در اخلاق و نماز از دیگران سبقت می گرفت
چهارشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۶
شهید حسن ملااسماعيلي دهشيري پانزدهم مرداد 1341، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش رضا، كشاورزي ميكرد و مادرش فاطمه جان نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته انساني بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. هفدهم آبان 1361، با سمت كمك آرپيجيزن در موسيان توسط درگيري با نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به سر و صورت، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي روستاي دهشير تابعه شهرستان تفت واقع است
نویدشاهدیزد:
زندگینامۀ شهید
روایت: برادر شهید
حسن، بزرگ شدة خانواد های با حال و هوای معنوی بود؛ چون نه تنها پدر و
مادرم بسیار مؤمن، اهل نماز و مسجد بودند، بلكه روحانی آن زمان دهشیر یعنی
مرحوم حاج سید محمد نج مالهدی كه از ده بالا به دهشیر آمده بود نیز
در
خانة ما ساكن بود. حسن که دومین فرزند خانواده بود، مثل سایر بچه های
دهشیر، در هفت سالگی در دبستان بهار مشغول به تحصیل شد. او همیشه، حتّی در
دوران مدرسه، در كارهای كشاورزی به پدر كمك م یكرد و جمع هها نیز، برای
آوردن هیزم به صحرا م یرفت. زمانی هم كه مقطع دبستان را به پایان رساند،
چون در دهشیر مدرسة راهنمایی نداشتیم، به ناچار مشغول به كار بنایی شد. بعد
از مدّتی، اولین مدرسة راهنمایی دهشیر نیز تأسیس شد. او مشتاقانه در آن
مدرسه ثبت نام كرد و شروع به تحصیل نمود. در آن موقع نیزعلاوه بر درس
خواندن و كمك به پدر در كارهای كشاورزی، سه ماهة تابستان را به كار بنایی
می پرداخت.در دهشیر دبیرستانی وجود نداشت، به این سبب حسن بعد از تما مكردن مقطع راهنمایی، از پدر اجازه گرفت و برای ادامه تحصیل راهی یزد شد. در دبیرستان ایرانشهر ثبت نام كرد و درس خود را ادامه داد. آن زمان، جنگ تحمیلی ایران و عراق هم شروع شده بود، حسن به همراه دوستان بسیجی دبیرستان یاش، دورة آموزش نظامی را گذراند و بعد عازم جبهه شد.
اولین دانش
آموز بسیجی دهشیری بود که به جبهه رفت. او در تاریخ 17 آبان سال 1361 در
جبهة موسیان، به شهادت رسید، لذا اولین شهید دهشیر هم به حساب م یآمد و
همین باعث شد که بعد از شهادت وی، عده ای از جوانان روستا به او تأسی کرده،
راهی جبهه شوند و برای دفاع از کشور، با صدامیان بجنگند. پیکر پاک حسن،
بعد از یک تشییع باشکوه، درحسینیة صاحب الزّمان )عج( دهشیر به خاک سپرده
شد.
برخی ویژگیهای اخلاقی و رفتاری شهید
من
از حسن کوچکترم و آن زمان را خوب به یاد ندارم ولی از پدر و مادرم شنید
هام که حسن، اخلاق خوب و پسندید های داشته است. به گفتة مادرم هیچ وقت
نمازش ترک و یا قضا نم یشده، روز ه هایش را نیز به موقع م یگرفته است.این
بی شک به دلیل حضور مرحوم حاج سید محمد نجم الهدی درخانة ما بوده است. آن
بزرگوار بر اخلاق و رفتار وی تأثیر بسزایی داشته اند؛ البته پدر نیز همیشه
سعی داشت که ما را به صورتی تربیت کند که اخلاق و رفتار خوبیداشته باشیم به
گون های زندگی کنیم که مورد رضایت خدا و رسول بزرگوار و ائمة اطهار)ع(
باشد.حسن علاقة خاصّی به انقلاب و حضرت امام خمینی )ره( داشت، همچنین به گفتة مادرم، همیشه در مراسم مذهبی و جلس ههای قرآن که در خانة اهالی دهشیر و مسجد برگزار می شده، شرکت می کرده است. در ضمن با آن که در آن زمان امکانات کم بوده و خانوادة ما نیز مثل اکثر خانوده ها، از وضع مالی خوبی برخوردار نبوده، حسن هیچ گاه از کمبودهای زندگی گلایه ای نداشت و همیشه تلاش م یكرد که پدر و مادر از او راضی باشند. او همچنین برای معل مهایش احترام ویژ های قائل بود و اغلب کارهایشان را انجام می داد.
حسن
در دوران دبیرستان نیز هر هفته به دهشیر م یآمد و به پدرم در کارهای
کشاورزی کمک می کرده است و در آن دوران علاوه بر اینکه به خوبی درس می
خوانده در اکثر راهپیمای یها نیز شرکت داشته است. از دوستان دوران دبیرستان
حسن شنید هام که او همیشه اولین نفری بود که نمازش را می خواند و با این
کارش، دیگران را هم به خواندن نماز تشویق می کرد.
خاطراتی چند از شهید
کُت جدیدروایت: برادر شهید
مرحومه مادرم م یگفت: من-عباس- یک روز درعالم بچگی، هوس داشتن یك كت نو به سرم زد و شروع به بهان هگیری كردم ولی برای پدرم مقدور نبود که آن را برایم بخرد، بنابراین حسن چند روزی به کار بنایی رفت و با مزدی كه در قبال آن دریافت كرد، برای من کُت نو خرید و خنده بر لبهای من نشاند و مرا خوشحال کرد و به آرزویم رساند.
دوچرخه
روایت: برادرشهید
حسین
كه برادر بزرگتر من و حسن بود، م یگفت یك روز حسن هزار تومان از پولی را
که با كار و زحمت خودش جمع کرده بود به او داد تا وقتی به شهر رفت، دوچرخ
های برایش بخرد و به دهشیر بیاورد، اما حسین با آن پول، به جای دوچرخه
رادیو خرید. وقتی كه به دهشیر برگشت و شوق و ذوق حسن را برای دیدن دوچرخه
دید، از کار خود پشیمان شد، بدون آن که چیزی به حسن بگوید، رادیو را در
پستوی خانه پنهان کرد تا در اولین فرصت به شهر برگشته، آن را پس دهد و به
جایش دوچرخه بخرد، امّا قبل از آن كه بتواند به شهر برود، حسن كه به همراه
مادر برای برداشتن چیزی به پستو رفته بود، آن رادیو را دید و متوجه کار او
شد ولی برخلاف انتظار حسین که گمان می کرد حسن از کار وی ناراحت م یشود و
دعوا راه می اندازد، حسن بدون هی چگونه ناراحتی و عکس العمل ناپسندی، فقط م
یگوید: «حسین برادربزرگتر و احترامش لازم است.
نظر شما