شهید سید محمد ابراهیم سر یزدی/ با رضایت مادر عازم جبهه شد
شنبه, ۱۰ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۰
شهید سید محمد ابراهيمي سريزدي پانزدهم شهريور 1341، در شهرستان رفسنجان به دنيا آمد. پدرش سيدرضا، عطار بود و مادرش زيور نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1365 ازدواج كرد و صاحب يك پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. هشتم بهمن 1365، با سمت معاون فرمانده تيپ الغدير در شلمچه بر اثر اصابت تركش به كتف، شهيد شد. پيكرش مدتها در منطقه بر جا ماند و بيست و يكم تير 1375، پس از تفحص در گلزار شهداي خلدبرين شهرستان يزد به خاك سپرده شد.
نویدشاهدیزد:
سیدمحمد ابراهیمی سریزدی، فرزند سیدرضا و زیور،در پانزدهمشهریور ماه سال 1341 در شهرستان انار به دنیا آمد.
ناصر ابراهیمی برادر ایشان می گوید:
در زمان کودکی همراه مادر به خانه یکی از اقوام رفته بود و از پشت بام از ارتفاع 6 متری سقوط کرد ، اما به خواست خدا هیچ آسیبی به او نرسید. سیدمحمد از 6 سالگی به مدرسه رفت و دوره ابتدایی را در دبستان سعدی پشت سرگذاشت. سپس تا کلاس دوم راهنمایی در مدرسه خیام شهرستان انار گذراند. سپس همراه خانواده به یزد آمدند و سال سوم راهنمایی را در مدرسه حائری ادامه تحصیل داد.
مادرش می گوید:
از
نظر اخلاقی خیلی مودب و ساکت ولی از نظر کاری اراده و پشتکاری قوی داشت .
3 نمازش را در مسجد به جماعتمی خواند و کاری انجام نمی داد که ما از او
ناراحت شویم، حتی بچه های دیگر را جمع می کرد و نصیحت شان می نمود و کتاب
های استاد مطهری، رساله، کتاب های مذهبی و دینی را مطالعه می کرد. پس
از دوره راهنمایی وارد هنرستان شهید چمران شد و در سال 1359 در رشته
ساختمان دیپلم گرفت. قبل از انقلاب در تظاهرات و راه پیمایی ها شرکت می
کرد. 6 برای خنثی کردن گاز اشک آور آتش روشن می نمود.
برادرش می گوید:
هنگام پیروزی انقلاب در صحنه حاضر بود . حتی الآن هم اطلاعیه های امام (ره) و سایر آیات عظام مثل شهید آیت الله صدوقی در کمدش هست. اوایل انقلاب هم از کسانی بود که کتابخانه سریزد، کتابخانه ولی عصر(عج) را جهت رشد فرهنگی جوان ها راه اندازی کرد با شروع درگیری ها در کردستان می خواست به سربازی برود . گفتند : سن تو کم است . داوطلبانه به سپاه رفت . هنگامی که از مادر اجازه می گرفت، مادر گفت: آن جا شلوغ است، طاقت نمی آورم. می گفت: مادر، ما باید تسلیم خدا باشیم و هر سختی و شکنجه ای که باشد در راه خداست. ایشان در پادگان شهید صدوقی در باغ خان آموزش دید و مدت 5 سال عازم کردستان شد و مدتی مسئول آموزش واحد سپاه قروه و سپس به عنوان مسئول هماهنگی سپاه قروه و سنندج و یک مدت هم در واحد طرح و عملیات سپاه سنندج مشغول خدمت شد. بعد از این که از کردستان برگشت، مدتی در تهران دوره تخصصی طرح و عملیات را در ستاد مرکزی سپاه، زیر نظر اساتیدی چون صیاد شیرازی طی کرد. او به یزد آمد و مسئولیت امور اداری و پرسنلی واحد عملیاتی سپاه را بر عهده گرفت و بعد از شهادت شهید محراب به عنوان مسئول واحد عملیاتی سپاه یزد منصوب و مشغول به کار شد.
سیدمحمد
سعی می کرد گمنام و ناشناس باشد. کم حرف بود و مقید به نماز جماعت. احترام
خاصی برای لباس سپاه قائل بود. به حرف امام گوش می داد. مسئله حجاب و
مسایل شرعی را خیلی سفارش می کرد. نجیب بود و به پدر و مادر احترام می
گذاشت. بیشتر دنبال عمل بود و سعه صدر عجیبی داشت. تا اواخر سال 1364 هر وقت از طرف والدین به سیدمحمد پیشنهاد ازدواج می دادند، می گفت: سرنوشت ما تا جنگ هست مشخص نیست. تا جنگ هست باید در صحنه باشیم و قبول نمی کرد تا این که به دستور امام(ره) خودش گفته بود برایم خواستگاری بروید .می گفت با خانواده عروس طی می کنم که نمی توانم جبهه را ترک کنم،شاید من شهید، مفقود، یا معلول شدم. اگر راضی هستید جواب دهیددخترتان را به حتی یکی از همسایه ها به خانواده عروس می گوید
عشق به جبهه باعث شد که استعفای خود را بنویسد، در آغاز به لشکر نجف اشرف معرفی شد و در واحد طرح و عملیات لشکر 8 نجف اشرف مشغول بود. تا این که همراه شهید عاصی زاده پی گیر تشکیل تیپ بود . ایشان در جلسات مختلفی با حضور مسئولین استان و برادران رزمنده- که در منطقهبودند- برای تشکیل تیپ قبل از والفجر مقدماتی گذاشته می شد، مرتباً حضور داشت و تقریباً شیرازه تیپ درست گردید و قدم اصلی در همان عملیات برداشته شد. در سال 1362 به عنوان تیپ مستقل شناختند و یگان مستقلی به نام تیپ الغدیر به وجود آمد.
برادر کمالی می گوید:
ایشان از افکار نظامی خوبی برخوردار بود و جزو اولین فرماندهانی بود که آموزش تخصصی عملیات دیده بود . در سازماندهی تیپ خیلی تلاش می کرد. هیچ وقت او را بیکار به تمام معنا ندیدم و مدام با مسئولین گردان ها صحبت می کرد که نقشه عملیاتی را بردارد و طرح ریزی عملیات انجام دهد. سازماندهی گردان ها، آموزش فرمانده گردان ها، انتخاب بهترین نیروهای رزمی جهت سازماندهی گردان ها، گردان های پشتیبانی رزمی تمام این ها وظایفی بود بر دوش ابراهیمی. در جلسات، در حضور سرلشکر رضایی و فرماندهان قرارگاه بلند می شد و کل عملیات و طرح ریزی های عملیات یک تیپ را به نحو مطلوب و قابل فهم بیان می کرد که برای همه قابل تعجب بود
آقای صادق آقایی، همرزمش، نقل می کند:
ایشان فردی دل سوز، مهربان، پرکار و بسیار شجاع بود، زمانی که عملیات بدر تمام شد تنها جایی که نیروها حفظ کردند، جاده خندق بود و چهار - پنج روز بعد از عملیات این مأموریت را تیپ قبول کرد. هنگامی که همراه ایشان به خط رفتیم، نه کانال بود، نه سنگر و اوضاع بسیار نابسامان بود و گفتم : آقای ابراهیمی نمی شود این خط را کنترل کرد. ایشان گفت: مأموریتی است که از فرمانده کل به ما ابلاغ کردند، وظیفه ماست که انجام بدهیم. و به محض این که نیروهای تیپ الغدیر رفتند توی خط شروع به ساختن سنگر کردند و با بیل و کلنگ کار می کردند و ایشان می گفت: این خط را می شود تثبیت کرد، دشمن نمی تواند بگیرد و به بچه ها روحیه می داد تا 19 روز خودش حضور داشت و نیروها را کنترل کرد تا سنگر ساختند و کانال زدند . حتی زمانی در شلمچه به خط ژاندارمری رفتیم نزدیک پتروشیمی و به فرمانده گردان گفت: می خواهیم برویم توی کمین شما، کمین 200 متر جلوتر در آب بود و هر چه فرمانده گروهان اصرار کرد که کمین لو می رود، ما شب می رویم و قبل از آفتاب برمی گردیم، هر چه ارتشی ها اصرار کردند که آقا شما نروید، دوربین گرفت - و به طرف جلو حرکت کرد. حدود نیم ساعت توی پی ام پی ماندیم . 500 متری دشمن و با موفقیت از آب و موانع گذشت و شاهد بودیم که عملیات کربلای 5 با موفقیت انجام شد به خاطر شجاعت ایشان
در پاتک کوشک- که دشمن آن مثلثی را از ما گرفت. ایشان می گفت: بهترین موضع
را به دست دشمن دادیم و اگر تا ظهر خط را از دشمن نگیریم، موضعش را مستحکم
می کند و با 50 یا 60 نیرو در همان موضع مستقر شد و با وجود محدود بودن
گلوله خمپاره نیروها راپشتیبانی و به راحتی خط را از دست دشمن گرفتیم.
آقای فرهنگ دوست می گوید:
اگر کسی در کار خودش سهل انگاری می کرد یا در انجام مأموریت ها بقیه را دچار مشکل می کرد، ناراحت و عصبانی می شد. بسیار دقیق بود، اگر فرصتی پیش می آمد کتاب های نظامی مطالعه می کرد و به نوشتن دستور و آماده کردن طرح هایی که برای عملیات نیاز است، می پرداخت. تبعیت بالایی داشت
همسرش می گوید:
متین، متواضع و بسیار چشم پاک بود . در این مدت چهار ماه هیچ گاه عصبانیت ایشان را ندیدم دفعه آخر که به جبهه می رود، چون 2 ساعت حرکتشان تأخیر داشت به خانه برمی گردد. روبه روی همسرش می نشیند و بسیار گریه کرده و می گوید
اگر خبر ناگواری برایت رسید گریه مکن و ناراحت نباش، بچه ات را خوب تربیت کن.ایشان از ابتدای تشکیل تیپ الغدیر فرمانده طرح و عملیات تیپ بودندو سپس به عنوان معاون تیپ الغدیر انتخاب شدند. در عملیات های مختلفی چون عملیات والفجر مقدماتی، عملیات خیبر ، عملیات بدر عملیات کربلای 5، کربلای 4، عملیات و الفجر 8، و... حضور داشت.
ایشان دو بار مجروح شد، ابتدای درگیری ها در کردستان حضور داشت در جبهه جنوب در سوسنگرد از ناحیه پا در حال گشت زنی مجروح شد و یک بار هم چند روز قبل از شهادتش ترکش کوچکی به سرش اصابت کرد که بعد از معالجه مجدد تیر به گوششان خورد، اما دو بار ه عازم خط گردید
آقای کمالی از نحوه شهادت سیدمحمد می گوید:
چون کلید فتح بصره حفظ سرپل پشت پرورش ماهی بود و چندین لشکر آن جا مقاومت می کردند و ادامه عملیات ها به این سرپل بستگی داشت، دشمن خیلی تلاش کرد نیروهای ما را از پشت پرورش ماهی به عقب براند. در یک روز دشمن با لشکرهای زرهی و گارد رییس جمهوریش ده تا پاتک علیه نیروهای پشت کانال زده بود. در اثر این فشارها دستور داده شد که تیپ الغدیر وارد عمل شود و تنها آقای ابراهیمی به عنوان قائم مقام تیپ هدایت نیروها را بر عهده داشت . گردان ها در منطقه مستقر شدند و کل تیپ بازسازی شده بود در 2 گردان. نزدیک های صبح آتش دشمن خیلی شدید شد و گلوله توپ، تانک، خمپاره کل منطقه را فراگرفت. حتی سنگری که ما و برادر ابراهیمی بودیم مثل زم ان زلزله می جنبید. با ما تماس گرفتند که به قرارگاه برگردیم. دشمن دوباره شروع به پاتک زد با تانک و لشکر گارد رییس جمهوری و کل منطقه را زیر آتش گرفته بود و شروع به پیشروی کرده بود. آقای ابراهیمی همراه سرهنگ مرادی و یک بی سیم چی به طرف خط رفتند تا این که بعد از ظهر دشمن به لشکر 25 کربلا زد و خط شکسته شد و تانک های عراق روی پل پرورش ماهی مستقر شدند و کل نیروهای ما را- که روی پل قرار داشتند- از بالا با هلی کوپتر و از پایین با تانک می زدند و نیروهای تیپ در محاصره افتادند .
وقتی دستور عقب نشینی داده شد، یک سری نیروها
خود را به آب زدند و بقیه مقاومت می کردند. گلوله خمپاره کنار برادر
ابراهیمی و مرادی خورد و به شهادت رسیدند. منتظر بودند که مقداری آتش دشمن
سبکتر شود و اجسادشان را عقب ببرند که با حرکت عراق و بسته شدن راه، نیروها
کاملاً در محاصره افتادند .
برادرش می گوید:
همان شبی که ایشان به شهادت رسیده بود، خواب دیدم در حالی که منطقه ای از جبهه را می دیدم، یک نفر با بی سیم با من صحبت می کند. من آن مرد را نمی دیدم، فقط صدای ایشان را می شنیدم که می گفت: سیدمحمد در حلقه محاصره دشمن افتاد و دیگر برنمی گردد به سید محمد بگو اگر صحبتی، پیغامی دارد بگوید: شروع کرد به خواندن آیه استرجاع انا لله و انا الیه راجعون وقتی از خواب بیدار شدم یقین کردم که شهید شده و این که گفت دیگر برنمی گردم که جنازه ایشان برنمی گردد و همین طور هم شد.
در
تاریخ 1365درعملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه سرانجام بر اثر پاتک دشمن و
اصابت ترکش خمپاره از ناحیه زیر بغل سمت چب بدن مجروح و بلافاصله به شهادت
رسید و پیکرش در منطقه به جای ماند.وصیت نامه
هیچ
گاه دست از یاری اسلام و امام و روحانیت برندارید و هیچ گاه گوش به حرف
افراد منافق و کافر ندهید و همیشه به صحبت ها و پیام های امام گوش دهید و
راه خود را بر مبنای صحبت های او تعیین کنید. همیشه به یاد خدا باشید و به
دستورات شرعی الهی عمل کنید. از امت شهید پرور ایران و به خصوص همشهریان
عزیز می خواهم دست از اسلام، امام و انقلاب برندارند و با حضور در صحنه
پوزه لاشخوران شرق و غرب را به زمین بمالند.
مواظب باشید افراد منافق شما را فریب ندهند. نظر شما