حافظ قران بود و حافظ اسلام شد/شهادتش تجلی بخش سه چهره بزرگ تاریخ اسلام شد
به گزارش «نوید شاهد یزد»؛شهید قاسم زارع میرک آبادی در اوایل فروردین 1351 متولد شد در دوران کودکی بسیار با هوش بود و حرکات و حالات او جلو تر از هم سالانش بود و این حالات ادامه داشت تا به سن 5 سالگی رسید که کاملاً تیز هوشی او باعث تعجب همه می شد. در همین سن به مکتب خانه رفت و قرآن را در مدت کمی یاد گرفت. به طوریکه باعث تعجب آن ملا شده بود. و در سن 5 سالگی هر روز و شب با پدرش به مسجد می رفت و نمازهای یومیه را با جماعت می خواند و در سن شش سالگی به مدرسه می رود و با معدل بسیار عالی قبول می شودو در همین سن نماز غفیله را حفظ می کند و بین مغرب و عشاء می خواند. دعاهای مستحبی و نمازهای یومیه و دعای فرج امام زمان (عج) را حفظ می کند و جزء سی ام قرآن را حفظ بود. و پدرش مراقبت کامل از او می کردند و در قبال آنچه حفظ می کرد او را ا تشویق می کردند. بالاخره تا به کلاس پنجم ابتدایی رسید که با بهترین معدل قبول شد. در تابستان اخوی شهید او را به تهران بردند و در حوزه شهید مطهری مبانی حوزوی را به او تعلیم داد اخوی شهید می گوید: از ابتدا جامع المقدمات را شروع کردم روزی هر چه از او می پرسیدم بهتراز من تحویل می داد. در آن سال سه کتاب از کتاب جامع المقدمات را آموخت و با نمره قبولی بالا امتحان داد و دوره راهنمایی را در مدرسه شهید صدوقی مهریز سپری کرد وقتی به منزل اقوام می رفت با اینکه به سن بلوغ نرسیده بود یا الله می گفت و در می زد تا جواب نمی شنید وارد خانه نمی شد یکی از اقوام می گوید من ناراحت شدم و گفتم چرا در می زنی؟ تو که نامحرم نیستی اما حالا فهمیده ام که او خیلی فهمیده تر از سنش بود. در دوره راهنمایی بسیار درسش خوب بود به طوریکه معلم زبان انگلیسی اش به او می گوید تو در خانه معلم خصوصی داری؟ گفته بود: نه من خودم در مدرسه همین جا خوب یاد می گیرم. همه معلمین او را دوست داشتند و در همان سال (اول راهنمایی) در مسابقات قرآن رتبه اول را به دست آورد. و باز در استان یزد رتبه سوم را به دست آورد. او در کلاس اول راهنمایی و پنجم شاگرد داشت و در این موقعیت ها اصلاً غرور و تکبر به خود راه نمی داد و برایش عادی بود.
مادر شهید می گوید: هرگز نشد که قاسم یک تندی کند و در منزل یک خم به ابرو بیاورد و به من تو بگوید. اگر در منزل می آمد ناراحت بودم تا من را نمی خنداند از خانه بیرون نمی رفت. و در بیرون منزل که با هم جایی می رفتیم هرگز یک قدم جلوتر از من بر نمی داشت.
شهید کلاس دوم راهنمایی را که تمام کرد باز رفت تهران کنار اخوی خود و در حوزه دنباله درس سال گذشته را شروع کرد دردوره تابستان که 4 ماه آن در س خواند جامع المقدمات را تمام کرد. (قابل ذکر است که این کتاب در حوزه علمیه حداکثر 8 ماه و حداقل 6 ماه تدریس می شود و او آن را 4 ماهه تمام کرد). در سن طلبگی ایشان حدود 50 حدیث حفظ کرده و می رود تا برای کلاس سوم راهنمایی خودر ا آماده کند آینده درخشانی را می شد برایش پیش بینی کرد او در آینده می توانست ستون بسیار محکم و استواری را برای فرهنگ اسلام و قرآن باشد، پیش بینی های ما او را جانشینی برای مطهری ها و بهشتی ها و علامه طباطبایی ها می دانستیم اما او زودتر به مقصد و هدف متعالی خود رسید. و ره صد ساله را یک شبه پیمود. روحش شاد باد.
در سال 1364 سوم راهنمایی را می خواندو باز با معدل عالی قبول می شود بعد از اتمام دوره راهنمایی که امتحانات 15 خرداد ماه را داده است سال 64 تصمیم می گیرد به جبهه برود، از رفتن او به جبهه جلوگیری می شود از طرف مسئولین اعزام به جبهه زیرا تاریخ تولد او 1350 است و او سیزده سال بیشتر ندارد او هنوز کودک به نظر می آمد اما روح او آنچنان بزرگ است و عظمت دارد که نمی تواند در قفس تن اسیر شود، به هر طریقی که شد خود را اعزام می کند و عازم میدان های آموزشی می شود آن عزیز از ناحیه دست و پا به شدت مجروح می شود یکی از رزمندگان مهریز که اجازه گرفت از فرمانده برای ماندن مجروح عزیز، اورژانس که گویا این برادر آقا سید رضا طباطبایی همرزمش بوده است خود را در کنار بدن مجروح قاسم می رساند وقتی قاسم را در حال بلند کردن است، هواپیما و هلی کوپتر دشمن منطقه عملیاتی کربلای پنج را بمباران می کند و این دو بزرگوار هر دو به معشوق واقعی خود می رسند. شهید طباطبایی حدوداً بعد از ده سال پیکر مطهرش را به وطن می آورند.
شهید قاسم شهادتش تجلی بخش سه چهره بزرگ تاریخ اسلام است، چهره اول: سالار شهدا حسین بن علی (ع) که سر را می دهند و تن به ذلت نمی دهند (او هم سر نداشت). چهره دوم: ابوالفضل العباس که دو دست مبارکشان قطع می شود و چهره سوم: چهره قاسم پسر برادر اباعبدالله الحسین (ع) است که در میدان نبرد حق علیه باطل اجازه میدان می خواهد و سرانجام به شهادت می رسد و شهادت را از عسل شیرین تر می داند. این دو شهید هر دو محصل بودند و خدایشان به کلاس خواند و در میدان عملیاتی شلمچه کربلای پنج به نزد خود مقام داد.او با شهادتش همه را و همه چیز را مدیون خود قرار داد زیرا شهید با خونش چرخ اجتماع را به حرکت در آورد و آن را زنده نگه می دارد.