پیمانی که شهید شريفي با رهبر کبیر انقلاب می بندد
نویدشاهدیزد:
علی بمان شريفي زارچي يكم فروردين 1337، در روستاي سرچشمهزارچ از توابع شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش حسن، كشاورزي ميكرد و مادرش شوكت نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اتومكانيك درس خواند و ديپلم گرفت. او نيز كشاورز بود. به عنوان سرباز ژاندامري به جبهه رفت. نهم آذر 1360، با سمت تكتيرانداز در سوسنگرد بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي مهديه زادگاهش به خاك سپرده شد. او را مهدي نيز ميناميدند.
با نام تو شروع مىكنم اى خدا. خدايى كه شبهاى تاريك و در دل سياهيهاى شب تو را صدازدم و ازتو خواستم قدرتى به من بدهى تا بتوانم روزى اگر لياقتش را داشتم هجرت كنم هجرت به سرزمينهايى كه دست دشمنهاى اسلام موفق به خون بهترين و پاكترين فرزندان اين سرزمين گشته است. آرى خداى من آنقدر ايمان به من بده تا بتوانم مردانگى وشرف را از مردان صدر اسلام چون عمارها ، ابوذرها ، اشترها بياموزم .
اى رهبرم، اى نورچشمم، اى قوت قلبم، اى خمينى، اى تجسم اسلام راستين عصر ما، سوگند به هر كلامت كه پيامآور آزادى و آزاديهاست سوگند به اشك پاكى كه در نيمههاى شب درآنسكوت جماران از چشمان پاكت جارى مىشود. سوگند به آن نالههاى نيمه شبت كه قلب هرمسلمانى را به درد مىآورد با تو پيمان مىبندم پيمانى بزرگ كه چون حمزه با محمد(ص) بست كه تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون از دستآوردهاى پرشكوه انقلاب اسلامى دفاع كنم سوگند به همان خون پاكى كه ريخته شده شهيد سوگند به همان اشكهايى كه از چشمان مادران فرزند از دست داده كه درس مقاومت از زينب (عليهالسلام)آموختهاند اگر دشمن تكه تكهام كند و هر تكهام را به طرفى پرتاب كند و خون سرخم را در دشت جارى كند باز هم قطره قطره خونم نداى تو را سرمىدهد (خمينى-خمينى)
و اما پدر و مادرعزيزم:
سخنى چند با شما ميگويم مىدانم كه دشواريها و فداكاريهاى زيادى كردهايد كه مرا به اين سن و سال رسانديد بر خود بباليد و افتخار كنيد كه چنين فرزندى داشتيد كه توانست به سهم خودش خون ناچيزش را تقديم اسلام عزيز كند . آرى شما آگاه و خداى شما هم آگاه است كه من را هم را خودم آگاهانه انتخاب كردم . پدر و مادر عزيز هنگام تشييع جنازه من مبادا گريه كنيد كه با گريههايتان دشمنان اسلام و انقلاب خونبارمان شاد مىشوند فرياد كنيد همان فريادى كه من و ديگر شهيدان به هنگام شهادت كرديم(الله اكبر- الله اكبر).
و اما پيامم براى برادرانم و خواهرم:
اين است كه بدانند من آگاهانه در اين راه قدم نهادهام و بطور داوطلب به جبهه رفتم چرا كه خون سرخ شهيدان از هابيل تا حسين و از حسين تا شهداى كربلاى جنوب و غرب ايران صدايم مىزنند كه چيست تو را براى چه نشستهاى آخر ما مسلمان هستيم ما درعصرى زندگى مىكنيم كه ظلم سراسر جهان را فراگرفته مابايد خون بدهيم آنقدر كشتهبدهيم .آنقدر فداكارى كنيم تا اسلام عزيز با ظهورمهدى(عج) پيروزشود و قسط و عدل الهى در سايه توحيد برقرارگردد و اى كاش ميليونها جان داشتم و فداى اسلام وقرآن خدا مىكردم. و تنها حرف من حقير به برادران و خواهرم و همچنين مردم فداكار اين است كه اسلام را داشته باشند كه درنهايت قرآن را نيز حفظ كردهاند و دست از خط امام برندارند و نيز از روحانيت مبارز دست نكشند كه اسلام شكست مىخورد و آن وقت است كه دوباره زير سلطه ابرقدرتها مىرويم و شماها هرچه مىتوانيد از نهادهاى انقلابى مخصوصا سپاه پاسداران پشتيبانى كنيد چون امام از آنها پشتيبانى كرده است .