در سالروز ولادت منتشر می شود:
چه سینه زنی بود و نوحه هایی که انسان را به شوق وا می داشت اما انگار که من ده روز بود که نخوابیده بودم چونکه آنقدر خوابم می آمد که اصلا چشمانم باز نمی شد فقط قلبم و گوشم می شنید و دستهایم به سینه می خورد...
خاطره به یادگار مانده از  شهید« محمد طاهر خانی»؛ عزاداری قبل از شب حمله و حاجت خواهی

نویدشاهد البرز:

شهید« محمد طاهرخانی» فرزند «قربانعلی و کبری» در شانزدهم دیماه سال 1341، در شهر تهران چشم به هستی گشود. وی تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در سمت رزمنده دفاع مقدس به منطقه جنگی رفت و در دفاع از وطن و کیان خود از جان خود مایه گذاشت و دلاورانه مبارزه کرد و در منطقه عملیاتی فکه  در بیست و پنج فروردین 1362، به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پیکر مطهر شهید در «امامزاده محمد» کرج آرمیده است.

خاطره به یادگار مانده از  شهید« محمد طاهر خانی»؛ عزاداری قبل از شب حمله و حاجت خواهی

خاطره هایی به قلم شهیدگرانقدر« محمدطاهرخانی» نگاشته شده است که مطالعه بفرمایید:

پنج شنبه هیجدهم فروردین 1361؛

امروز روز پنج شنبه؛ بعد از به خط کردن بچه ها برای صبحگاهی و حضور و غیاب همیشگی، برای سخنرانی شخصیتهای بزرگ به راه افتادیم و به گردان «حنین» رفتیم . بعد از چند دقیقه ای شخصیت مورد نظر برای سخنرانی آمد (والله نمی دانستم کی است) . اول فکر کردم یکی از روحانیون خط امام آمده است چون در تویوتاهای سپاهی سوار بودند بعد که ماشینها ایستادند، کماندوهای کلاه سبز چنان با مهارت از ماشین پریدن پایین که ما دست در دهان ماندیم. کماندوهای و نیروهای اسلام بودند.

بعد همانطور که گفتم: شخصیت مورد نظرمان همان سرهنگ گرامی یعنی «سرهنگ شیرازی» فرمانده کل قوای نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. خلاصه با چه شوری دور سرهنگ را با شعار گرفته بودیم.

با شعار «صلی علی محمد یار امام خوش آمد» از این برادر بزرگمان استقبال کردند، چه استقبالی! بعد برادر شیرازی در جایگاهی که حسینیان تدارک دیده بودند و با چندی از روحانیون به بالای جایگاه رفتند و یکی از روحانیون جوان قرآن را تلاوت کرد و بعد از آن هم سرهنگ عزیز برای سخنرانی آماده شد.

عکاسهای خودمان یعنی دوربینهایی که بچه ها از خانه آورده بودند شروع به کار کرد .چه عکسهایی گرفتند و باز هم بچه ها با همان شعار از برادرمان شیرازی حمایت کردند و بعد با اشاره دست برادر شیرازی سکوت شد و سپس سخنان شروع شد ، سخنانی که از ته دل سرهنگ بر می خیزد.سخنانی که همبستگی ما ،بسیج و سپاه و ارتش را بیشتر و بیشتر می کرد، سخنانی که برای ما و رزمندگان لشگر اسلام لشگر محمد رسول اله و گردان حنظله بسیار خوب بود.

در این سخنان نکته بسیار جالبی عرض کرد که اینطور بود که می گفت: شما رزمندگان عزیز یعنی خطاب به همه ما ، به خداوند بزرگ نزدیک ترید و بهتر با خدا انس گرفته اید ؛ چون می گفت: شما برای خدا آمده اید اما ما مسئولیم یعنی شغلمان اینطور ایجاب کرده که از میهنمان دفاع کنیم .اما به نظر من کسی که این حرفها را می زند و شکست نفسی می کند به خدا بیشتر نزدیکتر است تا اینکه شخص ادعا کند و برای خدا بیاید ولی آنطور که باید باشد ، نباشد. ان شاءاله کسی اینطور به اینجا نیامده و نخواهد آمد.
بعد از سخنان این برادر بزرگمان شیرازی بچه ها یک تکبیر بلند فرستادند و از سخنان ایشان حمایت کردند .من هم در اینجا با دوربینم از برادرمان عکس می گرفتم. ازبچه هایی که آمده بودند ، چند تایی عکس گرفتم، از شیرازی با کماندوهای که با آنها بود.
چه کماندوهایی! بایک انگشت مرا از جایگاه به پایین انداخت، نه از روی ناراحتی بلکه از روی محبت و آن قدرتی که یک کماندو دارد .به نظرمن اگر یک چنین افرادی یعنی کماندوها با این نیرو و با نیروی اسلام پر شوند، چه انسانهای پرقدرتی می شوند که می توانند بسیار کارهایی کنند.

بعد از تمام شدن سخنانش رزمندگان برای بوسیدن برادرمان به طرفش رفتن و چنان هیجانی داشتند که خدایی نکرده نزدیک بود به ایشان از روی شوق صدمه ایی بزنند ،ولی کماندوهای او بچه ها را دور کردند و بعد رفتند و ما هم دوباره برگشتیم به چادر و بعد از صبحانه این سرگذشت را نوشتم و سرگذشت خوبی بود ، فعلا بس باشد.

خاطره به یادگار مانده از  شهید« محمد طاهر خانی»؛ عزاداری قبل از شب حمله و حاجت خواهی

شنبه بیست و یکم فروردین 1362؛

امروز صبح زود بعد از نماز صبح و فرضیات مستحب آن ، بلند شدم و چای را حاضر کردم و کمی ظرف بچه ها را شستم و تا بچه ها بیدار شدند. خاطرات دیشب که کلیه گردان حنظله برای گرفتن حاجت پیروزی از خداوند بزرگ به صحرا رفتیم. چه سینه زنی بود و نوحه هایی که انسان را به شوق وا می داشت اما انگار که من ده روز بود که نخوابیده بودم چونکه آنقدر خوابم می آمد که اصلا چشمانم باز نمی شد فقط قلبم و گوشم می شنید و دستهایم به سینه می خورد. گه گاهی هم سرم را می گذاشتم زمین اما دوباره بلند می شدم و سینه می زدم و سینه زنی ما تا 12 شب ادامه داشت و در این مدت بچه ها یعنی رزمندگان عزیز از خدای خود می خواستند که این دو روز آخررا که به شب حمله مانده است، پیروزمان گرداند و خداوند ما را به خاطر گناهانی که کرده ایم ببخشد و ان شاءاله هم ما را بخشیده و ما را هم در این همه پیروز می گرداند.

چون برای خداوندبزرگ و دین اسلام قیام کرده ایم.بعد من برگشتم دیدم دیگر نمی توانم روی پایم بایستم و بعد به چادر برگشتم و گرفتم خوابیدم و صبح برای نماز بیدار شدم و تا حالا که این را می نویسم، بیدار بوده ام بعداز نماز فعلا تا اینجا بس باشد. باز هم خدا بزرگ است . والسلام

بله! خداوند آنقدر بزرگ است که زبان از وصف او عاجز است.دلیل بازنوشت من ان بود که می گفتند: هر وسیله ای که اضافه دارید جمع کنید و تحویل بدهید و من هم به این فکر افتادم که کمی دیگر بنویسم و بنویسم که ای دفترچه خاطرات، شاید من دیگر نتوانم دست به قلم بر روی ورقهای سفید و زیبایت شوم و چیزی بنویسم چونکه در شب عملیات نمی دانم؛ زنده می مانم یا اینکه نفس های آخر را می کشم اگر باز تو را ندیدم. ای دفترچه و ای خودکار عزیزم مرا ببخشید اگر بر رویتان فشار وارد کردم و ناراحت شدید.

بله این عملیات ، عملیات بزرگی است ان شاءاله پیروزی نهایی دوست در جلوی ما است ، بله ای دفترچه ان شاءاله که برمی گردم و خاطرات شب حمله و روزهای حمله را برایت شرح می دهم تا تو هم بدانی،یادم نمی رود. خوب خدانگهدارت ، اینکه خدا ببینم چه می خواهد.

                                                                                                      والسلام  

                                                                                          بیست و یکم فروردین ماه 1362،  محمد طاهرخانی


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری     

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده