فرزندم رخش بود رخشي كه ياور رستم زمان بود ، تا آخرين لحظه و تا آخرين قطره ...
سهشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۲۴
شهید محمدحسین رخش سوم ارديبهشت 1351، در روستاي چرخاب از توابع شهرستان اشكذر به دنيا آمد.به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. ششم اسفند 1366، با سمت آرپيجيزن در جاده سقز- مريوان بر اثر سقوط بهمن به شهادت رسيد.
به گزارش «نوید شاهد یزد»، شهید محمدحسین رخش سوم ارديبهشت 1351، در روستاي چرخاب از توابع شهرستان اشكذر به دنيا آمد. پدرش غلام، كشاورز بود و مادرش بي بي جان نام داشت. دانش آموز اول متوسطه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. ششم اسفند 1366، با سمت آرپيجيزن در جاده سقز- مريوان بر اثر سقوط بهمن به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
هميشه اين گونه بوده است . كسي را كه احساس مي كردي به او تكيه كني زود از دست مي دهي . اوّلين فرزند خانواده بود و تكيه گاه و اميد رؤياهاي شيرين پدر كشاورزش .محصل بود و پدر در اين انديشه كه روز گاري آسمان را همراه با او پر از بوسه و نور خواهد كرد و زمين را با ياري او پر بار . شهيد محمد حسين رخش تنها شانزده سال داشت كه از سوي مدرسه عشق امام (ره) بسيج ، به وادي پروانه هاي عاشق ، جبهه ، پر كشيد . براي آخرين بار كه مي رفت آسمان غمگينانه مي گريست . گويا مي دانست كه شانه هاي زمين ديگر توان آن همه زيبايي را ندارد . آگاه بود و آگاهمان مي كرد ، در وصيتنامه اش نوشته بود كه : آگاه باشيم اين انقلاب مسئوليت بزرگي را بر دوش همه ما گذاشته است زيرا كه براي پيروزي و تداوم اين حركت عظيم مردمي و اسلامي خون هاي فراواني از بهترين و عزيزترين مردم بر زمين ريخته و خانواده هاي زيادي را به سوگ از دست رفتن عزيزانشان نشانده است .
در مريوان شهيد شد ، ايوان روزهايش آن قدر آفتابي بود كه هر وقت اراده مي كرد با تمام وجودش دشتي مي ساخت گرم و سوزان و همه را زير نگاه هاي مجذوبش ذوب مي كرد . در خط عمليات پدافندي پاسداري مي داد و چه عاشقانه جاودانگي اش را با 2 ماه حضور در جبهه رقم زد .
رزمنده اي بود آشنا با تمام گلدان هاي سرخ عاشورايي ، يادگاري مانده است در ذهنِ جاويدِ پدرِ رنجديده . كاش جاده مي فهميد ، كاش جاده مي دانست كه اين آهن مرد چه در سينه دارد و او را در كام خود نمي كشيد . شايد جاده هم عاشق شده بود كه او را با خود برد . شايد جاده هم عظمت او را درك كرده بود و ديگر ياراي آن را نداشت كه او را با خود به انتهاي مسير داوودي هاي ايثار ببرد . هر چه بود ، جبهه بود و سانحه و يك رخش ، رخشي كه ياور رستم زمان بود و تا آخرين لحظه و تا آخرين قطره .
بياييد فقط كمي در رابطه با اين سخن شهيد بينديشيم : همه ما در مقابل اين خون هاي به زمين ريخته شده و بدن هاي مجروح شده و انسان هاي به اسارت رفته مسئول هستيم .خود در اين باره قضاوت كنيد .
هميشه اين گونه بوده است . كسي را كه احساس مي كردي به او تكيه كني زود از دست مي دهي . اوّلين فرزند خانواده بود و تكيه گاه و اميد رؤياهاي شيرين پدر كشاورزش .محصل بود و پدر در اين انديشه كه روز گاري آسمان را همراه با او پر از بوسه و نور خواهد كرد و زمين را با ياري او پر بار . شهيد محمد حسين رخش تنها شانزده سال داشت كه از سوي مدرسه عشق امام (ره) بسيج ، به وادي پروانه هاي عاشق ، جبهه ، پر كشيد . براي آخرين بار كه مي رفت آسمان غمگينانه مي گريست . گويا مي دانست كه شانه هاي زمين ديگر توان آن همه زيبايي را ندارد . آگاه بود و آگاهمان مي كرد ، در وصيتنامه اش نوشته بود كه : آگاه باشيم اين انقلاب مسئوليت بزرگي را بر دوش همه ما گذاشته است زيرا كه براي پيروزي و تداوم اين حركت عظيم مردمي و اسلامي خون هاي فراواني از بهترين و عزيزترين مردم بر زمين ريخته و خانواده هاي زيادي را به سوگ از دست رفتن عزيزانشان نشانده است .
در مريوان شهيد شد ، ايوان روزهايش آن قدر آفتابي بود كه هر وقت اراده مي كرد با تمام وجودش دشتي مي ساخت گرم و سوزان و همه را زير نگاه هاي مجذوبش ذوب مي كرد . در خط عمليات پدافندي پاسداري مي داد و چه عاشقانه جاودانگي اش را با 2 ماه حضور در جبهه رقم زد .
رزمنده اي بود آشنا با تمام گلدان هاي سرخ عاشورايي ، يادگاري مانده است در ذهنِ جاويدِ پدرِ رنجديده . كاش جاده مي فهميد ، كاش جاده مي دانست كه اين آهن مرد چه در سينه دارد و او را در كام خود نمي كشيد . شايد جاده هم عاشق شده بود كه او را با خود برد . شايد جاده هم عظمت او را درك كرده بود و ديگر ياراي آن را نداشت كه او را با خود به انتهاي مسير داوودي هاي ايثار ببرد . هر چه بود ، جبهه بود و سانحه و يك رخش ، رخشي كه ياور رستم زمان بود و تا آخرين لحظه و تا آخرين قطره .
بياييد فقط كمي در رابطه با اين سخن شهيد بينديشيم : همه ما در مقابل اين خون هاي به زمين ريخته شده و بدن هاي مجروح شده و انسان هاي به اسارت رفته مسئول هستيم .خود در اين باره قضاوت كنيد .
نظر شما