نویدشاهدیزد:
در اوّلين روز از ارديبهشت سال
1341مصادف با شب نوزدهم ماه مبارك رمضان دريچه اي از مهر و رحمت خداوندي به روي یک
خانواده ی كشاورز متديّن روستايي گشوده شد ، خداوند فرزندي به آن خانواده عطاء كرد
كه چون در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان به دنيا آمده بود نامش را رمضان نهادند .
وی در دامن پدر ومادري مذهبي و متديّن تربيت شد. از همان
كودكي او را به مكتب فرستادند تا قرآن ياد بگيرد ، رمضان هم كه از هوش واستعداد
سرشاري بهره مند بود، در همان كودكي قرآن را فراگرفت وبعد از آن به دبستان رفت
وخواندن ونوشتن را در همان روستايي كه به دنيا آمده بود - روستاي بنستان - آغاز
كرد ، بعد از اتمام دبستان ناگزير شد براي ادامه تحصيل به بهاباد برود وراهنمايي
را در آنجا ادامه دهد به همين علت مي بايست هر روز مسير بیست و چهار كيلومتري خانه
تا مدرسه را با دوچرخه طي كند ، با اين كه اين مسير براي این نوجوان سخت ومشقّت
آور بود ولي به علّت عشق وعلاقه زيادي كه به تحصيل داشت هر روز اين مسير را ركاب
مي زد تا مبادا از تحصيل بازماند .
در همان زمان بود كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد فعاليّت هاي او براي انقلاب به اوج خود رسید
به گونه اي كه ديگر نتوانست ادامه تحصيل
دهد .با شروع جنگ تحميلي عشق وعلاقه وی
به انقلاب وامام دو چندان شد به طوري كه حاضر بود هر كاري بكند تا به جبهه برود
ولي چون سن او كم بود ، نتوانست تا سال 1360 به جبهه برود ، بعد از آن در هفده
سالگي براي اوّلين بار به جبهه اعزام شد، و مدّت شانزده ماه در جبهه حضور داشت. در
سال 1360 حدود سه ماه در سوسنگرد، در سال 1361 سه ماه در دهلران، در سال 1362 حدود
صد روز در جبهه كردستان، در سال 1365 حدود صد روز در خوزستان واهواز و دو ماه در
زاهدان خدمت كرد. در طی این مدّت در عمليات والفجر ، طريق القدس و محرّم شركت داشت
وگاهي پيك ودر بعضي عمليات معاون فرمانده
گروهان بود.
او که علاقه شديدي به پليسی داشت و از همان
كودكي مي گفت كه من دوست دارم پليس شوم
سرانجام در تاريخ 11/11/61 به استخدام شهرباني سابق در آمد وپس از طي دوران آموزشي
يك ساله با درجه گروهبان دومي در سال 1362 در دايره حفاظت اطّلاعات زندان يزد شروع
به خدمت نمود ، پس از آن رمضان در بیست سالگي يعني در سال 1362 ازدواج كرد و ثمره ی اين ازدواج دو دختر و چهار پسر شد .
در سال 1364 به درخواست وی به كلانتري یازده شهيد چمران
انتقال يافت كه به علّت علاقه زياد به روحانيّت و انقلاب به مدّت يك سال پاسداري
از بيت امام جمعه محترم يزد، حضرت آيت الله خاتمي را بر عهده داشت بعداز آن در سال
1365 به شهرستان بافق منتقل شد و پس از پنج سال خدمت صادقانه در بافق به منطقه ی
بهاباد رفت و از سال 1371 تا سال 1375 در پاسگاه انتظامي بهاباد به عنوان مسئول
راهنمايي و رانندگي به خدمت پرداخت بعد از آن به پاسگاه انتظامي محروم و دور
افتاده ی آسفيج از توابع بهاباد انتقال يافت ،
حدود نُه سال صادقانه و دلسوزانه براي مردم محروم آسفيج خدمت كرد تا جايي
كه موقع انتقالي وي به يزد مردم آن منطقه با نوشتن نامه هاي زيادي به فرماندهي
انتظامي استان يزد خواهان برگشت او به پاسگاه آسفيج بودند .
در زماني كه این مرد خدا در آسفيج
خدمت مي كرد، اكثر اوقات در كوير گشت زني مي كرد تا جايي كه جهت شناسايي كوير با
هواپيما از شخص او استفاده مي كردند ، از خاطره ی خوش مردم اين منطقه و از
دستاوردهاي او، گل باران قبور مطهّر شهدای اين منطقه به وسيله هليكوپتر بود که بنا
به در خواست او انجام شد.
سرانجام در سال 1383 به يزد منتقل
شد و با توجّه به اينكه با كوير آشنا بود
بنا به در خواست فرمانده ی يگان عمليّاتي علي بن ابي طالب ساغند ،
عاشقانه وبا روحيه ی باز به آن يگان پيوست وآن يگان را بهترين مكان براي خدمت تلقي
كرد ، چون مي توانست در براندازي كاروان هاي مواد مخدّر شركت داشته باشد ، در چند
عمليات ضربات زيادي به اشرار وارد كرد وچندين محموله آنها را كشف وضبط نمود .
وی بي عنايت به زن وفرزند ، پدر
ومادر ، خواهر وبرادر ، آسايش ، زندگي شيرين وآغوش گرم خانواده، عازم عرصه هاي گشت
در كوير مي شد تا به آرزوي ديرينه ی خود كه نتوانست در زمان جنگ به آن دست يابد
برسد .
آري، رمضان در تاريخ 3/12/1384 در
بيابان هاي ساغند هنگامي كه گروهي به همراه رمضان براي مقابله با قاچاقچیان به
بيابان رفتند ، مورد تهاجم آنها قرار گرفته وهمگي شربت شهادت را نوشيدند .روحشان
شاد و يادشان گرامي.