جبهه؛ الویت اول
شنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۵
شهید محمد جهان دوست دوم فرودين 1341، در شهرستان يزد چشم به جهان گشود. پدرش محمود، كارگر كارخانه بود و مادرش رباب نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اتومكانيك درس خواند و ديپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. پانزدهم مرداد 1362، با سمت نيروي واحد پرسنلي گردان در پيرانشهر هنگام درگيري با نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. پيكر را وي در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش به خاك سپردند.
نویدشاهدیزد:
دارالعباده يزد در تاريخ 2/ 1/ 1342 شاهد تولد نوزادي پسر خانواد هاي
مسلمان و متدّين بود كه به دليل علاقه وافرشان به خاندان عصمت و طهارت نامش
را «محمّد » گذاشتند. وي در دوران كودكي با شركت در مجالس هفتگي قرآن با
قرائت و مفاهيم اين كتاب آسماني آشنا شد. وي تحصيلاتش را تا اخذ ديپلم با
جديت و تلاش خود با موّفقيّت سپري نمود. محمد در جريان انقلاب اسلامي و
مبارزات مردمي همراه ديگر امّت حز ب الله يزد به رهبري سوّمين شهيد محراب
در مراسم مختلف و راهپيماييها فعّالانه شركت می كرد. او از همان زمان با
توجّه به ارادت خاصّي كه به امام خميني)ره( داشت با ايشان عهد و پيمان
ناگسستني بست و تا آخرين لحظ حياتش بر اين پيمان و بيعت استوار ماند. با
پيروزي انقلاب اسلامي و قبل از انجام خدمت مقدّس سربازي به جمع جهادگران
جهادسازندگي پيوست.
اوّلين ماموريّت پشتيباني جنگ خود را در جهاد
سازندگي مستقر در استان ايلام گذراند. وي با قبول مسئوليّت خدمت به مردم
محروم، چون فولاد آبديده گشت، تا مسئوليّتهاي بزرگتري را در آينده پذيرا
گردد. او با ديدن محروميّتهاي مردم و عقب افتادگيهاي كشور، نفرتش به رژيم
طاغوت و خصوصاً حامي آن آمريكاي جهانخوار بيشتر و عميقتر می شد. محمّد با
رسيدن به سنّ سربازي خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي معرّفي كرد و
در بسيج سپاه مشغول خدمت گرديد. پس از طيّ دوره آموزش نظامي در سپاه سميرم
خدمت خود را شروع کرد. بعد از نزديك به يك سال به يزد بازگشت و در سپاه
مهريز به عنوان مسئول پرسنلي مشغول خدمت شد. امّا روح بلند و آسمانی اش
همواره هوايي ديگر داشت. عل رغم اصرار خانواده و فراهم نمودن مقدّمات
ازدواجش در آن موقعّيت حسّاس كشور، رنج و سختي جبهه را بر زندگي آرام
وآسوده ترجيح داد و در ارديبهشت ماه سال شصت و دو به ديار عاشقان اعزام شد.
او با اصرار فراوان خود در عمليّات والفجر دو در غرب كشور شركت نمود و در
مورّخه 15 / 5/ 62 همه سرمايه زندگي خود را كه جان شيرينش بود در طبق اخلاص
نهاد و چون ديگر صابران و ثابت قدمان مجاهد، مردانه مقابل كفّار ايستاد و
با پرواز آسماني اش پيروزي نهايي رزمندگان اسلام را مهر تائيد نهاد. شش روز
پيکر مطهّرش در جبهه دشمن بود تا اينکه آن را به پشت جبهه آوردند و سپس به
يزد منتقل گرديد و طيّ مراسم با شكوهي تشييع و در گلزار شهداي يزد به خاك
سپرده شد.محمد انساني وارسته بود. او به عبادت اهميّت فراوان ميداد. زياد روزه مي گرفت و نمازهايش را اوّل وقت مي خواند. نيمه هاي شب كه مي شد به دور از چشم ديگران از رختخواب برمي خاست، وضو مي گرفت، به نماز شب مي ايستاد و با خدايش راز و نياز مي كرد. وي قرآن را زياد مي خواند و بسيار دعا مي كرد. بيشترين دعايش رسيدن به فيض شهادت بود. آن قدر به شهادت علاقه داشت كه در موقع رفتن پدر و مادرش به سفر مكّه معظّمه و يا در هر نوبت که از جبهه به صورت تلفني يا با نامه با خانواد هاش ارتباط برقرار مي کرد از آنها مي خواست تا براي شهيد شدنش دعا کنند. او به شركت در مجالس عزاداري حضرت امام حسين)ع( و خواندن كتب مذهبي علاقه بسيار داشت. وي فردي خوش اخلاق و خوشرو بود. به علّت علاقه به قرآن وتسلّط به قرائت آن گاهي از جمله در دوران خدمت نظام وظيفه به تدريس آن مي پرداخت.
مادر شهيد مي گويد:
«علاقه داشتم فرزندم ازدواج كند. حتّي يك بار مي خواستم برايش خواستگاري بروم. او گفت من می خواهم به جبهه بروم، چرا شما مي خواهيد يك نفر ديگر را اسير و پا يبند من كنيد. بگذاريد وقتي جنگ تمام شد. امّا ما رفتيم و صحبتهاي اوّليه را كرديم و بعد برايش نامه نوشتيم كه خانواده نامزدت آماده مراسم عروسي هستند، ولي او جواب منفي داد و نوشت من هنوز بايد در جبهه باشم و جبهه به من نياز دارد. بعضي وقتها كه می گفتم همسرت چه شرايطي بايد داشته باشد، مي گفت اگر روزي خواستم ازدواج كنم همسرم بايد با سواد و اهل مطالعه باشد و احكام اسلامي را بداند. »
وصیت نامه:
پس از تقديم آخرين سلامم خدمت والدين محترم، برادران عزيز و خواهر دلبندم، سلامتي، پيروزي و موّفقيّت و شادکامي شما را از خداوند منّان مسئلت دارم. امّيدوارم سلامي را که گرم و آتشين و از صميم قلب و اعماق وجودم به سويتان مي فرستم با قلوبي پاک و سرشار از نور الهي با روحيّ هاي باز بپذيريد. اکنون که اين توفيق مرا حاصل شد تا جانم را فداي اسلام کنم و خداوند اين لياقت را به من ارزاني داشت تا شهيدگردم بايد از خداي ممنون باشيد.
پدر بزرگوارم:
از خداي تشکّر کنيد که اين لطف را شامل حالم نمود و ليکن از شما مي خواهم که براي رستگاري از خدا طلب مغفرت و رحمت کنيد. پدرجان در اين مدّت زندگانيم بسيار شما را رنجانده و باعث ناراحتيتان شد ه ام، عاجزانه تقاضامندم مرا مورد عفو خود قرار دهيد و ازآن همه زحماتي که برايم کشيد هايد سپاسگزارم.
مادر عزيزم:
سلامم به شما باد که بهشت زير پاي مادران است. سلامم به شما باد که نتوانستم ذرّ هاي از آن زحمات و رن جهايي که به خاطرم متحمّل شد هايد جبران کنم.
مادر جان:حلالم کن، برايم دعا کن که خدا مرا آمرزيده و با شهيدان محشورم کند. مادرم نمي گويم که گريه مکن، ولي اين را يادآور مي شوم که خداي نکرده ناشکري نکنيد که اصلاً جاي شکرگزاري است. مادر عزيزتر از جانم نمي دانم چگونه از شما تشکّر کنم و احساساتم را به روي کاغذ آورم. از خدا مي خواهم شما را مؤيّد و مورد رحمت و لطف خود قرار دهد.
نظر شما