شهید علی عسگری: شوق شهادت در خونم جاری است
چهارشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۳۹
شهید علی عسگريشاهي يكم شهريور 1342، در شهرستان يزد ديده به جهان گشود. ه عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم دي 1365، با سمت جانشين فرمانده گردان ابوذر در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد.
به گزارش«نوید شاهد یزد»،شهید علی عسگريشاهي يكم شهريور 1342، در شهرستان يزد ديده به جهان گشود. پدرش حسين، بزاز بود و مادرش پريوش نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته الكتروتكنيك درس خواند و ديپلم گرفت. برقكار ساختمان بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم دي 1365، با سمت جانشين فرمانده گردان ابوذر در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر وي را در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش به خاك سپردند.
حقیر با توجه به شناختی که از اسلام و پیامبر و دوازده امام و انقلاب خونین اسلامی داشتم بر خود واجب شرعی دیدم ک برای یاری دین خدا قدم به میدان جنگ بگذارم احساس کردم که اسلام عزیز هزار و چهارصد سال پیش توسط پیامبر خدا حضرت محمد (ص) پایه گذاری شده بود و حال مشتی اجنبی از خدا بی خبر که هنوز بد و خوب را نمیتوانند تشخیص بدهند میخواهند طرح نابودی را بریزند و اسلام را از بین ببرند ولی کور خوانده اند تا اسلام این جوانان ایران را دارد آمریکا و شوروی موفق نخواهند شد که ایران و اسلام را شکست دهند
سلام علیکم برادرانم اگر در سوگ برادرتان گریه کردید حق دارید اگر در سوگ شهدیان گریه کردید حق دارید چرا به خط اینکه غریبانه جنگیدم و مظلومانه شهید شدم من راه حسین را ادامه دادم و حسین هم در لحظات آخر عمرش تکیه بر شمشیر خود کرد و ندای هل من ناصر ینصرنی را سر داد غریبانه به میدان آمد و غریبانه جنگید و مظلومانه شهید شد امیدوارم شما هم ندای حسین را سر دهید و پیرو خط خونین انقلاب باشید
سلام بر تو ای مادر سلام بر تو ای پرورش یافته زینب مادرجان باور کنید شما راخیلی دوست دارم مادر شیر تو بود که مرا آنچنان ساخت تا بتوانم ادامه دهنده راه حسین بن علی باشم مادرم از آن موقعی که مرا شیر میدادی تا آن لحظه ای که لباس مقدس سپاه را به تنم کردم و مرا روانه نبرد ساختی مدام در گوش من ندا سر میدادکه علی تو روزی به شهیدان میپیوندی و من همیشه در انتظار این لحظه بودم وبه آن دست یافتم مادرم این که اگر به خاطر غیر خدا بود لحظه ای از شما دور نمیشوم واین فقط به دلیل این بود که اسلام در خطر امت و من امت را از هر چیزی بیشتر دوست میدارم
مادرم چه خوب مرا داماد کردی آن لحظه ای که تصمیم به ازدواج گرفتم شما با دست خود لباس دامادیم را که همان لباس سپاه بود به تنم کردی و عاقبت تبدیل به کفنم شد مادرم برایم خوب عروسی پیدا کردی این مراسم ازدواج در کنار رود کارون انجام گرفته مادرم شما مرا به طرف حجله گاه سنگرم فرستادی و من هم عاشقانه عروس شهادت را در آغوش گرفتم پس بنابراین نباید جامه سیاه به تن کنی مبادا خانه مان سیاهپوش شود مگر نمیدانی که خانه ای را سیاه میکنند که فرزندشان مرده باشد لکن با توجه به آیه قرآن من زنده ام خانه باید با خون سرخ بپوشانی زیرا که خانه ات یا خون مرا گرفته و فرزندت آغشته به خون میباشد مادرم این را وصیت میکنم که چهار برادرم زیر جنازه ام رابگیرند و کسی دیگر نباشد و مرا روانه قبرستان کنند. نظر شما