نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن ممتازی»
همسر برادر شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «ردپای خوبی‌هایش هنوز در زندگی من، همسر و فرزندانم باقی‌مانده است؛ در سفره ساده و پربرکتمان، در مراسم عزاداری و سوگواری مولای‌مان حسین(ع) و در زمزمه‌های عاشورایی‌اش و در دعای خیر اهالی محله‌مان.»
کد خبر: ۵۶۳۳۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸

خواهر شهید «قربان عبادی» نقل می‌کند: «می‌گفت: خواهرم! دلم می‌خواد وقتی فریبا می‌آد دامغان، مثل تو باحجاب باشد و خوب روی نماز و انجام دستور‌های دینی‌اش کمکش کنی!»
کد خبر: ۵۶۳۱۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۷

همسر شهید «داود باقرزاده» نقل می‌کند: «داود به سرعت وارد خانه شد. ساکش را انداخت و گفت: امام(ره) دستور داده هرکسی کارت پایان خدمت داره بره اسلحه‌خانه اسلحه بگیره. باید برم پادگان جی. رفت و توسط عوامل رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۳۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۴

دوست شهید «محمد خابوری» نقل می‌کند: «همسر محمد گفت: هرچیز که برای آدم مهم باشه، یادش می‌مونه. از لحظه‌ای که می‌رفتن و برمی‌گشتن، لحظه‌ها رو می‌شمردم. خودم رو در ثواب این کار شریک می‌دونستم.»
کد خبر: ۵۶۲۹۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱

مادر شهید «محمدعلی طوسی» نقل می‌کند: «در همین حال دیدم کسی دارد قبر امام(ره) را وسط اتاق می‌کَند. کنار تابوت امام نشستم و سرم را نزدیک صورت امام(ره) بردم و خواسته‌ام را درگوشی به امام(ره) گفتم: آقا! اگر بچه‌های من رو دیدی بهشون بگو که مادرتون دلش براتون تنگ شده و می‌خواد شما رو ببینه!»
کد خبر: ۵۶۲۸۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹

مادر شهید «محمدرضا بینائیان» نقل می‌کند: «گفت: ننه! کجا بودی؟ گفتم: رفتم روضه. پرسید: روضه‌خوان برای مظلومیت امام حسین(ع) در کربلا چیزی نگفت؟ پیش خودت نگفتی: کاش ما هم کربلا بودیم و امام رو یاری می‌کردیم؟ خُب چه فرقی می‌کنه، اون زمان امام حسین (ع) بود و الآن هم زمان نائبشه!»
کد خبر: ۵۶۲۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۸

مادر شهید «اسماعیل جلالی» نقل می‌کند: «گفت: مامان! به نظرت من لیاقت شهیدشدن رو دارم؟ اصلاً خدا منو دوست داره؟ آخه خیلی از دوستام شهیدشدن.» مانده بودم به او چه جوابی بدهم که دوباره گفت: «مامان! از این که موهام روز به روز سفیدتر می‌شه و هنوز موندم خجالت می‌کشم.»
کد خبر: ۵۶۲۴۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «سیاوش پازوکی»
هم‌رزم شهید «سیاوش پازوکی» نقل می‌کند: «داشتیم بعد از مرخصی دوم به جبهه می‌رفتیم. نزدیک دزفول که رسیدیم، سیاوش گفت: نعمت! من دیگه برنمی‌گردم و شهید می‌شم. گفتم: از کجا متوجه شدی؟ گفت: چند تا از شهدای ساروزن رو توی خواب دیدم. به من گفتن تو حتماً به جمع ما می‌یای.»
کد خبر: ۵۶۲۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰

قسمت سوم خاطرات شهید «مصطفی بخشی‌غلامی»
هم‌رزم شهید «مصطفی بخشی‌غلامی» نقل می‌کند: «نگاهش کردم و گفتم: مصطفی‌جان! تنها پرواز نکنی؟ گفت: دستت رو بده تا با هم پرواز کنیم. دستش را گرفتم. نگاهی به من کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۶۲۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷

پدر شهید «موسی بیک‌محمدی» نقل می‌کند: «‌پسرم می‌گفت: زندگی توی جبهه خیلی شیرینه! اونجا همه نسبت به هم مهربانن. همه به فکر خدا و به یاد او هستند. در هر کاری توکل به خدا دارند.»
کد خبر: ۵۶۲۳۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۶

همسر شهید «شعبان بینائیان» نقل می‌کند: «دوباره قصد رفتن داشت. مخالفت کردم و گفتم: هرچه مال و اموال داری ببخش، ولی جبهه نرو! گفت: چرا این قدر مخالفت می‌کنی؟ من باید برم! گفتم: چون می‌دونم که تو آدم پاکی هستی؛ اگه بری شهید می‌شی!»
کد خبر: ۵۶۲۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵

برادر شهید «احمد بینائیان» نقل می‌کند: «امام(ره) در سال ۱۳۴۲ فرمودند: فرزندان من هنوز در گهواره‌ها هستند و دارند شیر می‌خورند و یک روز در مقابل این ستیزه جویی‌های آنان می‌ستیزند! احمد نیز مانند همه رزمندگان دیگر که بعد از بیست و پنج سال در اوج انقلاب به سن بلوغ رسیدند، عازم جبهه‌ها شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «مصطفی بخشی‌غلامی»
هم‌رزم شهید «مصطفی بخشی‌غلامی» نقل می‌کند: «گفتم: مصطفی! کجا؟ گفت: باید برم. نگاه به ساعت کردم. سر ساعت بلند شده بود. گفتم: حالا یک دقیقه این‌ور و اون‌ور بشه به جایی ‌خوره. گفت: ما برای دقیقه‌دقیقه بچه‌ها مسئولیم.»
کد خبر: ۵۶۲۲۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴

قسمت چهارم خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
پدر شهید نقل می‌کند: «حسینعلی تأکید می‌کرد: شما برای من بی‌قراری نکنید. اگر شما ناراحت باشید من هم در جبهه ناراحت خواهم بود. من کاری کردم که آخرت شما در قیامت تضمین خواهد شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۳

قسمت سوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»
برادر شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «محمد آخرین خاطرات شیرین کودکی را مرور کرد و مانند کسی که می‌خواهد به سفری دور برود، با من حرف زد. بین بچه‌ها معروف بود که هر کس بخواهد شهید شود، نور بالا‌ می‌زند. آن شب حال و هوای محمد حکایت از رفتن داشت.»
کد خبر: ۵۶۲۱۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
پدر شهید «حسینعلی حسنی» نقل می‌کند: «یک‌بار به او گفتم: بابا تو به اندازه کافی به جبهه رفتی بس است. گفت: جبهه و جنگ کعبه آمال من است.»
کد خبر: ۵۶۲۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰

قسمت دوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»
هم‌رزم شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «گفت: برگزاری نمایشگاه شهید مهرابی با من. عکس‌های شهدای گردان را جمع کرد و با ظرافتی خاص با سیم خاردار برای همه آن‌ها قاب درست کرد. او با عشق به امام(ره) و شهدا از جان مایه گذاشت و نمایشگاهی دیدنی و زیبا برپا کرد.»
کد خبر: ۵۶۲۰۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹

قسمت دوم خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
مادر شهید «حسینعلی حسنی» نقل می‌کند: «شهید را قبل از شهادتش در خواب دیدم. شبی خواب دیدم که امام(ره) نحوه شهادتش را بیان کرد و بر سر شهید دست کشید ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹

قسمت نخست خاطرات شهید «محمد خراسانی»
هم‌رزم شهید «محمد خراسانی» نقل می‌کند: «هاج‌ و واج به چهره زیبایش که از اشک خیس شده بود، نگاه کردم. هر چند خواندن نماز شب چندان عجیب نبود، اما آن همه آموزش طاقت‌فرسا و خستگی مفرط دیگر حالی برای نماز نمی‌گذاشت؛ اما محمد آن‌قدر عاشق بود که لذت مناجات با خالق را با هیچ‌چیز عوض نکرده بود.»
کد خبر: ۵۶۲۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸

قسمت نخست خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
مادر شهید «حسینعلی حسنی» نقل می‌کند: «در برپایی نماز بسیار وقت‌شناس و به نماز اول وقت و فضیلت آن پایبند بود. با دیگر دوستانش قرار می‌گذاشتند به دیدار خانواده‌های معظم شهدا می‌رفتند و این موضوع را تکلیف می‌دانست.»
کد خبر: ۵۶۲۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸