خاطرات آزاده محمدعلی صمدی از شکنجه اسرا در روزهایی به رنگ آسمان
پنجشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۱۷
برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 به آغوش وطن بازگشت.
اوضاع متعادلتر از ماههاي پيش است. خدمت فرمانده بند ،كريم
و همچنين مدّت خدمت عدنان تمام شده. خوشحال از رفتن آنها، منتظر فرمانده جديد
هستيم. با خود ميانديشيم شايد فرمانده جديد منصفتر از ديگران باشد. غافل از اين
كه «سگ زرد برادر شغال است»
عَبِد به عنوان فرمانده جديد معرفي ميشود. او با لحني تند
چنان سخنراني ميكند كه از بدو ورودش، اشهدمان را ميخوانيم . نعرهكشان فرياد ميزند
«شما را ميكشم. پوست از سرتان ميكنم. بدنتان را ميسوزانم »
كلّ اردوگاه را به آمار مينشاند. به بهانه اين كه دير به
آمار نشستيد، همه را در انتهاي حياط جمع ميكند و با داد و فرياد و كتك مجدداً به
آمار مينشاند . با آمدن عبد دوباره شكنجه و آزار شروع ميشود البتّه با شدّت
بيشتر .اما چه باك؟ مگر نه اين كه «شيطان حاكميت خود را در جهان بر
ضعف و ترس انسانها بنا كرده و اين بچّهها اين مطلب را به خوبي از امام خويش آموختهاند
كه اگر آدمي نترسد شيطان شكست خواهد خورد » پس نه از عبد و نه هيچ كس جز خدا نبايد
پروا داشت.عبد
بهخاطر آزار و اذيّت اسرا در اردوگاههاي ديگر رتبه گرفته و از گروهبان سوم به
گروهبان دوم ارتقاء درجه يافته و حالا خوشحال از گرفتن درجه در انتظار رتبه بالاتر،
از هيچگونه اذيّت و آزاري رويگردان نيست.
اصلاً
او از اذيّتكردن اسراي ايراني لذّت ميبرد. بعد از عبد، معاونش قيس فرمانده ميشود. شقاوت او به گونهاي
است كه روي هر چه عبد را سفيد كرده. قيس فارسي خوب حرف ميزند. گوش بچّهها را با
تيغ ميبرد. سبيلشان را با انبردست ميكشد و از همه بدتر اين كه بعد از بريدن گوش
يكي از برادران، او را وادار كرد تا قورباغه زندهاي را در حال حركت، با دهان خفه
كند. بيچاره اسير بيرمق و گوش بريده ، شكنجه جديد قيس را بدون هيچ اعتراضي انجام
داد . اين خاطرهي وحشتناك در ذهن اسراي اردوگاه تكريت نقش بسته و فراموش نخواهد
شد .
قيس صد اسير را در يك آسايشگاه جا ميدهد و دستور ميدهد
سربازان عراقي بر سرشان كابل بزند. بچهها در پي راهي هستند تا كابل كمتري بخورند؛
به گوشهاي ميدوند. ولي شدّت حمله به حدي است كه در گوشهي آسايشگاه روي هم ميافتند.
افرادي كه زير دست و پا ماندهاند، به شدّت ضربه ميخوردند، له ميشوند و ناله ميكنند.
مابقي نيز كابل ميخورند. در حقيقت هيچ كس در امان نمانده. قيس
از خوشحالي روي پا بند نيست. ميخندد. كف ميزند و شكنجه را تكرار ميكند. بعد
از دو روز، از شدّت تنبيهات كاسته ميشود.
مظلوميتي ديگر:
بر خلاف روزهای قبل که سوت آمار رأس ساعت دوازده به صدا در
ميآمد؛ ساعت ده صبح، سوت زدند. تعجّب ميكنيم و در پی علت برمیآییم . برای قافله
عشق هر چه پیش آید، عنایتی است بر ساخته شدن روح . به آسايشگاه برمیگردیم . ميگويند: «هيچ كس حق ندارد بلند شود. سرها بايد پايين
باشد.» صداي ناله و يا حسين با فريادها و نعره سربازان عراقيها در هم ميآميزد و
صداي شكسته شدن استخوان در زير كابل شنيده ميشود حدسمان درست است. اسراي جديد آوردهاند و از تونل وحشت
عبور ميدهند. به ياد تونل وحشت ميافتم. مو بر تنم راست ميشود. اسراي
جديد با فرياد يا حسين و يازهرا از زير ضربات كابل و وسايل شكنجه تونل وحشت رد ميشوند
و ما به حالت آمار، سر به زير نشسته و در دل نجوا ميكنيم و براي بچّهها دعا. همه
گريه ميكنند و ذكر ميخوانند . قيس متوجه ناراحتي بچّهها شده، داخل آسايشگاه ميشود و به
بهانه اين كه شما اسراي جديد را ديدهايد، فرمان برپا ميدهد و ميگويد: «پايتان
را محكم به زمين بزنيد و احترام بگذاريد.» ميايستيم .مرتّب فرمان ميدهد و بايد
پاها را محكم بر زمين بزنيم و احترام بگذاريم. در ميان فريادها،سخنانش به وضوح به
گوش ميرسد كه ميگويد:
«يا بايد پايتان بشكند يا از زير پايتان نفت در بيايد »
آنقدر فرمان ميدهد تا خسته شود و برود.
منبع:کتاب روزهایی به رنگ اسمان
نظر شما