شهیدی با آرزوی کربلا
شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۲
شهید محمد تفكري بافقي سوم خرداد 1324، در شهرستان بافق به دنيا آمد. پدرش علي (فوت1348) مقني بود و مادرش ربابه نام داشت. تا چهارم ابتدايي درس خواند. كارگر سنگ آهن بود. سال 1348 ازدواج كرد و صاحب يك پسر و يك دختر شد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم تير 1361، با سمت جانشين فرمانده گردان امام حسين(ع) در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. پيكر وي را در امامزاده عبدالله زادگاهش به خاك سپردند.
نویدشاهدیزد:
محمد تفکری، فرزند علی و ربابه 1، در خرداد ماه سال 1324 در شهرستان بافق
در خانواده ای متدین به دنیا آمد. در 4 سالگی پدر خود را از دست داد. در
هفت سالگی به دبستان رفت . تا کلاس چهارم ابتدایی را در بافق گذراند و در
تهران تا کلاس هفت را شبانه خواند. در کودکی پسری مظلوم، حرف گوش کن، زرنگ
و فعال بود. بیشتر با پسر عمه اش همبازی بود،به درست کردن درخت خرما و
اسباب بازی علاقه داشت. در نوجوانی علاقه زیادی به مطالعه کتاب های مذهبی و
قرآن داشت و هرجا که هیئتی مذهبی بود، شرکت می کرد و برای سینه زدن فعال
بود و همواره هیئت را همراهی می کرد.
او در جوانی برای کار کردن به
تهران رفت. در تهران با شاگرد بنایی کار خود را شروع کرد و بعد از مدتی به
عنوان راننده تاکسی کار می کرد. به خاطر تبعید امام و تیراندازی رژیم شاه
به مردم، علاقه زیادی به رفتن سربازی نداشت، ناچاراً به خدمت سربازی رفت
ودر دوران سربازی راننده بود و به خواهرش می گفت شاه را می بینم و می توانم
به راحتی به او شلیک کنم. خودم غمم نیست، می ترسم موفق نشوم و بیایند
شماها را بگیرند و اذیت کنند.
در سال 1348و در 24 سالگی ازدواج کرد. حاصل 13 سال زندگی مشترکان دو فرزند به نام های مهدی و مریم می باشد. او بعد از ازدواج به عنوان راننده تاکسی و یک سال هم در وزارت راه و ترابری و سپس در ذوب آهن مشغول به کار شد. 12 در شرکت ذوب آهن کارش رانندگی با ماشین های سنگین بود. او هیچ وقت عصبانی نمی شد و همیشه مهربان بود . اهل تکبر و تجمل گرایی نبود. بسیار مهمان واز و مهمان دوست بود. هر کسی مشکلی داشت او را به منزلش می برد و مشکلش را حل و فصل می کرد. علاقه ای به لباس های آستین کوتاه نداشت. دنبال نماز و طاعتش بود. قبل از انقلاب همیشه علاقه داشت که به لبنان و فلسطین برود تا برای کمک به مردم فلسطین با اسراییل غاصب بجنگد. با شروع تظاهرات مرتب به یزد و تهران می رفت تا بیشتر در جریان انقلاب باشد و در هنگام تظاهرات در یزد توسط مأمورین ساواک دستگیر و زندانی شد. پس از این که از شدت کتک بدن او را سیاه کرده بودند و مدرکی علیه و به دست نیاوردند، آزادش کردند. در اعتصابات دائماً شرکت می کرد و
دوستانش را تشویق می کرد که ه مراه او در اعتصابات حضور داشته باشند. زمانی که امام (ره) تشریف آوردند، او همراه با چند نفر دیگر از دوستانش برای استقبال امام وارد تهران شد. در اوایل انقلاب، انتظامات شهر بر عهده او و دوستانش بود و چون
اسلحه نداشتند با چوبدستی پاسداری می دادند.
در سال 1348و در 24 سالگی ازدواج کرد. حاصل 13 سال زندگی مشترکان دو فرزند به نام های مهدی و مریم می باشد. او بعد از ازدواج به عنوان راننده تاکسی و یک سال هم در وزارت راه و ترابری و سپس در ذوب آهن مشغول به کار شد. 12 در شرکت ذوب آهن کارش رانندگی با ماشین های سنگین بود. او هیچ وقت عصبانی نمی شد و همیشه مهربان بود . اهل تکبر و تجمل گرایی نبود. بسیار مهمان واز و مهمان دوست بود. هر کسی مشکلی داشت او را به منزلش می برد و مشکلش را حل و فصل می کرد. علاقه ای به لباس های آستین کوتاه نداشت. دنبال نماز و طاعتش بود. قبل از انقلاب همیشه علاقه داشت که به لبنان و فلسطین برود تا برای کمک به مردم فلسطین با اسراییل غاصب بجنگد. با شروع تظاهرات مرتب به یزد و تهران می رفت تا بیشتر در جریان انقلاب باشد و در هنگام تظاهرات در یزد توسط مأمورین ساواک دستگیر و زندانی شد. پس از این که از شدت کتک بدن او را سیاه کرده بودند و مدرکی علیه و به دست نیاوردند، آزادش کردند. در اعتصابات دائماً شرکت می کرد و
دوستانش را تشویق می کرد که ه مراه او در اعتصابات حضور داشته باشند. زمانی که امام (ره) تشریف آوردند، او همراه با چند نفر دیگر از دوستانش برای استقبال امام وارد تهران شد. در اوایل انقلاب، انتظامات شهر بر عهده او و دوستانش بود و چون
اسلحه نداشتند با چوبدستی پاسداری می دادند.
بعد
از پیروزی انقلاب اسلامی عملاً به خدمت سپاه پاسداران در آمد و برای
پاکسازی منطقه به کردستان اعزام شد و دلاوری های زیادی را از خود نشان
داد. او به امر به معروف و نهی از منکر علاقه مند بود و نماز را در اول
وقت می خواند. قرآن می خواند و از اسراف جلوگیری می نمود. بیشتر دنبال کمک
و خیر رساندن به اقشار مردم بود. بزرگترین آرزویش پیروزی انقلاب اسلامی و
باز شدن راه کربلا بود. با استقامت و صبور بود و با مشکلات خیلی نرم رفتار
می کرد. اهل قرآن و دعاهای توسل و کمیل بود. همفکر و همگام با روحانیت بود
. همیشه در رابطه با جنگ برنامه ریزی می کرد. در هنگام عصبانیت صبور بود.
او مرتب نماز می خواند. از منافقین که مشغول خرابکاری بودند متنفر و به
شهید بهشتی علاقه مند بود. یک بار با شهید بهشتی به یزد رفته بود و خود را
جان فدای شهید بهشتی می دانست.
همیشه حرف جبهه را می زد. امیدوار بود که امروز و فردا عراق آزاد شود. اولین مأموریتش در تاریخ 10/3 /1358 بود که بعد از آموزش به طرف باختران حرکت کرد و مدت یک ماه در قصرشیرین و سرپل ذهاب بود.
همیشه حرف جبهه را می زد. امیدوار بود که امروز و فردا عراق آزاد شود. اولین مأموریتش در تاریخ 10/3 /1358 بود که بعد از آموزش به طرف باختران حرکت کرد و مدت یک ماه در قصرشیرین و سرپل ذهاب بود.
او به فرزندش توصیه می کردهمه ما آفریده خدا هستیم، پس باید به راه او برویم و جانمان را در این راه فدا کنیم
به همکارانش سفارش می کرد برای دولت اسلامی و مستقل شدن کشور هر چه بیشتر کار و کوشش کنید
به خواهران و برادرانش همواره توصیه می کرد که در انجام کارها بایدحس مسئولیت داشته باشند.
به همکارانش سفارش می کرد برای دولت اسلامی و مستقل شدن کشور هر چه بیشتر کار و کوشش کنید
به خواهران و برادرانش همواره توصیه می کرد که در انجام کارها بایدحس مسئولیت داشته باشند.
او
به همرزمانش توصیه می کرد اول باید دین را شناخت، بعد کارها را انجام داد،
اما اگر دین را نشناختیم و ندانستیم که نماز و قرآن چیست هیچ وقت نمی
توانیم پای بند کارمان باشیم .آن ها را به تقوا دعوت می کرد و توصیه می کرد
که به روحانیت و ولایت فقیه و امام عشق بورزند.
و همچنین به همرزمانش توصیه می کرد دیگران را با انقلاب آشنا کنید. بعضی ها که نمی دانند با منطق آن ها را روشن کنید نه با درگیری و انقلاب و اسلام را به آن ها بفهمانید.
فرزندش مهدی تفکری در مورد او می گوید:
و همچنین به همرزمانش توصیه می کرد دیگران را با انقلاب آشنا کنید. بعضی ها که نمی دانند با منطق آن ها را روشن کنید نه با درگیری و انقلاب و اسلام را به آن ها بفهمانید.
فرزندش مهدی تفکری در مورد او می گوید:
در
حیاط نشسته بودیم و گفتند: عکس امام در ماه هست . خیلی ناراحت شد و گفت :
این کار انگلیسی ها است و برای اینکه به بقیه ملت دنیا بفهماند که ما
خرافاتی هستیم، اصل اسلام را زیر سؤال می برند و توصیه کرد که هرگز خرافاتی
و جزو افراد لاابالی نباشیم
دفعه آخر که به جبهه اعزام شد، به او الهام شده بود که شهید می شود . چون قرضی داشت، ماشین خودش را فروخت تا به قرض هایش بدهند . بهدوستانش گفته بود که شهید می شود. او در شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان، مصادف با /4/23
1361 ، در حمله ای با نام مقدس صاحب الزمان(عج) ادرکنی با هدف فتح بصره به شهادت می رسد.
دفعه آخر که به جبهه اعزام شد، به او الهام شده بود که شهید می شود . چون قرضی داشت، ماشین خودش را فروخت تا به قرض هایش بدهند . بهدوستانش گفته بود که شهید می شود. او در شب بیست و دوم ماه مبارک رمضان، مصادف با /4/23
1361 ، در حمله ای با نام مقدس صاحب الزمان(عج) ادرکنی با هدف فتح بصره به شهادت می رسد.
نظر شما