یادگاری های شهید علی زارع بيدكي
دوشنبه, ۰۵ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۲۳:۵۸
نویدشاهدیزد: شهید علی زارع بيدكي دوم مرداد 1342، در شهرستان مهريز به دنيا آمد به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. پنجم آذر 1361، با سمت تكتيرانداز در جاده پيرانشهر- سنندج هنگام درگيري با گروههاي ضدانقلاب بر اثر اصابت مواد منفجره به صورت، شهيد شد.
«يادگارهاي شهيد»
مادر گرامي شهيد اينطور شروع مي كنند:«پسري بسيار مهربان و دلسوز و همچنين فعال و كوشا بود. يك روز هنگامي كه از خدمت برگشته بودند شروع به چسباندن كاشي هاي آشپزخانه كردند يك كاشي با ديگر كاشي ها فرق داشت و روي آن چيزي نوشته شده بود چون سواد خواندن نداشتم نمي دانستم چيست پسرم به من رو كرد و گفت:مادر مي داني روي اين كاشي چه نوشته است. من گفتم نه! ايشان فرمودند:«نوشته النظافه من الايمان يعني پاكيزگي از ايمان است» بعد حرفشان را ادامه دادند و گفتند: «مادر سعي كن هميشه خانه را تميز نگه داري و در پاكيزه نگه داشتن كوشا باشي و ادامه دادند و گفتند سعي كن قلبت نيز مانند همين آشپزخانه تميز و پاك باشد همواره تزكيه نفس كنيد تا در مقابل خداوند سربلند باشيد. مادر شهيد اضافه مي كند ايشان در نامه هايي كه مي نوشتند همواره تأكيد مي كردند مادر عزيزم براي امام عظيم شأنمان دعا كنيد و از خداوند برايشان طول عمر و سلامتي را خواهان باشيد و هيچگاه از گفتن كلمه الله اكبر خود داري نفرماييد چرا كه با گفتن اين كلمات همواره بياد خداوند خواهيد بود. يكي از يادگارهاي بزرگ پسرم چسباندن كاشي هاي مسجد محله مان كه هر وقت به آن مي نگرم بيادش مي افتم. يك روز از ايشان پرسيدم آيا لازم است شماها به جبهه برويد شهيد لبخندي زد و گفت:«بله مادر من، اگر من و امثال من به جبهه نروند انتظار داريد چه كسي برود آيا دلتان راضي مي شود كشوري را كه با هزار زحمت بدست آورديم به دست دشمن بدهيم.»
«شهادت»
از خواهر بزرگ شهيد خاطره اي زيبا نقل شده كه به قلم مي آورم ايشان چنين مي گويند:«يك روز وقتي شهيد گرامي از خدمت برگشتند بعد از استراحت كامل از ايشان پرسيدم چه شده كه اينقدر زود از سفر برگشتيد ايشان فرمودند: «در يك مسابقه تير اندازي كه بين ما همرزمان برگزار شده بود تيراندازي من بسيار خوب بود بنابراين آنها به من چند روزي مرخصي دادند و من هم از فرصت استفاده كرده براي ديدار شما آمدم اين شهيد بزرگوار اضافه مي كند :«آيا مي دانيد امروز يك رادمرد اسلام را با يارانش به شهادت رساندند يعني بهشتي و يارانش را». همه گفتند: بله امروز اين خبر ناراحت كننده را شنيديم و واقعاً متأسف شديم مادر در ادامه مي گويد: بله عزيزم امروز در بيمارستان 22 بهمن يزد نيز 72 مادر فارغ شده و همگي پسر آوردند شايد اينها جاي آنها را پر كنند شهيد عزيز تبسمي آرام كردند و گفتند:«محال است مادر آنها هيچگاه به پاي آنها نمي رسند هر چند هم تلاش كنند به درجه و مقام والاي آن شهيدان نمي رسند ولي از خداوند براي تمامي آنان طلب مغفرت و آمرزش مي كنيم.» وقتي صحبتهايشان به پايان رسيد شهيد عزيز رو به مادر كردند و گفتند:«فردا تشييع جنازه يكي از بهترين همرزمانم آقاي سيد علي است مي خواهم حتماً بروم چرا كه بايد آماده باشيم شايد روزي فرا رسد كه مردم همه بگويند براي تشييع جنازه من مي آيند كاش روزي فرا رسد من هم به درجه شهادت نائل شومتا كمي از بار گناهانم كه بر دوشم سنگيني مي كند كم شود.
«ظرف غذا»
يكي از زيباترين خاطراتي كه مادر شهيد همواره تأكيد مي كردند خاطره اي بود كه خود شهيد با آب و تاب بسيار برايمان تعريف كرده بود، آن شهيد چنين فرمودند: «وقتي تازه به خدمت رفته بوديم نمي دانستيم چه وسايلي برايمان ضروري است. وقتي با دوستان مشغول خوردن هندوانه بوديم كه بسيار هم به ما خوش گذشت بسيار گفتيم و خنديديم بعد از يك مدتي يك نفر آمد و به ما گفت براي گرفتن ناهار برويم بعد تازه متوجه شديم كه ظرف غذا با خود نياورديم هر چه فكر كرديم يادمان نيامد بعد هم با هم تصميم گرفتيم با همين پوستهاي هندوانه كه تازه هم تمام شده بود و مانند كاسه هم بود رفتيم و ناهارمان را گرفتيم و دور هم نشستيم و خورديم شايد آن روز بعترين روز زندگي من و آن غذا بهترين و شيرين ترين غذايي بود كه در طول عمرم خورده بوديم كلي خنديديم و بسيار خوش گذشت.در اين هنگام اشك هايي چون مرواريد غم زده از چشمان مادر شهيد جاري مي شود شايد به ياد فرزند دلاورش افتاده و خاطراتش دوباره براي او زنده شده پس مي توانيم به آنان بگوييم خوش به حالتان.
نظر شما