فرازی از خاطرات،زندگینامه و وصیت نامه شهید غلامرضا الله آبادی یخدانی
سهشنبه, ۰۲ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۲
شهید غلامرضا الله آبادييخداني پنجم دي 1342، در محله يخدان شهرستان ميبد به دنيا آمد. پدرش محمدعلي (فوت1361) كشاورز بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته انساني درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم تير 1361، با سمت تكتيرانداز در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. اثري از پيكرش به دست نيامد. مزار يادبود او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد.
نویدشاهدیزد:
زندگينامه شهيد
غلامرضا
اله آبادي در سال 1342 در خانواده اي مذهبي و در کلبه اي محقر ديده به
جهان گشود . دوران طفوليت را در آغوش گرم خانواده نزد پدر و مادر گذراند .
در سن 7 سالگي مانند ديگر بچه ها راهي دبستان به منظور تحصيل علم و دانش و
تعليم و تربيت شد دوران پنج ساله ابتدايي را با موفقيت تمام سپري کرد سپس
پا به محيط آموزشي جديد راهنمايي گذاشت . دوره 3 ساله راهنمايي را در ضمن
فعاليتهايي و در حقيقت شروع رشد و نمو فرهنگي و امورات فوق برنامه نظير
شرکت در مراسم صبحگاهي و تلاوت قرآن بر سر صف و نيز تهيه نشريات ديواري و .
. . پشت سر گذاشت . با موفقيتي که در مدرسه راهنمايي بدست آورده بود
بلافاصله وارد دبيرستان آيت الله طالقاني شد، نشر و تحصيلش را در رشته علوم
انساني ( فرهنگ و ادب ) دنبال کرد و تا اخذ ديپلم همچنان جزء شاگردان خوب و
انگشت شمار بود . بعد از اتمام امتحانات خرداد ماه 61 بلافاصله با همراهي
بعضي از دوستان هم کلاسي اش جهت اعزام به جبهه اي حق عليه باطل به بسيج
مستضعفين سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ميبد مراجعه کرده و ثبت نام نمود و
بعد از ظهر روزي که صبح امتحاناتش تمام شده بود روز بيستم رمضان سال 61
عازم جبهه گشت .
در محيط آموزش فعاليتهايي داشت مخصوصا در دبيرستان براي مثال
شرکت در کارهاي اجرايي و مراسم صبحگاهي ، حضور در انجمن اسلامي دبيرستان ،
شرکت در مسابقات ايدئولوژي و اصول عقايدي که از طرف امور تربيتي ترتيب مي
يافت ، شرکت در مسابقه قرائت قرآن و معارف قرآني که از طريق امور تربيتي
ترتيب داده شده بود به يزد رفت و در آنجا مقام خوبي بدست آورد .
غير
از محيط آموزشي نيز فعاليتهايي داشت همچون شرکت در پايگاه شهيد شيرودي ،
شرکت در بسيج مستضعفين ، شرکت در مجالس و محافل مذهبي به نحو تعيين کننده و
موثر ، همچنين با شرکت در اردويي که از طرف بسيج ترتيب داده شده بود شرکت
کرد و از ناحيه دست صدمه ديد ، ولي بهر حال آموزش نظامي و کوهنوردي و . .
را خيلي دوست داشت .
در دوران قبل از همگاني شدن انقلاب با شرکت در
مجالس خصوصي که جهت شناساندن چهره کريح و زشت و ناميمون نظام جبار طاغوت
تشکيل مي شد انزجار خود را نشان مي داد . ضمنا در مراسم راهپيمايي که بر
عليه رژيم طاغوت برگزار مي شد پيشتاز بود.
از نظر اخلاق و رفتار
بسيار خوب بود هم در خانه و هم در جامع . در بيرون از خانه بسيار خوش
برخورد و مهربان بود ، اذيتش به کسي نمي رسيد . در خانه هم انسان قاطع و بي
سازش ولي در عين حال مهربان و شوخ مزاج بود . با هر حرف بي سر و پا و
نادرست مخالفت مي کرد بدون اينکه به شخصيت طرف بنگرد با حرف نادرست از دهان
هر کس که مي خواست در آيد مقابله مي کرد . با کارهاي نادرست که در شأن
بعضي افراد نبود به لحاظ شخصيت اجتماعي و مذهبي که بايد داشته باشند مبارزه
مي کرد . از هيچ کار بدي که چه کسي انجام داده است و آيا بايد گفت يا
نبايد گفت چشم پوشي نمي کرد . خواه روحاني باشد و يا غير روحاني ، رک و
راست حرف مي زد و از هيچکس واهمه اي نداشت و از اين جهت حملات زيادي هم به
او مي شد.
غلامرضا آدم کار کن و زحمتکشي بود . هنوز دبستان مي
رفت که شروع به کار کردن کرد . در دوران راهنمايي هم ضمن تحصيل کار مي کرد و
خرج يکساله مدرسه اش را خود تهيه مي کرد و مصرف مي نمود . هر جا کار بود
انجام ميداد بدون اينکه بگويد من نبايد اين کار را بکنم يا فلان . در دوران
دبيرستان نيز مدت فراغت را با کار مي گذراند و هيچ وقت دستش بطرف کسي دراز
نبود . در عين حال وابستگي به مال و منال دنيا نداشت . دشمن خانه اي
آنچناني و مثلا مرکبي کذايي بود . او بفکر انسانهاي ندار و مستمند بود . به
جبهه رفتن بيش از خانه ساختن و تأمين رفاه و آسايشي براي آينده اش فکر مي
کرد . و يادم هست يکروز که مرحوم پدرم به او مي گفت به فکر خانه باش مي گفت
فعلا بايد جبهه رفت و جنگيدن بر عليه دشمنان اسلام واجبتر است.
خاطره ای از حسن فلاح دایی و هم رزم شهید:
غلامرضا
اله آبادي در عمليات رمضان مفقود گرديد . بعد از عمليات هر چه جستجو کرديم
جسدش را پيدا نکرديم ، تا جايي که تقريبا والدينش نيز از پيدا شدن پيکر
مطهر شهيدشان نا اميد شدند.
بالاخره قريب ده سال اين انتظار طول
کشيد تا اينکه شبي مسافر رمضان ( غلامرضا اله آبادي ) به خوابم آمد . گله
کردم وگفتم : مدتي است هر چه تلاش کردم نتوانستم بفهمم تو شهيدي ، اسيري و
يا ... ؟ او هم در جواب از دست جواناني که از رفتن به خدمت مقدس سربازي
خودداري مي کردند گله مند بود . مي گفت : عده اي داوطلبانه به جبهه و جهاد
مي شتابند ، چرا کسانيکه موظفند خود را براي خدمت معرفي نمي کنند ؟ اينها
هيچگونه عذر پذيرفته شده اي پيش خدا ، امام و شهداء ندارند و تا دير نشده
اين قصور و کوتاهي را جبران کنند که ندامت فردا هيچ سودي برايشان ندارد !
گفتم هشدار و تذکر دلسوزانه اي بود ، اميدوارم تا دير نشده به خود آيند و
به توصيه شما جامه عمل بپوشانند .
از صحبتهايش تا حدودي فهميدم شهيد شده ، نه تنها از بيانش بلکه از لباسهاي فاخرش و هاله اي از نور که وجودش را در بر گرفته بود .
اما از باب تعيين و اطمينان قلبي پرسيدم : آخر نگفتي تو شهيد شدي يا نه ؟
در
جواب با اين شعار برخواسته از قرآن کريم پاسخ داد : شهيدان زنده اند الله
اکبر ، بخون آغشته اند الله اکبر و به شکل خورشيد در آمد و از افق ديدم نا
پديد غروب کرد.
وصیت نامه شهید:
"همانا خداوند سرشت هيچ گروهي را عوض نمي كند مگر اينكه خود به تغيير سرنوشت خود اقدام كند ".
اينجانب
بسيار خوشحالم كه بعد از بيست سال تلف كردن عمرم خداوند به من آن توفيق را
داد كه در راهش قدم بردارم و به جبهه حق عليه باطل بروم و اين درخت نوپاي
اسلام يعني انقلاب اسلاميان كه كمتر از عمرش مي گذرد ياري كند و نيز بسيار
خوشحالم كه توانستم خونم را در اين راه بدهم. برادران زندگي انسان بر يك
محور تسليل وار مي چرخند و اگر انسان يك زمستان و تابستان از اين طبيعت را
ديد نبايد به اين دنيا اميدوار باشد چونكه نيكان و صالحان عالم نيز به اين
طبيعت دل نبسته بودند و ما هم كه خود را پيرو آنان مي دانيم نبايد به اين
دنياي غدار دل ببنديم و وابستگي ايجاد كنيم
برادران و خواهرانم :
بياييم
لحظه اي در تنهايي به خود بيانديشيم و ببينيم كه آيا ما عزيزتر از
مولايمان علي ( ع ) هستيم كه در محراب عبادت و دهان روزه او را شهيد كرده
اند؟ و آيا ما برتر و بالاتر از فرزند فاطمه و فرزند برومندش علي اكبر
هستيم كه همگي در اين راه جان دادند؟ پس بياييم و بنگريم كه آنها چگونه با
اين جهان برخورد كردند و ما هم راه فرزندان آنها يعني راه مدنيها و دستغيب
ها و هاشمي نژادها و مخصوصاً راه شهيدان ديارمان يعني صدوقي ها را دنبال
كنيم. و شما اي ملت مسلمان و هميشه در صحنه اميدوارم به اين چند پيامي كه
برادر كوچكتان براي شما دارد گوش فرا دهيد و آن را جامه عمل بپوشيد.
اين پير جماران، اين امام امت، اين قلب تپنده ملت، اين سرلوحه دار
انقلاب و اين مستضعفان جهان را در ميان خود نگه داريد يعني با دعاهاي خير
شبانه و بعد از نمازهايتان اين مرد بزرگ را كه عالمي را به شگفت واداشت حفظ
و صيانت كنيد و ديگر اينكه رزمندگان را كه همچون حجابي ياري نواميس شما
هستند دعاگو باشيد و از خدا بخواهيد كه اين جوانان هرچه زودتر از سنگرهاي
تاريك و مرطوب رهايي يابند
جوانان عزیز:
اگر
به جبهه ها نمي آييد لااقل از وظيفه خودتان كه همان خدمت سربازي است شانه
خالي نكنید و اين خدمت به خلق كه وظيفه هر شخص مسلمان است انجام دهید. من
به خدا قسم براي بعضي از جوانها تأسف مي خورم كه چرا از جبهه ها گريزانند و
ماهيت آن را درك نمي كنند چون معتقدم اگر آنها ماهيت و هدف رفتن به جبهه
را دريابند ديگر سرازپاي نمي شناسند و به كمك ديگر برادران رزمنده اشان مي
شتابند .
نظر شما