«وقتی کمکم داشتیم از کنار ماشین دور میشدیم، ناگاه صدای ناله خفیفی به گوش رسید. به کنار ماشین برگشتیم، صدا از درون اتاق کمپرسی بود خوب که گوش دادیم متوجه شدیم صدا از لابهلای چادرهای درهم پیچیده داخل ماشین به گوش میرسد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاحزیارانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۶۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۲
«به کارگری که در محل استقرار هواپیماهای آماده مشغول نظافت بود اشاره کرد گفت: آقارضا! آن کارگر را میبینی از خدا میخواستم که به جای آن کارگر بودم و آنجا را جاروب میکردم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۶۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
«شهادت آقامصیب نشان داد هنوز مشعل روشن است و هنوز پرچمداران شهادت باکی از شهادت ندارند و بهدنبال آن میروند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادیکشمرزی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۱
«پدرش بعد از مفقودالاثر شدن رضا، هر روز به عکسش خیره میشد و گریه میکرد. من قاب عکس را پنهان کردم تا حاجآقا اذیت نشود، اما خودم یقین داشتم که رضا شهید شده است ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۵۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
«محل استقرار ما بسیار گرم و فاقد هر گونه امکان رفاهی بود. من از اینکه ما را به خط نبرده بودند؛ بسیار بیتاب و ناراحت بودم. حمید هم علیرغم اینکه احساس میکردم از من هم ناراحتتر است ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«هنوز ردپای شب را میشد دید. شبی که لحظهای آرام و قرار نداشت، ولی من با خیال راحت بین آن همه آتش و خون خوابیده بودم. بیچاره بعثیها! ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۴۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۸
«محمدرضا در سالروز ولادت حضرت فاطمه (س) با پول خود به خانمها روسری هدیه میداد تا موها و سر خود را بپوشانند ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «محمدرضا خامدا» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۳۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۵
برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«مجری روی سن اسمش را خواند: جانباز سالهای جنگ آقای... تشویق سرد حاضرین در سالن اینطور نوید میداد که نیم ساعتی را چرت خواهند زد حق هم داشتند کسی او را نمیشناخت. نه اسمی، نه پستی، نه پولی، نه حتی قد و شکمی! ...» آنچه میخوانید گزیدهای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۰۲۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۳
«پسرها جبهه بودند. یک شب خواب دیدم همه با هم برای مرخصی به خانه آمدند، ولی رضا با آنها نیست. صبح که بیدار شدم. نگرانی رهایم نمیکرد ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۰۰۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۹
«آقای چگینی از همان روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب غیر از هجمه منافقان و گروهکها از سوی بعضی همراهان انقلاب هم مورد آزار و اذیت و هجمه قرار میگرفت. دلیل این حجمهها هم تفکرات شهید بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» است که در آستانه روز کتاب، کتابخوانی و کتابدار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
«رمز پیروزی را باید در عمل به وظیفه جویا شد نه در غیر آن، چرا که سعادت از آن کسی است که در بحبوحه هر مسئله و جریانی، او را بخواهد و بخواند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۸
«بدون تردید حمید دارای اخلاق حسنه بسیاری بود. نوع برخورد و ایجاد رابطهاش با دیگران زبانزد خاص و عام بود. ایشان در همان برخوردهای اول قادر بود که ضمن تأثیرگذاری لازم، ارتباط خوبی با طرف مقابل برقرار کند ...» ادامه این خاطره از شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۸۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
برگی از خاطرات؛
«سال ۶۶ که در اندیمشک بودیم همان موقع اوج بمباران شهرها توسط عراق بود در همسایگی ما یک خانواده عرب زبان بودند که همان شب بمباران عروسی پسرشان بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمسدوست» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۸۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۷
«پیرمردی که راننده کمپرسی ۶ چرخ بود، مرتب شکایت داشت که چشمهای من ضعیف است و جلوی خودم را نمیبینم بچهها کمکش میکردند که آرامآرام به پیش برود. منطقه علاوه بر اینکه در دید نیروهای دشمن بود از طرف ضدانقلاب هم ناامن بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات جانباز «عباس فلاحزیارانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۷۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۶
«مدتی بود خبری از او نداشتیم، آن موقع کردستان بود، زمانی بود که میگفتند کوملهها جوانهای ما را سر میبریدند، خیلی نگرانش بودم، نه پیغامی میفرستاد، نه نامهای و نه تلفنی ...» ادامه این خاطره از شهید «علیاکبر رفیعیمجد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۶۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۳
مادر شهید والامقام «پاپی حسن نبوی» دار فانی را وداع گفت.
کد خبر: ۵۴۹۵۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۵
فیلم مستند «در جستجوی یک سرباز» به کارگردانی میثم غلامی به بخش نهایی جشنواره فیلم مقاومت راه یافت.
کد خبر: ۵۴۹۵۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۱۰
برگی از خاطرات مادر شهید رفیعیمجد؛
«هنگام خوردن شام، دوباره زنگ خانه به صدا در آمد، رفتم و در را باز کردم، با کمال ناباوری دیدم اکبر است، من در میان ذوق و شادی خودم و بقیه افراد خانواده گفتم:ای کلک تو که گفتی مرخصی نمیدهند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علیاکبر رفیعیمجد» است که از زبان مادر این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۲
«بعد از پیروزی انقلاب بین بچههای انقلابی در شهر صنعتی اراک مقداری اختلاف پیش آمده بود، برای همین خاطر شهید حقشناس انجمن اسلامی شرکت خانهسازی سکایی را با همراهی و همکاری دوستانش به راه انداخت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حقشناس» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
«پدر برای من یک شیشه عطر آورد که هنوز هم هر وقت آن را بو میکنم، بوی پدر را استشمام میکنم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات فرزند شهید «یعقوبعلی رستمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۶