خاطره ای کوتاه از شهید غلامرضا حيدري مدوئيه + دست نوشته
يکشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۴
شهید غلامرضا حيدري مدوئيه به عنوان پاسدار وظيفه در جبهه حضور يافت. چهارم دي 1365، با سمت راننده لودر در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد.
نویدشاهدیزد:
بسم تعالی
خدایاسوگند به صفات ویژه ات و به شکوه جلالت و به بزرگترین نامهایت و به فروغ پیامبرانت و به عصمت دوستانت و خونهای شهیدانت و به مناجات نیازمندانت از تو می خواهم فزونی در علم ، تندرستی در پیکر و برکت در روزی و درازی در عمر و توبه پیش از مرگ و آسایش هنگام مردن وآمرزش پس از مرگ و رهائی از آتش و ورود به بهشت و عاقبت در دین و دنیا و آخرت را به ما عطا فرمائی
ای مهربانترین مهربانان
والسلام دوشنبه 64/4/24
در تاریخ 64/4/22 ما را به خط اعزام کردند و در ساعت 6 ما به خط رسیدیدیم وقتی آمدیم دیدیم که 2 نفر اسفند آبادی به نامهای سید محمدمیری و اصغر بابا محمدی آنجا هستند و آنها زودتر از ما آمده بودند ما از دیدن آنها خوشحال شدیم از آنجا که ما حرکت کردیم1 دسته بودیم که 3 تیم بود بی سیم زدند که ما فقط به یک تیم احتیاج داریم فرمانده دسته ما به ما گفت که تیم یک سوار قایق شود و برود در تیم یک من و عباس پسر عمویم بودیم و محمد علی هم که جزء دسته ما بودند درتیم 2 بود و نتوانست که بیاید و خلاصه سوار شدیم و به خط آمدیم ما را به پاسگاه شهید فلاح نژاد آوردند شب که شد ما با برادر میری با هم نگهبانی دادیم از ساعت 1/5 الی 4 و عباس که کمک تیربارچی بود با تیر بار چی خودش با هم پست بودند و شب برای ما شام نیاوردند و ما خلاصه شب را صبح کردیم و صبح که شد غذا برای ما آوردند و تا غروب همینطور بی کار بودیم در این مدت صدای خمپاره و کاتیوشا و دوشیکای دشمن همینطور به گوش میرسید والان من تنها در سنگرمان نشسته ام و چند نفر از بچه های پایگاههمان الان درآب هستند و می خواهند یک قایق پاروئی را که زیر آب است را بالا بکشند باری یادم رفت که اول بنویسم ما با عباس آقا و دیگر بچه ها بودیم چون آنها در گروههای دیگر بودند به پایگاه های دیگر رفتند
خدایاسوگند به صفات ویژه ات و به شکوه جلالت و به بزرگترین نامهایت و به فروغ پیامبرانت و به عصمت دوستانت و خونهای شهیدانت و به مناجات نیازمندانت از تو می خواهم فزونی در علم ، تندرستی در پیکر و برکت در روزی و درازی در عمر و توبه پیش از مرگ و آسایش هنگام مردن وآمرزش پس از مرگ و رهائی از آتش و ورود به بهشت و عاقبت در دین و دنیا و آخرت را به ما عطا فرمائی
ای مهربانترین مهربانان
والسلام دوشنبه 64/4/24
در تاریخ 64/4/22 ما را به خط اعزام کردند و در ساعت 6 ما به خط رسیدیدیم وقتی آمدیم دیدیم که 2 نفر اسفند آبادی به نامهای سید محمدمیری و اصغر بابا محمدی آنجا هستند و آنها زودتر از ما آمده بودند ما از دیدن آنها خوشحال شدیم از آنجا که ما حرکت کردیم1 دسته بودیم که 3 تیم بود بی سیم زدند که ما فقط به یک تیم احتیاج داریم فرمانده دسته ما به ما گفت که تیم یک سوار قایق شود و برود در تیم یک من و عباس پسر عمویم بودیم و محمد علی هم که جزء دسته ما بودند درتیم 2 بود و نتوانست که بیاید و خلاصه سوار شدیم و به خط آمدیم ما را به پاسگاه شهید فلاح نژاد آوردند شب که شد ما با برادر میری با هم نگهبانی دادیم از ساعت 1/5 الی 4 و عباس که کمک تیربارچی بود با تیر بار چی خودش با هم پست بودند و شب برای ما شام نیاوردند و ما خلاصه شب را صبح کردیم و صبح که شد غذا برای ما آوردند و تا غروب همینطور بی کار بودیم در این مدت صدای خمپاره و کاتیوشا و دوشیکای دشمن همینطور به گوش میرسید والان من تنها در سنگرمان نشسته ام و چند نفر از بچه های پایگاههمان الان درآب هستند و می خواهند یک قایق پاروئی را که زیر آب است را بالا بکشند باری یادم رفت که اول بنویسم ما با عباس آقا و دیگر بچه ها بودیم چون آنها در گروههای دیگر بودند به پایگاه های دیگر رفتند
نظر شما