فرازی از زندگنامه و وصیت نامه شهید محمدرضا گشنيزي زاده منشادي
سهشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۴۳
شهید محمدرضا گشنيزي زاده منشادي به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. شانزدهم آبان 1361، با سمت تكتيرانداز و جهادگر در موسيان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد.
شهید محمدرضا گشنيزي زاده منشادي ششم آبان 1338، در
شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش عليبمان، كارگر كارخانه بود و مادرش فاطمه نام
داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته راه و ساختمان درس خواند و ديپلم گرفت. كارمند
جهادسازندگي بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. شانزدهم آبان 1361، با سمت تكتيرانداز و
جهادگر در موسيان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به شهادت
رسيد. مزار او در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش واقع است.
در تاريخ 6/ 8/ 1338 در خانواده مذهبي و متديّن گشنيزي اوّلين فرزند خانواده ديده به جهان گشود و موجب سرور و خوشحالي آنها گشت. پدر بزرگوارش قبل از تولّد كودك به علّت اعتقاد و ارتباطي كه با روحانيّت داشت يك روز در جواب سئوال حاج آقا وزيري كه آيا فرزند داري؟ جواب می دهد، هنوز نه، ولي خداوند همين روزها ما را صاحب فرزند مي كند. حاج آقا وزيري مي گويند ا نشاءالله مبارك است، اگر نوزاد دختر بود نامش را فاطمه بگذار و اگر پسر بود محمّد رضا. لذا نام اين نوزاد را محمّدرضا مي گذارند. به اعتقاد مادرش بيمه شده حضرت امام رضا ع بود، به گونه اي كه بارها در كودكي مريض شد، ولي هر بار به راحتي بهبود يافت و بزرگ شد. قبل از مدرسه به مكتب خانه رفت و قرآن را فرا گرفت.
سال اوّل ابتدايي را در دبستان كوچك زاده گذراند و سپس به مدرسه تعليمات اسلامي آن زمان رفت دوره راهنمايي را در مدرسه آزادي و دوره متوسطه را در هنرستان فنّي يزد با موّفقيّت طي کرد، به گونه اي كه همواره در طول تحصيل مورد تشويق معلّمان خود واقع مي شد. او درحين تحصيل، در عصرها و روزهاي تعطيل در فاصله بين اخذ مدرك ديپلم و سربازي نيز به بنّايي پرداخت. تقريباَ مقارن با پيروزي انقلاب به سربازي رفت. آموزش نظامي را در شهر زابل گذارند و سپس به شهرضاي اصفهان براي ادامه خدمت سربازي منتقل شد، در اين مدّت عليرغم تحمّل سختيها به گونه اي عمل كرد كه رضايت مسئولان و فرماندهان خود را فراهم نمود.
محمّد رضا گشنيزي پس از خدمت سربازي در مقابل انتخاب دو شغل قرارگرفت، اوّلي معلّمي و دوّمي خدمت در جهاد سازندگي. وي به دليل علاقة زياد به انقلاب و امام و براي حضور در جبهه هاي نبرد، خدمت در جهاد سازندگي را ترجيح داد. پس از مدت کوتاهي، عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل شد. در اوّلين اعزام پس از چهل و پنج روز تلاش و کوشش، در مورّخه 16 / 8/ 61 پس از انجام مراسم عزاداري همراه با خيل عاشورائيان در عمليات محرم شرکت نمود ودر هنگامه نبرد در اثر اصابت گلوله به صورتش جان به جان آفرين تسليم نمود و به عالم ملكوت پر گشود.
وي به حضرت امام و آيت الله صدوقي علاقة خاص داشت و همواره به مسجد روضه محمّديّه به عنوان پايگاه انقلاب مي رفت. وي در جريان انقلاب اسلامي جزء مبارزان بود. معمولاً اطّلاعيه هاي حضرتمام را پيدا مي كرد و در مناطق مختلف مخفيانه پخش مي نمود. اهل دعا و راز و نياز با خدا بود و همواره به خواهر و برادرش سفارش مي كردتا نماز اوّل وقت را فراموش نكنند. او انساني دلسوز و مهربان بود. پدر و مادرش را بسيار دوست مي داشت و براي راحتي آنها از هيچ كوششي دريغ نمي ورزيد. شهيد سخت مواظب حلال وحرام بود، به گونه اي كه تا مطمئن نميشد غذا از كجا آمد ه است آن را نمي خورد. وي انساني سربه زير و چش پاك و از اين لحاظ زبان زد همسايگان بود.
محمّد رضا روزي مصمّم به رفتن به جبهه شد كه حضرت آي تالله صدوقي در نماز جمعه يزد به شهادت رسيد. او آن روز در نماز جمعه شركت داشت و سخت تحت تاثير اين جريان قرار گرفت و با خود پيمان بست در راه حفظ انقلاب و مبارزه با دشمنان بيش از پيش تلاش نمايد.
مادر شهيد در اين باره مي گويد:
روزي كه مي خواست به جبهه برود گفت مادر، من براي رضاي خدا، حفظ ناموس و اطاعت از رهبر انقلاب مي روم. اگر كشته شدم تو هيچ حرفي نزن و هيچ چيز قبول نكن. يك روز كه مشغول خواندن كتابي بود به من گفت اينجا نوشته است، هر شهيد مي تواند هفتاد نفر را شفاعت كند. آيا تو نمي خواهي من روز قيامت شفاعتت كنم؟ تا اينكه دوره آموزشي را ديد. صبح روزي كه مي خواست اعزام شود به مسجد محل رفت، نمازش را خواند و به خانه آمد هيچ وقت نمي گذاشت صورتش را ببوسم. امّا آن روز صورتش را پايين آورد و گفت مادر هر چه مي خواهي مرا ببوس و سه دفعه دست پشت من زد و خداحافظي كرد و رفت. از روزي كه به جبهه اعزام شد مرتّب خوابش مي ديدم. مثل اينكه به من الهام شده بود محمّدرضا شهيد مي شود. هر لحظه فكر مي كردم اکنون خبر شهادتش را مي آورند. گوئي خودم را آماده و راضي كرده بودم. تا اينكه روز شهادتش به گلزار شهدا رفتم. آن روز همه جا را سياه مي ديدم، حتّي وقتي به خانه هم آمدم همه جا را اينطور مي ديديم. اوّل فكر كردم چشمانم مشكلي پيدا كرده است. توي اين فكرها بودم كه گفتم بروم بنياد شهيد تا احوالي از او بپرسم. در اين احوال ديدم همسايه ها آمدند دنبالم كه كجا مي روي، آنها مرا به خانه آوردند، برايم چاي ريختند و بعد ديدم دخترم دارد گريه مي كند. همه چيز دستگيرم شد. فهميدم كه پسرم شهيد شد ه است. خيلي ناراحت بودم. امّا روزي كه جهاد سازندگي برايش مراسم گرفت، صحبت كردم و گفتم اگر دشمن، محمّدرضا را از ما گرفت، ما هنوز چند پسر ديگر داريم و عقب نشيني نمي كنيم. »
وصیت نامه:
«خداوندا از تو مي خواهم وقتي فوز عظيم شهادت را بر من ارزاني مي داري که مورد عفو و رحمتت واقع شده باشم. پروردگارا گناهان زيادي مرتکب شده ام، ببخش مرا از روي رحمت واسعه ات نه از روي عدالتت، که ما بيچاره و درمانده ايم، چگونه مي توانيم در برابر عدل تو بايستيم. خداوندا اکنون که رضاي تو را در اين ديدم که به جبهه بروم تا از دين تو حمايت کنم و در برابر اين شيطا نها بجنگم، تو هم از اين حقير روسياه راضي و خشنود باش و اين بنده ضعيف و ناتوان را در شمار بندگان خالصت قرار ده، اين وصيّت نامه را می نويسم تا نسلهاي آينده خيالنکنند براي پست و مقام و کسب شهرت به جبهه رفتم بلکه تنها براي رضاي خداي تعالي وحفظ اسلام و امر ولايت فقيه که اين امر مهم را می توان تکليف اسلامي برشمرد.
اي برادران وخواهران گراميم :
امروز انقلاب اسلامي ما احتياج به خون دارد. از برکت خون سيّدالشّهداء بود که اين اسلام عزيز به دست ما رسيده است و ما بايد اين امانت الهي را به نسلهاي آينده بدهيم و در اين زمانچه خونهاي پاکي همچون بهشتيها و رجاييها، باهنرها، صدوقيها و دستغيبها و غيره پاي درخت اسلام ريخته شده است.رهبر ما حضرتامام حسين بن عليع است که مي فرمايد: مرگ سرخ به از زندگي ننگين است «هيهات منّ الذّله ».
اي امّت اسلامي :
بدانيد اين همه شهداء جان خود را در راه اسلام و حفظ ولايت فقيه که همان ولايت پيامبر است فدا کرده اند تا در اين راه قدم برداريم. پيروزي از آن ماست وشکست ناپذيريم. ولي اگر خداي نکرده از اين خط جدا بشويم چه روزهاي سياهی در پيش داريم که در دنيا عذاب داريم و هم در آخرت بايد جوابگوي خون شهدا باشيم.
نظر شما