شهیدی که با ضمانت مادر به جبهه رفت
دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۱
شهيد محمدحسين شمس الديني احمدآبادي، هفدهم مهر 1348، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش علي (فوت1359) كارگر موزاييك سازي بود و مادرش سكينه نام داشت. تا اول راهنمايي درس خواند. سال 1367 ازدواج كرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و سوم خرداد 1367، با سمت پيك گردان در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، دست، پا، شكم، شهيد شد. پيكر وي را در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش به خاك سپردند
نويدشاهديزد:شهيد محمدحسين شمس الديني احمدآبادي، هفدهم مهر 1348، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش علي (فوت1359) كارگر موزاييك سازي بود و مادرش سكينه نام داشت. تا اول راهنمايي درس خواند. سال 1367 ازدواج كرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و سوم خرداد 1367، با سمت پيك گردان در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، دست، پا، شكم، شهيد شد. پيكر وي را در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش به خاك سپردند
پدرشهيد محمدحسین مي گويد:محمدحسین در یانزده سالگی بعد از اتمام دوره دبستان،در قسمت جوشکاری سپاه مشغول به کار شد و از آن به بعد دیگر نتوانست در مدرسه روزانه به تحصیل ادامه دهد و لذا دوره راهنمایی خود را در مدرسه شبانه تفضلی گذراند.بعد ار گرفتن سیکل به خاطر علاقه زیادی که به کار نشان می داد،در دفتر مهندسی سپاه به استخدام رسمی در آمد.
از این به بعد بود که دید محمدحسین به زندگی عوض شد و علاقه ی او به جبهه و جنگ دو چندان شد.
برادر شهید می گوید:از شدت علاقه محمدحسین به حبهه و جنگ به گونه ای بود که حتی موقع ماشین بازی عکس خود را جلوی ماشین سواری می گذاشت و میگفت: "این ماشین شهید و من آن شهید هستم."
از این به بعد بود که دید محمدحسین به زندگی عوض شد و علاقه ی او به جبهه و جنگ دو چندان شد.
برادر شهید می گوید:از شدت علاقه محمدحسین به حبهه و جنگ به گونه ای بود که حتی موقع ماشین بازی عکس خود را جلوی ماشین سواری می گذاشت و میگفت: "این ماشین شهید و من آن شهید هستم."
در شانزده سالگی با اصرار فراوان و ضمانت مادر توانست برای اولین بار به جبهه برود .
بار دوم که به جبهه اعزام شد پس از زمان کوتاهی ،در عملیات،شیمیایی شد و به مدت ده روز در بیمارستان اهواز بستری بود.
مرتبه سوم اعزام محمدحسین به جبهه زمانی بود که سپاه اعلام نیاز به نیرو کرد و محمد حسین با حکم سپاه عازم جبهه شد .از این زمان تا زمانی که خبر شهادت محمدحسین به خانواده اش رسید،پانزده روز بیشتر طول نکشید.
به گفته هم رزمان:در آن عملیات در شلمچه ،ابتدا تیر به دست او اصابت می کند؛در این حال چفیه را به دست خود بسته و دوباره به نبرد علیه باطل ادامه می دهد.دفعه دیگر تیر به شکم محمد اصابت می کند،او دستمال را از روی دست یاز و بر روی شکم خود می بندد .با خونریزی زیادی که از این وضعیت داشته ،هم رزمان به او توصیه می کنند که چون دین خود را ادا کرده،به عقب برگردد؛ولی او که شهادت در یک قدمی می دیده است ،پاسخ می دهد: «من که نیامده ام،برگردم من آمده ام که مرا بر گردانند.»در همین هنگام ،تیر دیگری به پهلوی او اصابت کرده و روح او مهمان عالم ملکوت می شود. در بیست و سومین روز از خرداد سال1367 هنگامی که تنها نوزده ساله بود،در عملیات بیت المقدس هفت ،در شلمچه به لقاءالله پیوست.
نظر شما