«یا ابوالفضل»... آخرین کلمه قبل شهادتش شد
شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۰۲
شهید حبیب گل بغدادآبادي هجدهم تير 1345، در شهرستان مهريز به دنيا آمد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. هجدهم بهمن 1363، با سمت تخريبچي در شلمچه بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد.
به گزارش«نوید شاهد یزد»،شهید حبیب گل بغدادآبادي هجدهم تير 1345، در شهرستان مهريز به دنيا آمد. پدرش يحيي، در كارخانه كار ميكرد و مادرش خديجه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. كارگر كارخانه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. هجدهم بهمن 1363، با سمت تخريبچي در شلمچه بر اثر انفجار مين به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهداي روستاي بغدادآبادعليا زادگاهش به خاك سپردند. برادرش حسن نيز به شهادت رسيده است.
ايشان در خانواده اي مذهبي وقشر زحمتكش كارگر به
دنيا آمد . تحصيلات ابتدايي را در دبستان مدني زاده واقع در اكبر آباد يزد
تمام كرد .12 ساله بود كه در كارخانه جنوب يزد مشغول به كار شد در جلسات
قرآن كه مركزيت آن مسجد مكتب امام يزد بود شركت مي كرد اين جلسات به صورت
ثابت وسيار در محلات مختلف تشكيل مي شد . در اين جلسات با قرائت قرآن
وتفسير آشنا شد وروح لطيف وپاك وصميمي مربي جلسه آقاي سيد محمد مير جعفري
يكي از استادان دانشگاه تربيت معلم يزد بود كه بسيار در تربيت قرآني بچه ها
زحمت كشيد وهديه وجايزه براي بچه ها تهيه مي كرد وبا آواي گرم وطبيعت
بلندشان آنان را دلگرم مي كردند.
ايشان بعد از 5 سال كه در كارخانه جنوب
يزد مشغول به كار بود در آبان سال 61 جهت آموزش نظامي به پادگان شهيد
بهشتي رفت وبعد از 45 روز به جبهه رفت ودر ماه بهمن سال 1361 در عمليات
والفجر مقدماتي به شدت مجروح مي گردد ودرصد جانبازي اش در آن وقت 50% بود
.در بيمارستان سوانح سوختگي توحيد تهران بستري بود ـ خيلي صميمي ودوست
داشتني شده بود . خيلي احوال مي پرسيد وآواي گرمش ديگران را آرامش مي داد.در
سال 1362 در ماه فروردين مرخص شد وبه خانه پدري خويش آمد سالهاي بعد از
شهادت دوستانش مي گفتند كه وقتي او مجروح شده بود به دست عراقي ها اسير شده
بود وايشان به دوستانش گفته بود در جائي كه مرا زنده كرده بودند بقدري جا
كم بود كه امكان جابجا شدن نبود وبه زور نفس مي كشيديم .
چون
علاقه زيادي به جبهه پيدا كرده بود رفت كه به جبهه ها اعزام شود ولي چون
مجروحيت ايشان بالا بود قبول نكردند وايشان به اصرار خودش از پزشك نامه
گرفت وبا اين نامه بسبيج اجازه اعزام مجوز را به ايشان داد در سال 1362 در
عمليات والفجر شركت كرد ـ در توايل سال 63 بود كه از كارخانه استعفا كرد
وپاسدار رسمي سپاه پاسداران ناحيه يزد شد واز ابتداي سال 1363 تا آخر سال
63 بود كه با فراغت پيشرو علاقه خاص در لباس سبز سپاه در جبهه هاي جنگ حضور
داشت در آذر ماه سال 63 فكر ازدواج داشت ووقتي براي مرخصي به يزد آمده بود
اين مسئله را با خانواده مطرح كرد ومقرر كردند كه در بهار سال 1364 ازدواج
صورت گيرد ولي در سحرگاه روز 18 اسفند ماه 1363 وپس از مراجعت از پكسازي
ميدان مين در حالي كه نيروهاي عراقي متوجه انها شده بودن در تعقيبشان بودند
در حال فرار به سوي نيروهاي ايراني بر اثر انفجار مين در منطقه مجروح شد
دوستانش مي گويند كه با نفجار مين ودر ان تاريكي شب نوري به وجود آمد ولحظه
اي بعد صداي مهيب انفجار باعث شد كه سكوت بشكند ووقتي ايشان مجروح مي شود
مين او را به آسمان پرتاب مي كند وقتي ايشان به زمين مي افتد اين دفعه مين
دوم زير پهلوي ايشان منفجر مي شود ومجددا به آسمان پرتاب مي كندوبا گفتن
كلمه سيدالشهدا ويا ابوالفضل به زمين مي افتد ووقتي دوستانش به بالاي سرش
مي رسند گفتند كه در لحظات آخر بود وپايش را به قبله كردند ولحظاتي بعد به
شهادت رسيد . وايشان از ناحيه شكم سمت چپ به شدت سوخته بود وپايش قطع شده
بود در تاريخ پنج شنبه 23/12/1363 مراسم تشييع جنازه در يزد برگزار شد كه
با خواندن وصيت نامه شهيد در مسجد مكتي امام همراه بود . تشييع جنازه دوم
در مهريز از مقر سپاه پاسداران مهريز تا گلزار شهدا بغدادآباد بود
شهيد
حبيب گل در پشت جبهه در مراسم جلسات قرآن ودعاي كميل شركت مي كرد وروزه او
هيچگونه ترك نمي شد وبراي حج ثبت نام نمود كه بعد از شهادت ايشان مادرشان
به نيابت از ايشان به حج مشرف شد . نماز جمعه او هرگز ترك نمي شد.در جلسات
قرآن كه مركزيت آن مسجد مكتب امام يزد بود بصورت ثابت وسيار در محلات مختلف
در جلسات شركت مي كرد روح لطيف وكودكانه ا با محفل گرم قرآن مأنوس شده بود
.تا مدتي از او خبري نداشتيم در ايام مرخصي به كارخانه رفت واز كار خود
استعفا نمود وخود را عضو رسمي سپاه يزد كرد ومجدداً طي چهار مرحله به جبهه
اعزام شد وبازگشت قرار بود در اوايل سال 1364 ازدواج كند.در اسفند ماه 63
گروهي از كاركنان استانداري يزد جهت بازديد از مناطق جنگي به جبهه رفته
بودند كه قبل از عمليات بدر با او بودند آنها تعريف مي كردند كه:شهيد حبيب
گل با حالتي خوشحال با برادران برخود مي كرد و جمعه شب 18/12/63 او نماز
جمعه را خواند وغسل كرد زيارت عاشورا هم خواند وبا تك تك برادران روبوسي
وخداحافظي كرد وسراغ كار خود رفت ايشان مسئول گروه تخريب بود كه يك ساعت پس
از خداحافظي در حين خنثي كردن مين منجر شده وبه آسمان پرتاب مي شود وايشان
صدا مي زند يا حسين وبه زمين مي افتد ودوباره به آسمان پرتاب مي شود ومي
گويد يا ابوالفضل وبه زمين مي افتد وبه شهادت مي رسد .
نظر شما