نویدشاهدیزد:
از قربان تاغدير:
عيد قربان را پشت سر گذاشتهايم و براي عيد سعيد غدير آماده
ميشويم. پولهايمان را روي هم گذاشتهايم تا مقداري شكر تهيه كنيم و
آب را شيرين كرده، به عنوان شربت بين بچّهها پخش كنيم. بيسكويتها آماده شده و
همه چيز مهياي برگزاري يك جشن بزرگ است. سادات در اين دهه ميزبان هستند و بچّهها
به ديدارشان ميروند. شيريني و شربت توزيع ميشود. در ميان تعارفات، سرباز عراقي
سر ميرسد. ميپرسد : «چي ميخوريد ؟ »شربت را تعارف ميكنيم و ميگوييم: «شربت است به مناسبت عيد
» شربت را ميگيرد و ميخورد . ميخندد و ميرود .
اسرا با امکانات کمی که دارند به اعیاد و عزاداریها بها
داده و سعی دارند شربت یا خرمائی جهت پذیرایی آماده کنند. (یکی از اعیادی که بسیار
مورد توجه بچهها بود عید غدیر بود )روز عید غدیر با کمی شکر که در اختیار داریم ؛
شربت بدون یخ و با آب لیمو درست میکنیم. همان سرباز عراقی متوجّه شده ، به
فرماندهشان «امجد» اطلاع میدهد. امجد فردی حقهباز است در ظاهر با بچهها دوست
ولی در باطن روی همه فرماندهان عراقی حتّی علی کابلی را سفید کرده .
"به یاد دارم
روزی به بهانهای واهی و به دستور امجد، پیرآینده را به صورت چهار زانو نشاندند.
یکی از سربازان عراقی با کفش روی پاهایش ایستاد. سرش را لای دو پای خود گرفت و در
حضور اسرا کابلهای گره کرده را بر پشتش میزد. بعد از مدتی امجد که خود پلیدش
دستور شکنجه داده بود، آمد و به سرباز عراقی دستور داد که دست از شکنجه بردارد.
گرگی در لباس میش
این جا حکایت هزار باره « انی اعلم ما لاتعلمون» است و
تفسیر شرافت آدمی که در میان انبوه ستمپیشهگان هم میتوان با ابدیت پیمانی
جاودانه بست و سر آیه « فتبارك الله احسن الخالقین» گشت . ( سرانجام شهید پیرآینده اهل خزانه تهران در آخرین روزهای
اسارت با ضرب گلوله بعثیون به آرزوی دیرین خود شهادت رسید .روحش شاد و دیادش پر
رهرو باد)" بلافاصله سوت آمار زده میشود و همه باالجبار در ستون پنج
نفری جمع میشویم .در انتظار این که بدانیم دوباره چه بهانه جدیدی به دست عراقیها
افتاده . امجد تهدید میکند: «هر چه من با شما دوستی میکنم؛ شما با من دشمن هستید
و دستورات من را اجرا نمیکنید الآن حساب شما را می رسم»
نمی دانم چرا این چنین برزخی شده . فریاد میزند: «چرا دیر به خط شدهاید؟حالا که با من لجبازی
میکنید با سوت اول بلند میشوید و با سوت دوم مینشینید هر کسی دیر بلندشد ضربه
کابل برسرش میخورد.» دویست مرتبه بنشین و برپا، همه را خسته کرده و کسی نای راه
رفتن ندارد تا چند روز پاها به شدّت درد میکند. طاقت همه طاق شده ديگر نميتوانيم
سر پا بايستيم.در اين حال درب آسايشگاه را ميبندد و ميرود. تا مدّتها نميتوانيم راه برويم چه برسد به اين كه پاها را
جفت به زمين بزنيم و سلام نظامي بدهيم.
روز بعد از آمار صبح گفتند : داشتن هرگونه میخ و سیم و تیغ
در آسایشگاه ممنوع . و بعد شروع به تفتیش و جستجو از وسایل نمودند. بعد از
لحظاتی یکی از عراقیها قطعه سیمی در دست ، فریاد میزند :«این سیم در آسایشگاه
پیدا شده است .مال کیست؟» دروغ میگوید. این سیم را قبل از تفتیش در دست داشت . بهانهای
است برای شلاق زدن اسرا .گرچه برای کتک زدن نیازی به بهانهگیری نیست و این کار
همیشگی است . سرباز عراقی بلندتر فریاد میزند :« اگر صاحب سیم خود را
معرفی نکند، همه را تنبیه میکنیم. شما مفقود هستید و ایران اطّلاعی از شما ندارد
و از کشتنتان ترسی نداریم» کسی حرفی نمیزد . همه ساکتند. در واقع کسی صاحب آن نیست. همه را یک به یک به آسایشگاه میفرستند و به هر نفر چندین
ضربه کابل میزنند. همه چیز را در آسایشگاه به هم ریختهاند. این است سزای
اسرایی که برای عید ولایت مولایشان ، شربت غدیر درست کرده تا جشن بگیرند.
ما با شربت از آنان پذیرایی میکنیم و آنان درحالی که روی
درب ورودی آسایشگاه ، گفته صدام ملعون که خداوند روح او را با همرزمانش یزید و
معاویه محشور کند را درج کردهاند:«الاسراء ضیوفنا یعنی اسراء میهمانان ما هستند»
رسم میهمانی و میهماننوازی را این گونه به جا میآورند . مانند اجدادشان که در شام، با قافله سالار کربلاحضرت زینب
(س) حضرت رقیه (س) آن گونه رفتار کردند.
اگر تاريخ صبورانه، انزواي علي را تحمّل نكرده بود روزهایي اين چنين را شيعه نميديد.
امروز اين جماعت عاشقي كه سرما و گرما نميشناسد؛سربازي فرزند علي را به جان خريده
چرا كه ميداند روزي خواهد رسيد كه تاريخ به غايت خويش كه پيروزي حق است خواهد
رسيد ."عدنان از هر فرصتي براي آزار و شكنجه استفاده ميكند. درحال
قدم زدن به يكي از برادران نزديك ميشود. به خاطر تنبيه قبلی، پاها متورم شده، درد
ميكند.او هم چون سايرين پادرد دارد و نميتواند پا را به نشانه احترام، محكم روي
زمين بزند.عدنان عصبي و ناراحت، كابل برقي سهلايه بافتهشدهاي كه
شگرد تازه منافقين براي اذيّت و آزار بچهها ست، بيرون ميآورد و به جانش ميافتد.
چنان كتك ميزند كه صداي يا خداي او به هوا برميخيزد. طاقتش طاق شده. تصور ضربات
چنين كابلي بياندازه مشكل است چه برسد به خوردن ضربات پي در پي آن. عدنان در حالي كه لذّت مي برد با وقاحت ميگويد:« خدا را
صدا ميزني. اگر بتوانم خدا را هم از آسمان پايين ميآورم، ميزنم و به آسمان ميفرستم.
حالا تو از كدام خدا كمك ميخواهي ؟»
فاصله غدير تا محرم:
اين روزها به سختي سپري ميشود . روزهايي كه زمين و زمان همنالهاند.
ماه محرم آغاز ماه قمري است. اما براي ما شيعيان روزهاي غم و اندوه از دست دادن
سرور و سالار شهيدان و هفتـاد و دو يار باوفاي او را به همراه دارد. گرچه مدّتي
است ضرب و شتم كم شده اما بعد از گذشت مدّتي و نااميدشدن از آمدن صليب سرخ، به
عدنان ارتقا درجه داده او را گروهبان دوم و معاون كريم ميكنند. همين امر باعث ميشود با رؤيت هلال ماه محرم سختگيريها
شدّت گيرد. حتّي شكنجه و آزار، از روزهاي اول اسارت بيشتر شده. اضافه بر كابل، چوب
هم به ابزار شكنجه اضافه شده. قدم زدن دو نفره ممنوع است. به هر بهانهاي به
آسايشگاه ميريزند و تيغ صورتتراشي را كنترل ميكنند .سه نفر از بچّهها را به بهانه اين كه دستگاه تيغ صورتتراشي
آنها تيز و برّنده است، بيرون ميبرند.آنقدر بر كف پا و دستان آنها باتوم ميزنند
كه تا چند روز دستها و پاهايشان ورم دارد و قادر به حركت نيستند. در اولين محرم
اسارت از اين كه نميتوانيم براي سرور و مولايمان عزاداري كنيم ناراحتيم