا پذیرای دردهای
شدید جسمانی باشد. حتی به جایی رسید که پزشکان و پرستاران زیر بمباران
شیمیایی و کمبود ماسک، بیمارستان های صحرایی را رها نکردند و با ایثار
سلامتی و جان خود به درمان رزمندگان پرداختند.
«مریم کاتبی» پرستار دفاع مقدس استان یزد است که خاطرات زیبا و گاها
تاثیرگذاری از دوران حضور در جنگ دارد که در ادامه آنرا روایت می کنیم.بعضی انسان ها همیشه ماندگارند چه باشند و چه نباشند، نام و یادشان در ذهن ها پر رنگ می ماند. بی شک برادر احمد متوسلیان یکی از این مردان استثنایی روزگار بود.
بار اولی که او را بر باند هلی کوپتر مریوان دیدم، ترسیده بودم. در آن لحظات بیش از هر چیز برادر احمد را فردی جدی و قاطع دیدم که به هیچ وجه از آنچه باید می شد، گذشت نمی کرد حتی به قیمت اشک های من.
من شکنجه
گر ساواک نیستم
در آموزش های نظامی ما مصمم بود و از کوچکترین اشتباهی اغماض نمی کرد. از
ما 4 نفر زنی که برای امداد به آنجا رفته بودیم، چریک های فدایی ساخت که نه
تنها جسم؛ بلکه حتی روح مان را برای برقراری امنیت در کردستان جمهوری
اسلامی ایران اهدا می کردیم. به شکلی که هنوز هم بعد از گذر سالیان دراز،
قلب من برای کردستان می تپد.
برایم بسیار عجیب بود که این برادر احمد که من او را می شناختم در میان
رزمندگان بسیار محبوب بود و بارها و بارها برادران سعی می کردند از بُعد
دیگر الهی شخصیت او را برای من پرده بردارند؛ اما من تنها او را فرمانده می
دیدم و بس. تا اینکه برادر احمد از ناحیه پا مجروح شد. هرچه کردیم زیر بار
بیهوشی نرفت. ضد انقلاب در کردستان بسیار نفوذ داشت و برادر احمد یکی از
مردانی بود که کموله و دموکرات برای سر او جایزه تعیین کرده بودند. پزشک ها
مستأصل شده بودند و جرأت انجام جراحی را نداشتند. شیرمرد زخمی مریوان،
زمزمه ای در گوش یکی از آنها کرد و پزشکی که مدام فریاد می زد: «من شکنجه
گر ساواک نیستم». در کمال شگفتی کادر درمان مهیای جراحی شد.میلی گرم مسکن برای او تزریق کردیم. «بسم الله» گفت و در حالیکه به شدت عرق کرده بود، آستین لباسش را میان دندان گرفت.
چندین نفر از همکاران با دیدن وضعیت سوخته پوست پا و استخوان های جابه جا شده فرمانده محبوب و بیش از همه میزان دردی که او تحمل می کرد، از ادامه جراحی انصراف دادند. آنها می گفتند: به صورت برادر احمد که می نگریم احساس می کنیم ما جلادیم از بس که بی صدا و آرام است.
بالاخره به هر مصیبت و سختی بود بعد از ساعتی توانستیم استخوان ها را کنار هم بگذاریم و قسمت های سوخته پا را پانسمان کنیم و گچ بگیریم.
قرار شد، برادر احمد مدتی استراحت کند تا استخوان ها جوش بخورد؛ اما چند روز بعد او با همان پا در کوهستان های کردستان عملیات را فرماندهی می کرد. فرماندهی که نه چون سربازی چریک؛ بلکه خود پیش تر از نیروهایش درگیر می شد..
نظر شما