شكنجه های غیر قابل تصور اسارت
سهشنبه, ۲۷ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۵۳
برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 آزاد گشته است
اولين ماه مبارك رمضان، مرداد 66
افطاری ماه مبارک رمضان:
روزهاي اول ماه مبارك رمضان ،روزه گرفتن ممنوع است. هيچ كس
حق ندارد روزه بگيريد .بايد چارهاي ميانديشيديم و ترفندي به كار ميبرديم .
نبايد بهانهاي دست دشمن ميداديم.از طرفي امر واجب روزهداري را نميتوان براحتي
ترك كرد. بالاخره با پيشنهاد بچّهها ، غذايي كه به عنوان شام ميگيريم زير پتو
پنهان ميكنيم تا به عنوان سحري بخوريم. به اين صورت اسممان را در جرگه روزهداران
ثبت ميكنيم.باشد كه مورد قبول خداوند قرار گيرد.
روزدهم ماه مبارك:
ده روز از ماه مبارك رمضان گذشته .روزه گرفتن آزاد ميشود.خوشحال
ميشويم. گرچه ميدانيم بهانه جديدي به دنبال دارد. اينان همان قومي هستند كه نماز
خواندند ولي سر فرزند رسول الله را از تن جدا كردند و به شكرانه اين پيروزي روزه
گرفتند و سجده شكر به جا آوردند. در اين سرزمين تفتيده و غريب كه بوي غربت نجابت عشق از
زواياي آن استشمام ميشود بعيد نيست كه به بهانه اجراي فرامين ديني همه را به
تنبيه بنشانند.چنانكه تا به حال نيز چنين كردهاند. بالاخره معلوم ميشود سياست عجيبشان چيست. به اسرايي كه
روزه نميگيرند، غذاي بهتر و بيشتري ميدهند. ضمن اين كه از آزادي بيشتري برخوردار
ميشوند. كسي اجازه ندارد ديگري را براي سحري بيدار كند. اگر جاسوسان آسايشگاه
خبردار شوند به عراقيها راپورت ميدهند و كابل ميخوريم و مورد اذيّت و آزار قرار
ميگيريم .
شبها آش و چاي و ظهرها مختصري برنج و آبگوشـت ميآوردند.
براي افطار آبگوشت و آش و چاي ميخوريم و برنج و گوشت را كه معلوم نيست گوشت چه
حيواني است براي سحري نگه ميداريم . صبحانه را که کمی آش است برای افطاری و نهار
که مقداری برنج است برای سحری نگه می داریم.
چهاردهم ماه رمضان:
نیمه ماه مبارک رمضان، فرمانده اردوگاه به آسایشگاه آمده و
میگوید: به خط شوید. نمیدانیم با ما چه کار دارد فقط میدانیم هرگاه ما را خط
میکنند،نیت خیری ندارند میگوید : چرا غذایتان را نگه داشتهاید؟ به عراقیها میگوئیم :به جز چند نفر که مریض هستند و نمیتوانند
روزه بگیرند؛ بقیه روزه هستیم. فرمانده اردوگاه، چند ظرف آشی را برمیدارد و بر سر بچه ها
خالی میکند و دستور میدهد به محوطه اردوگاه برویم. وارد محوطه که میشویم؛ دستور میدهد روی خاکها بخوابیم و
غلت بزنیم، با دهان روزه روی خاکها غلت می زنیم. 5 دقبقه وقت میدهند به حمام
برویم. با سرعت خود را در حمام خیس میکنیم و بیرون میآئیم . فرمانده بعثی وقتی میبیند ، بچهها از روحیه بالایی
برخوردارند و تنبیهات او تاثیری بر روحیات آنها نداشته، فریاد میزند: باید اطراف
اردوگاه بدوید. در حال دویدن او و یکی دیگر از سربازان با کابل به پشت بچهها
میزندو بعد از آن، همه را داخل حوض آب میاندازد.حوض کوچکی به ابعاد 5/2 در 5/2
در محوطه اردوگاه وجود دارد. با زور کابل همه را در داخل آن حوض تلانبار میکنند.
بیست دقیقه، همه را در داخل حوض نگه میدارند. از طرفی نفسکشیدن سخت است و از طرف
دیگر یا روی پای یکی از اسرا ایستادهایم یا یک نفر، پا روی پایت گذاشته .بعد از
دو ساعت تنبیه،به اشکال مختلف دست از سرمان برمیدارند و دستور میدهند به
آسایشگاه برویم. لباسهای بسیاری از بچهها پاره شده ، عدّهای مجروح و عدّهای هم
از شدّت ضعف از حال میروند. صحنهی عجیبی است . در این حال ، برادرانی از
آسایشگاه 1 و 2 میآیند و به ما کمک میکنند. یکی آب میآورد، دیگری لباس میآورد
و به ما دلداری میدهد.
عراقیها از محبتی که برادرها نسبت به هم دارند؛ تعجب کردهاند. شب را با آب و کمی نان افطار میکنیم. بعد از ساعتی عراقیها
همه را مجبور به خوابیدن میکنند. بچهها میخوابند اما آیا در حالت خواب نمیشود
ذکر خدا گفت؟! بعضیهازیر
پتو و درحالت درازکش ذکرخدا میگویند و بعضی دیگر که خوششانسترند و پشت ستون
قرار دارند و عراقیها بر روی آنان دید ندارند، نشستهاند و دعا میخوانند.
شبهاي قدر حال و هواي ديگري دارد. شبهاي قدر شبهايي است كه دل به رنگينكمانيترين نقطه هستي
گره ميخورد و هزار بار قرآن بر دل الهام ميشود و آدمي را به بزمي فرا زميني ميخواند.
كسي جرأت نميكند بيدار شود و مراسم احيا بگيرد. هركس زير پتو با خداي خود نجوا ميكند.
اگر جاسوسهاي آسايشگاه خبردار شوند سرانجامي جز شكنجه نخواهيم داشت. اين ماه
مبارك گرچه با اسارت همراه است ولي همواره خود را تحت عنايت خاص خداوند ميبينيم و
از عنايات غيبي خالق هستي استفاده ميكنيم. با وجود كمي غذا، كمتر كسي سير نميشود و يا در طول روز آن
هم در ماه مرداد و در سرزمين تفتيده عراق، گرسنه ميماند. كمتر كسي بيمار شده و
كمتر كسي روزهاش قضا ميشود. همه جا و در تمام احوال عنايات خداوند را مشاهده ميكنيم
كه چتر رحمتش همه جا بر سرمان سايه گسترانده.
در اين هفت ماه اسارت، بيشتر از چهار دفعه حمام
نرفتيم.دستشوييها بياندازه كثيف بود .طوري كه نيمي از پاها در نجاست فرو ميرفت
اما ،به بركت اين روزهاي ماه مبارك همه جا را تميز كردهاند. وقتي امروز به
دستشويي رفتيم، همه جا را تميز شده ديديم. چاه فاضلاب دستشوييها را نيز تخليه
كردهاند. گرچه زمان رفتن به دستشويي، براي كلّ آسايشگاه بيشتر از
پانزده دقيقه فرصت نيست؛ اما ديگر نگران نجس شدن دوباره نيستيم. حمام رفتن را هم
آزاد كردهاند. هر پانزده روز يك بار و براي هر نفر بيست ليتر آب كه با اين مقدار
بايد صابون بزنيم، بدنمان را بشوييم و آب بكشيم. با اين همه نعمتي است حمام رفتن . تنبيه مثل سابق نيست. اوضاع كمي بهتر شده. گرچه بهانهگيريها
همچنان ادامه دارد و گاهي به بهانهاي به جانمان ميافتند
اواخرماه رمضان:
بعد از سپري شدن حدود شش ماه به هر نفر يك جفت دمپايي، يك
عدد زيرپوش و لباس زير ،يك كيسه انفرادي و يك جفت كفش ميدهند. فرماني كه پس از
دادن اينها صادرشده عجيب است. ميگويند :«كسي حق پوشيدن اينها را ندارد» به همه نخ و سوزن ميدهند تا نام، نام پدر و جد و نام
خانوادگي را سمت چپ پيراهن بدوزند. بلوز شلوار اسارت زرد رنگ است و پشت آن علامـت
دبل يو يعني اسير جنگي و سمت راست پشت لباس عبارت پي نوشته شده. خبردار شدهايم؛
به زودي صليب سرخ به اردوگاه ميآيد و ما بايد اين لباسها را بپوشيم و بدين گونه
روي اعمال وحشيانه آنها سرپوش گذاشته شود بر روي لباس اسممان را گلدوزي كردهايم .لباس قبلي حداقل ده
تا بيست وصله خورده. شش ماه است فقط همين لباس را پوشيدهايم. لباس زرد رنگ را ميپوشيم. چند روزي است كه از كتك خوردن خبري نيست. عيد فطر هم از راه رسيده. با حقوق اندكي كه داريم بيسكويت
ميخريم و جشن ميگيريم .چند روز گذشه اما از آمدن صليب سرخ جهاني خبري نميشود .
روز اول شوال:
ماه مهماني خدا تمام ميشود. هوا گرم شده. گرماي شديد هوا
آزاردهنده است . وسايل خنككننده وجود ندارد. آفتاب مستقيم به آسايشگاه ميتابد.
عراقيها كابل به دست وارد آسايشگاه ميشوند و به هر نفر دست كم سه كابل ميزنند
.جاي كابلها به شدّت درد گرفته. نزديك بيست روز كتك نخوردهايم . عدنان دستور ميدهد همه زير پتو بروند. پنكهها خاموش و
پنجرهها بسته ميشوند. در سلولي كه بيش از صد نفر جمعيت دارد و در گرماي بالاي
چهل درجه تكريت، با درهاي بسته شده و زير پتو جرأت تكان خوردن نداريم. همگي دچار
تهوع و استفراغ شدهايم. هوا گرم است. احساس ميكنم دل و رودهايم بالا ميآيد .احساس
خفگي ميكنم. هواي زير پتو دمگرفته و خفهكننده است. ديگران حالي بهتر از من
ندارند. بعد از گذشت چند ساعت، درها باز ميشوند و دستور ميدهند از زير پتوها
بيرون بياييم. اين سزاي گرفتن جشن عيدي است كه براي تمامي مسلمانان، از هر فرقهاي
مبارك است .
عدنان فريادزنان تمام خشم وكينهاي را كه سالهاست در دل اين
قوم جمع شده بر سرمان ميپاشد كه: «جشن گرفتهايد. هان!؟ شما اسيريد. فكرميكنيد
به شما چيزي نميگوييم هر كاري ميتوانيد بكنيد ؟» رجزهاي عدنان با ضربات كابل و باتوم درهم آميخته و بر سر و
رويمان فرود ميآيد. پس از شكنجهاي كه فقط ميتوان آن را تصور كرد نه تحمّل؛ ژست
انسانهاي بخشنده را به خود ميگيرد و ميگويد: «اين دفعه شما را بخشيديم . دفعه
آخرتان باشد» همه را از زيركابل عبور داهاند. حالت تهوع و كتكهاي خوردهشده
باعث ميشود تعداد زيادي از حال بروند. ياران در بند هم آنان هستند كه به پارههاي
آهن توصيف شدهاند.
و اين گونه با عيد سعيد فطر وداع ميكنيم .
روزهاي اسارت روزهاي بردگي نيست. سروري است و بندگي ، سروري
در مقابل تمامي كفر و بندگي در اوج زجر در مقابل خدا. اين جا رمضان و عيدش بوي
كربلا دارد و هر كه اهل قبيله عشق باشد سر اين مطلب ميداند ولاغير.
گرچه عاشورا يك بار در تاريخ بشريت اتّفاق افتاد اما در
انتهاي دشت نينوا، كه حكايت يك عمر دلدادگي است؛ بسيار ديده و شنيدهايم كه يزيد
وجود مقدس امام را تاب نياورد چرا كه امام سمبل اسلام ناب بود و بنده شيطان كجا ميتواند
شعاع نور را تاب بياورد. پس او را در سرزمين كربوبلا بر خيزران سپرد تا نور خدا
را خاموش كند، اما زهي خيال باطل.
اينجا و اين اردوگاه كربلاست اگر ميگويند كل يوم عاشورا و
كل ارض كرب وبلا. يك نشان هم در اين تكه از زمين دارد، كه امام عشق در همه جا مراد
است و مريدانش در همه حال به او تأسي ميكنند و شايد به همين علت است كه يزيديان
نميتوانند وجودشان را تاب آورند و در همه حال به دنبال خاموشكردن شعلههاي اين
قيامند.اين چنين است حكايت ما در دل دشمني كه از اسلام جز نامش نميدانست
.
نظر شما