نویدشاهدیزد:
پدر شهید:
پدر و مادر
صبحها كه ميخواهند فرزندشان را براي نماز صبح بيدار كنند برايشان زحمت دارد چون
خواب صبح براي جوان ترها سنگین است و جدا شدن از بستر خواب برایشان سخت اما احمد
اينگونه نبود. حتي اگر نصف شب هم برای آبياري يا كار ديگري او را صدا ميزدم سريع
از بسترش بلند ميشد، مينشست و با ادب جواب ميداد.
احمد قلبي بسيار مطمئن داشت و شر و بدي
به قلبش راه نداشت و در بين تمام فرزندانم نمونه بود. بسيار فداكار و باگذشت بود.
اگر هم جايي عصباني می شدزود كوتاه ميآمد. يادم نميرود يكبار كه از جبهه برگشته
بود به همراه من به صحرا آمد. با پيرمردي سرآب بردن بحثمان شد. بسيار به من بيادبي
و بدگويي كرد . هرچه از دهانش درآمد به من گفت و هرچه او گفت من كوتاه ميآمدم از
ترس اينكه احمد كه همراه من است عصباني شود و با آن مرد درگير شود بخاطر بياحترامي
كه به پدرش ميكرد و من دوست نداشتم اين مدت كوتاهي كه او به مرخصي آمده ناراحتي و
درگيري داشته باشد. اما ديدم كه احمد خارج از فضاي اين درگيري به من گفت كه پدر
جان من خستهام و ميخواهم هرچه سريعتر به خانه بروم و از شما ميخواهم كه مرا به
منزل ببريد كمي كه از پيرمرد دورتر شديم. ديدم به من گفت پدرجان كسي كه سن و سالي
از او گذشت و به سن پيري درآمد بسيار پرتوقع و تندخو ميشود و انسان كه پير شد
حكم بچه را دارد و همانطور كه نبايد با بچهها بحث كرد بحث كردن با افراد سالخورده
هم كاري بيفايده و خطاست. همانجا اشك در چشمانم حلقه زد كه جوانم اينقدر فهميده
است و من كه از عصباني شدن و برخورد او نگران بودم مشاهده كردم او بسيار پختهتر و
فهميدهتر از اين حرفهاست و حتي من را نيز نصيحت ميكند كه بابت آن خدا را شكر
كردم. حتي اگر جايي خود من هم عصباني ميشدم و با تندي با او صحبت ميكردم اصلاً
او به روي خود نميآورد و بي ادبي از او نميديدم. احمد ارتباط خوبي با اهل بيت
(ع) داشت. يكبار خودش تعريف ميكرد در يكي از عملياتها كه كشتههاي زيادي داده
بودند در راه برگشت و عقب نشيني به داخل باتلاقي ميافتد و كام باتلاق او را به
درون خود ميكشد. احمد در همانجا آقا ابوالفضل العباس عليه السلام را صدا ميزند
و خودش تعريف ميكرد كه مثال دستي به كمكم ميآيد و مرا از باتلاق بيرون ميكشد.
سرانجام او در سن 18 سالگي در عمليات پيروزمندانه والفجر 8 به شهادت ميرسد. احمد
هيچگاه از مشكلات و سختيهاي جبهه براي ما حرفي نمی زد
مادر شهيد:
از احمد هرچه بگويم كم است. از 12 سالگي نماز و
روزهاش ترك نميشد. بسيار باادب و با معرفت بود و هميشه آرزو داشت كه من و پدرش
را به زيات ببرد و به ما بسيار احترام ميگذاشت و براي او همين بس كه در هيجدهم
ماه مبارك رمضان شب ضربت خوردن مولايش علي عليه السلام به شهادت ميرسد.
وصیت نامه:
اي پدر و مادر مهربان و عزيزم و اي خواهران و برادران گرامي و
ارجمندم ما در عصري زندگي ميكنيم كه ظلم سراسر جهان را گرفته است.ما بايد خون
بدهيم. بايد آنقدر كشته بدهيم تا اسلام عزيز با ظهور حضرت مهدي (عج) پيروز شود و
قسط و عدل الهي در سايه توحيد برقرار گردد و اين انقلاب ما به انقلاب جهاني مهدي
(عج) متصل گردد.
اي پدر ارجمندم در راه خدا اسماعيلهاي خود را آماده كن.
مبادا اگر فرزندت در راه خدا حركت كرد و كشته شد غمي به چهرهات بنشيند. شاد باش و
بدان كه شهادت يكي از اعضاي خانوادهات باعث سربلندي و عزت و شرف براي خانواده و
براي اسلام است. پدر عزيزم من براي شما خدمتي نتوانستم بكنم از شما درخواست ميكنم
كه مرا حلال كنيد و با استقامت، صبر و شكيبايي از انقلاب اسلامي دفاع كنيد.
و شما اي مادر عزيز و مهربانم و شما اي خواهران عزيزم چندان
ناراحت نباشید كه خدا خود صبر ميدهد نميگويم كه گريه نكنید اما گريههايتان طوري
نباشد يا در جايي نباشد كه دشمن شادكن باشد. ازشما ميخواهم خود را طوري نشان دهيد
كه مشتي بردهان دشمنان اسلام زده باشيد و همچون زينب(س) باشيد و با حفظ حجاب و
نجابت و عفت خود او را خشنود نمائيد.
و شما اي دو برادر عزيزم و گراميم از شما ميخواهم كه راه
شهيدان را ادامه دهيد و در خط امام باشيد و هميشه و در همهجا از امام امت دفاع
كنيد و او را ياري نمائيد. و انشاءا... بعنوان يك برادر كوچكتر از مردم غيور و
شهيدپرور ميخواهم كه مبادا امام اين قلب امت و اين هدية خدا را تنها بگذاريد و مبادا
باعث ناراحتي او بشويد .وحدت را حفظ كنيدو با شركت در نماز دشمنشكن جمعه كه
بزرگترين سلاح ما است مشت محكمي بر دهان ابرقدرتهاي جهانخوار بزنيد. اي امت
شهيدپرور در هر كجا كه هستيد از روحانيت مبارز دفاع كنيد تا اسلام پابرجا بماند و
امام را هميشه دعا كنيد.