فرازی از زندگینامه و وصیت نامه شهید احمد اخباریه
شنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۵
شهید احمداخباريه سوم شهريور 1340، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش مهدي، خدمتكار مدرسه بود و مادرش ربابه نام داشت. دانشجوي سال دوم دوره كارداني در رشته عمران و خبرنگار صدا و سيما بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و يكم بهمن 1361، با سمت تكتيرانداز در رقابيه به شهادت رسيد. پيكرش مدتها در همان منطقه بر جا ماند و بيست و نهم بهمن 1369، پس از تفحص در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش به خاك سپرده شد.
نویدشاهدیزد:
زندگینامه:
زندگی را به آرامی با حرارت آغاز کرد ازهمان کودکی به جلسات قرآن ودعا
راه پیدا کرد در شش سالگی پا به دبستان ادب گذاشت وتاکلاس سوم راهنمائی
درآنجا به تحصیل پرداخت از سال52در جلسات هفتگی قرآن ونهج البلاغه که توسط
یکی از از معلمین متعهد تشکیل میشد شرکت کرد وتا آنزمان که به جبهه رفت عضو
ثابت جلسات بود احمد اخباریه تحصیلات متوسطه رادر دبیرستان امیر کبیر
گذراند ودر آنجا در فعال کردن انجمن های دینی کوششهای بسیار کرد در تیم
فوتبال دبیرستان نیز عضویت داشت با اوج گرفتن نهضت اصیل وعمیق اسلامی مردم
ایران به رهبری امام خمینی اونیز همچون دوستان جان برکف پا به عرصه میدان
جهاد وشهادت گذارد با پیروز شدن انقلاب در دفتر هماهنگی دانش آموزان
ودانشجویان که توسط دانشجویان مسلمان ومتعهد بناشده بود به فعالیت های
فرهنگی پرداخت در سال 58 از دبیرستان فارغ التحصیل شدوسپس در رشته ساختمان
انستیتو تکنولوژی یزد به ادامه تحصیل پرداخت در سال 59 با انقلاب فرهنگی
وتعطیل شدن دانشگاه های برای آنکه شوق عجیبی به آموختن علم ومعرفت الهی
داشت راهی قم شد تا درمحضر علماءواساتید حوزه علمیه به تلمیذ بنشیند در
آذرماه همان سال که شهادت برادرش محمد مهدی اخباریه اتفاق افتاد برای آنکه
سنگر او خالی نماند از قم بازگشت ودر صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران مرکز
یزد به فعالیت پرداخت واز همان ابتدا مسئولیت برنامه دانش آموزی را برعهده
گرفت احمد اخباریه اوقات فراغت خود را به تعلم علوم عربی ومعارف اخلاق می
پرداخت واز هر فرصتی برای مطالعه متو اصیل اسلامی استفاده می کرد در سال
61شوق شتافتن به جبهه های همه وجودش را فراگرفت ودر مرداد ماه آن سال بمدت
چند روزی به جبهه رفت درمهر ماه پس ز آموزش کافی نظامی برا ی شرکت درعملیات
پیروزمندانه محرم دوباره به جبهه رفت پس از بازگشت مسئولیت واحد اطلاعات
واخباربه او پیشنهاد می شود ولی به علت شوق بیش از حدش برای جهاد فی سبیل
الله نمی پذیرد ودر 25دی ماه برای سومین باز عازم جبهه ها میشود واین مهاجر
دیر پای ما درعملیات والفجر مقدماتی ایمان خود را در بوته امتحان می گذارد
احمد این معلم این دوست این اسوه نمونه مردان رفت وما دیگر هرگز
اوراندیدیم وشاید هرگز هم نخواهیم دید روحش شاد .
وصیتنامه:
خدايا
شفاعت امام حسين(ع) را در روز قيامت نصيبم فرما و گامهاى حقيقت جوى مرا در
درگاهت به همراهى حسين و ياران حسن استوار ساز، يارانى كه خون خود در راه
او نثار كردند.
شهادت مىدهم به يگانگى خدا، رسالت حضرت محمد(ص)، ولايت ائمه اطهار و استمرار دهنده رسالت انبيا و مجرى احكام خدا در جمهورى اسلامى امام خمينى.
بايد وصيت كرد و به تكليف عمل نمود:
اما چه دارد بگويد مذنبى كه به گناه خويش اعتراف دارد؟ چه دارد بگويد گم گشته دردمندى كه درمانش در درونش بود و براى درمان داروهاى دردآفرين مصرف مىنمود؟ چه دارد تا براى همراهيانش بگويد محجوبى كه تاريكى را يأس و ملجأ و نفس تاريكساز را قرين خويش مىساخت؟ چه دارد بگويد ناتوان بيچارهاى كه ياورش جهلش بود و ياورش، توانايى و بىنيازى؟
بايد وصيت كرد و به راه خواند، ولى مگر مىشود سياهى از روشنى بگويد؟ مگر دل سياه از راه روشن آگاهست تا براى همدلانش از حق بگويد و به حقيقت بخواند؟ نه تا صفحه دل نور را به خاطر كند بودن نگيرد منعكس نتواند بسازد. ولى شايد بتواند سياهيش را نمايانتر كند. مىخواهم چنين كنم، مىخواهم اكنون كه اندك نورى يا از منبع نور (جبهه و جهاد) گرفتهام به كارنامه سياه حاصل از دل بىحضورم نظر دوزم و بر كاغذ مسطور سازم. گفتم نه تا به حق بخوانم ! كه نشناختهام! بلكه غير حق را كه حضورم در آن لاينقطع بود سير و هدفش را براى عبرتگيران معرفى كنم.
تا شايد به غير راهنمايى بشوند و از رهگذر الدال على الخير كفار عليه من ينيب مايه خيرى همراه با دعاى خير براى جبران مافات كسب نمايم.
عزيزان، زندگى دنياست، آنگاه كه كشت گاه آخرت باشد. اين را علم حقيقتبين مىشناسد. اما جهل حقيقتكش شبهش را مىنگارد و زخارف را بر گردن آن مىآويزد، تا از آن دنياى دنى سازد و پيوسته در جلو چشمان، نيرنگ فريب بارد. مرگ را تا آنجا كه ممكن است ديدگان را از آن محجوب مىسازد و آنگاه كه نمونهاى را ديد و به خاطرش گذراند به دنبال آن تصوير عفريت نابودسازى كه موجوديت را مىبلعد و در كام هولناك خويش فرو مىبرد بر صفحه ذهن نقش مىسازد. عقل را، كه عقلى نيست تا قضاوت كند، بل نفس حكمران است. دل مرا كه دلى نيست تا به فطرت بخواند بل سنگ است كه سختى اقتضاى طبيعتش هست. زندگى زيباست: دل سليم با آن آشناست ، دلى كه جايگاهها را خوب بياد دارد و دين خويش را كه حضور بر درگه حق است نيك ادا مىكند اما دل سنگى كجا و ؟؟؟ حضور خدا؟
سنگ كه نقش حقيقت نمىپذيرد تا ثبت كند، سنگ قساوت دارد و قساوت حاصل گناهان پست كه قساوت ثمره بىتوجهى و جهل و گناه است و خود زمينه معاصى ديگر، شك و ريا و دورويى و دورنگى و فريب و نيرنگ و تزوير را مىسازد كه مهلك نفسند، نيات را هم خدشهدار مىسازد كه همين تنها براى بطلان اعمال و بلكه انحطاط انسان كافيست.
گلستان مطبوع توحيد را گورستان مخروب شرك مىسازد و ولايت، باغبانى گلزار حيات و تكامل را نابود ساخن و بگور سپردن زندگى و آزادى مىانگارد، كه وقتى مهمترين عوامل حيات و بقا و زيبايى زندگى نفى شود و قلاده عبوديت الله از گردن بيرون آورده شود و امر از خدا به خود واگذار شود، ديگر اين انسان ظلوم و جهول را چه مسيرى خواهد بود و چه هدفى را پى خواهد گرفت؟ خوب واضح است كه مصداق خسرالدنيا والاخره خواهد بود و خشم خداى را سبب خواهد شد تا آنكه به پيامبرش مىگويد فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (83 ؟؟؟) بگذارشان تا در خود باشند و سرگرم بمانند تا روزى كه در پيشگاه خدا حاضر شوند و آن روز را بديشان وعده داده شده است.
چه بگويد يك چنين بشرى؟ و چه مىتواند و شايسته و بايسته است كه بگويد جز اقرار به محجوب بودن قلب و نفس معيوب و عقلى كه مغلوب هواى نفس گشته و طاعت كم و معصيت بسيار؟ چه چيز بهتر است كه بگويد از اقرار به گناهان؟ حال اين بشر زيبايى حقيقى زندگى را به بهاى زخارف پست زندگى كاذب كه اينها نتايجش بود فروخته است و در پيشگاه خدايى كه گناهان را در انظار مىپوشاند و خود از پنهانها كاملا آگاهست و ناراحتيها و سختيها و مصيبتها را دفع مىكند دست نياز دراز كرده است و راه چاره مىجويد. اندك نورى كه در محيط جبهه به دلش تابيده است و متوجه عمق و وسعت سياهى دل خويش گشته است تنها راهى را كه پيش پاى خود مىبيند توسل به ائمه اطهار عليهم السلام و استغفار و طلب آمرزش از خداوند و طلب بخشش از شما كه حقالناس بر گردنش داريد، هست. كه به رحمت حق اميد دارد.
شهادت مىدهم به يگانگى خدا، رسالت حضرت محمد(ص)، ولايت ائمه اطهار و استمرار دهنده رسالت انبيا و مجرى احكام خدا در جمهورى اسلامى امام خمينى.
بايد وصيت كرد و به تكليف عمل نمود:
اما چه دارد بگويد مذنبى كه به گناه خويش اعتراف دارد؟ چه دارد بگويد گم گشته دردمندى كه درمانش در درونش بود و براى درمان داروهاى دردآفرين مصرف مىنمود؟ چه دارد تا براى همراهيانش بگويد محجوبى كه تاريكى را يأس و ملجأ و نفس تاريكساز را قرين خويش مىساخت؟ چه دارد بگويد ناتوان بيچارهاى كه ياورش جهلش بود و ياورش، توانايى و بىنيازى؟
بايد وصيت كرد و به راه خواند، ولى مگر مىشود سياهى از روشنى بگويد؟ مگر دل سياه از راه روشن آگاهست تا براى همدلانش از حق بگويد و به حقيقت بخواند؟ نه تا صفحه دل نور را به خاطر كند بودن نگيرد منعكس نتواند بسازد. ولى شايد بتواند سياهيش را نمايانتر كند. مىخواهم چنين كنم، مىخواهم اكنون كه اندك نورى يا از منبع نور (جبهه و جهاد) گرفتهام به كارنامه سياه حاصل از دل بىحضورم نظر دوزم و بر كاغذ مسطور سازم. گفتم نه تا به حق بخوانم ! كه نشناختهام! بلكه غير حق را كه حضورم در آن لاينقطع بود سير و هدفش را براى عبرتگيران معرفى كنم.
تا شايد به غير راهنمايى بشوند و از رهگذر الدال على الخير كفار عليه من ينيب مايه خيرى همراه با دعاى خير براى جبران مافات كسب نمايم.
عزيزان، زندگى دنياست، آنگاه كه كشت گاه آخرت باشد. اين را علم حقيقتبين مىشناسد. اما جهل حقيقتكش شبهش را مىنگارد و زخارف را بر گردن آن مىآويزد، تا از آن دنياى دنى سازد و پيوسته در جلو چشمان، نيرنگ فريب بارد. مرگ را تا آنجا كه ممكن است ديدگان را از آن محجوب مىسازد و آنگاه كه نمونهاى را ديد و به خاطرش گذراند به دنبال آن تصوير عفريت نابودسازى كه موجوديت را مىبلعد و در كام هولناك خويش فرو مىبرد بر صفحه ذهن نقش مىسازد. عقل را، كه عقلى نيست تا قضاوت كند، بل نفس حكمران است. دل مرا كه دلى نيست تا به فطرت بخواند بل سنگ است كه سختى اقتضاى طبيعتش هست. زندگى زيباست: دل سليم با آن آشناست ، دلى كه جايگاهها را خوب بياد دارد و دين خويش را كه حضور بر درگه حق است نيك ادا مىكند اما دل سنگى كجا و ؟؟؟ حضور خدا؟
سنگ كه نقش حقيقت نمىپذيرد تا ثبت كند، سنگ قساوت دارد و قساوت حاصل گناهان پست كه قساوت ثمره بىتوجهى و جهل و گناه است و خود زمينه معاصى ديگر، شك و ريا و دورويى و دورنگى و فريب و نيرنگ و تزوير را مىسازد كه مهلك نفسند، نيات را هم خدشهدار مىسازد كه همين تنها براى بطلان اعمال و بلكه انحطاط انسان كافيست.
گلستان مطبوع توحيد را گورستان مخروب شرك مىسازد و ولايت، باغبانى گلزار حيات و تكامل را نابود ساخن و بگور سپردن زندگى و آزادى مىانگارد، كه وقتى مهمترين عوامل حيات و بقا و زيبايى زندگى نفى شود و قلاده عبوديت الله از گردن بيرون آورده شود و امر از خدا به خود واگذار شود، ديگر اين انسان ظلوم و جهول را چه مسيرى خواهد بود و چه هدفى را پى خواهد گرفت؟ خوب واضح است كه مصداق خسرالدنيا والاخره خواهد بود و خشم خداى را سبب خواهد شد تا آنكه به پيامبرش مىگويد فذرهم يخوضوا ويلعبوا حتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون (83 ؟؟؟) بگذارشان تا در خود باشند و سرگرم بمانند تا روزى كه در پيشگاه خدا حاضر شوند و آن روز را بديشان وعده داده شده است.
چه بگويد يك چنين بشرى؟ و چه مىتواند و شايسته و بايسته است كه بگويد جز اقرار به محجوب بودن قلب و نفس معيوب و عقلى كه مغلوب هواى نفس گشته و طاعت كم و معصيت بسيار؟ چه چيز بهتر است كه بگويد از اقرار به گناهان؟ حال اين بشر زيبايى حقيقى زندگى را به بهاى زخارف پست زندگى كاذب كه اينها نتايجش بود فروخته است و در پيشگاه خدايى كه گناهان را در انظار مىپوشاند و خود از پنهانها كاملا آگاهست و ناراحتيها و سختيها و مصيبتها را دفع مىكند دست نياز دراز كرده است و راه چاره مىجويد. اندك نورى كه در محيط جبهه به دلش تابيده است و متوجه عمق و وسعت سياهى دل خويش گشته است تنها راهى را كه پيش پاى خود مىبيند توسل به ائمه اطهار عليهم السلام و استغفار و طلب آمرزش از خداوند و طلب بخشش از شما كه حقالناس بر گردنش داريد، هست. كه به رحمت حق اميد دارد.
پدر و مادرو خواهر برادرای عزیز:
شما نيز به سهم خود براى اين فرزندتان و برادرتان از الله آمرزشش را
بخواهيد و مسير و نتايج طى طريقش را كه بيان كرد بشناسيد، انديشه كنيد و از
تذكر منفىاش بهره مثبت گيريد.
عزيزان زندگى زيباست، وقتى كه گناهى نباشد. وقتى دل بر درگه حق حضور داشته باشد، وقتى كارها به او واگذار شود و باور به مصلحتش باشد، وقتى زخارف پست مادى و علقه آن جايگزين عوامل حقيقت حيات نگردد، وقتى زينت حيات، آويختن قلاده عبوديت بر گردن خم نگرديده در برابر شياطين درون و برون نباشد.
عزيزان زندگى زيباست، وقتى كه گناهى نباشد. وقتى دل بر درگه حق حضور داشته باشد، وقتى كارها به او واگذار شود و باور به مصلحتش باشد، وقتى زخارف پست مادى و علقه آن جايگزين عوامل حقيقت حيات نگردد، وقتى زينت حيات، آويختن قلاده عبوديت بر گردن خم نگرديده در برابر شياطين درون و برون نباشد.
نظر شما