خاطره ای از پدر شهید محمد حسین كاظمی
نوید شاهد یزد: هفت-هشت نفر از بچه های بسیجی با قاب عکسی از امام خمینی (ره) و یک جعبه شیرینی به طرفم آمدند. من با دیدن آنها سرم گیج رفت و در ذهنم گذشت که: « محمد حسین » شهید شده است.
ولی به هر نحوی که بود خودم را کنترل کردم و سورة « والعصر » را خواندم و صلوات فرستادم و سعی کردم که به روی خودم نیاورم تا ببینم که آ نها چه خو ا هند گفت.
آ نها احوالپرسی گرم و صمیمانه ای با من کردند و وارد خانه شدند. بعد، فرماندهشان که از بچه های یزد بود، از من احوال محمد حسین را پرسید و بلافاصله گفت: «ما برای سرکشی به خانة رزمنده ها می رویم. شما هم اگر کم و کسری دارید، بفرمایید »، که من با شنیدن آن حرف، خوشحال از زنده بودن محمدحسین، خدا را شکر کردم و بعد، از لطف و مهربانی آ نها تشکر کردم.
البته یکی دو هفته بعد از آن دیدار، خبر شهادت پسرم را آوردند و من متوجه شدم که دلشور هام بی علت نبوده است.
مرکز اسناد و امور ایثارگران