رد پای عشق
مروری بر زندگی شهید
به گزارش نوید شاهد یزد "شهید" مهدی احمدی "در شهرستان میبد یزد به دنیا آمد او پس از گذراندن دوره ابتدایی و راهنماییی برای ادامه تحصیل راهی شهرستان اردکان شد و با شروع جنگ تحمیلی راهی جبهه های حق علیه باطل شد سرانجام در 21 بهمن 1361در غرب فکه در عملیات و الفجر مقدماتی آسمانی شد و پیکر مطهرش مفقود الاثر شد پس از نه سال پیکر مطهرش در 22 فروردین 1370 به مهین اسلامی بازگشت و در گلزار شهدای بفروئیه به خاک سپرده شد.
خاطره ای از آخرین وداع شهید
شهید در شب آخر قبل از اعزام به جبهه به خانه مادر بزرگ خود رفت و در جمع خاله ها و فرزندانشان اول به سراغ پسرخاله خود كه تقريباً هم سن خود بود رفت و تمام وصايای خود را به او گفت: كه فراد صبح عازم جبهه هستم پسر خاله شهید گفت: مهدی هنوز تو كوچك هستی و توان رزمی نداري صبر كن سال آينده به جبهه برو به محض صحبت او شهید شروع كرد به خواندن فرازی از دعاي امام سجاد (ع) كه برای مرزداران بيان كرده است: بار خدايا بر محمد و آلش درود فرست و بر شمار آنها اضافه كن و اسلحه آنها را تيز فرما و از قلمرو و آنها محافظت فرما و جوانب جبهه آنها را محكم كن و جمع آنها را را يک دل و كار آنها را رو به راه كن و آذوقه شان را برسان و به نصرت خود تقويتشان فرما و به صبر ياريشان ده و بر آنها در چارهجوي ها مهربان باش و به هنگام برخورد با دشمن دنيای دل فريب را از يادشان ببر و فكرمان را از دلهايشان بيرون كن و بهشت را در مقابل ديدگان آنها قرار ده،تا هيچ كدام از آنان در هنگام كارزار به دشمن پشت ننمايند و فكر گريز از جنگ را از خاطر نگذرانند.
بعد از اين حرفها رو به پسر خاله خود کرد و گفت : من در سنگر جبهه ميجنگم و تو در سنگرتحصيل درس بخوان وسعي كن براي ملت و كشور خود فرد مفيدی باشي و راه شهدا را در سنگر مدرسه ادامه دهی و از همه خداحافظی كرد و به خانة خودشان برگشت و از برادر خود نيز خداحافظی كرده بود و وصايای خود را نيز به او گفته و با سخنان شيرين خود او را هم نصيحت كرده بود و آن شب به خانه خواهر خود رفته و از آنها نيز خداحافظی کرد و راهی جبهه شد.
تا قبل از مفقود شدنش يک نامه براي مادر خود كه علاقه عجیبی به او داشت نوشت و با نوشتههای خود به مادر خود دلداری داد.به گفته چند تن از همرزمانش در پانزده روز آموزشی مهدی چيز ديگری شده بوده و آرام و قرار نداشت كه در عمليات شركت کند.
او رد پاي خود را به عنوان قبر خود روي سيمان در زيرزمين باقي گذاشت گویی به او الهام شده بود كه جسدش مفقود الاثر می شود تا در غیاب شهید ، مادرش با ديدن این رد پا آرام بگیرد.