برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«فرمانده با خشم و تندی گوشم را گرفت و گفت بچه اون بالا چی میکردی گفتم خوابیده بودم گوشم را رها کرد و با همان غرولند زیر لب گفت کلهشق الان چهار ساعتی که دشمن اینجا رو زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بعد تو خوابیدی! ...» ادامه این خاطره از «حسین شمسدوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۴۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲
خاطرات شهید «ناصر حسین عربستانی» به نقل از برادر شهید:
برادر شهید «ناصر حسین عربستانی» میگوید: ناصر به رشد جنبه های معنوی اهتمام میورزید. صدق و راستی در گفتار و رفتار و تنفر و بیزاری از کذب و دروغ و نهی کودکان و بزرگان از آن، علم او را به زیور عمل آراسته بود.
کد خبر: ۵۳۸۳۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«شنیدهام پیروان ولایتفقیه حالا دارند خط شهید بهشتی را تعبیر میکنند اگر امکان دارد یک چندتایی بفرستید. اینجا به بچهها درس اصول عقاید بدهند. منتظر جواب نامه هستیم، فراموش نشود. برای رساندن این نامه خون دل میخورم که یک دفعه لو نرود ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
«به یاد دارم آقای محسن رضایی فرمانده سپاه آمدند و گفتند که شما میخواهید در ارتباط با تأسیس پادگانهای قدس چه کار انجام دهید که ما گفتیم در ظرف یک هفته پادگان قدس را راهاندازی میکنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «آیتالله هادی باریکبین پدر شهید مرتضی باریکبین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۳۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
«در یکی از این عملیاتهای مشترک برادر جانباز قدیر مجتبوی با توجه به اینکه از بابت جانبازی دچار ضایعه شده بود، پابهپای دیگر رزمندگان شرکت داشت، ولی در آخر به سبب خستگی و بیماری، حالت بیهوشی به او دست داد که پرسیدند آیا در میان نیروها کسی هست که در قمقمهاش آب داشته باشد تا به صورت او بپاشند و مقداری آب در گلویش بریزند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰
برگی از خاطرات اوایل انقلاب؛
«به خاطر دارم که قبل از انقلاب یکی از همان خانمهای طرفدار مارکسیستها عدهای را دور خود جمع کرده بود و با شور و هیجان راجع به افکار و عقاید گروهش داد سخن میداد. ناگهان دست خود را مشت و مقابل دیدگان دانشآموزان به شیشه پنجره کوبید. خون بود که از دست و لابهلای انگشتان او به زمین میچکید. ولی به روی خود نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰
«همیشه به من میگفت داداشی آمپول زدن را یادم بده و یاد هم گرفت. یک روز دیدم عباس پنهانی وسایل تزریقات را برداشت؛ دوچرخهاش را سوار شد و از خانه بیرون رفت کنجکاو شدم و او را تعقیب کردم کوچه به کوچه به دنبال رفتم؛ تا سرانجام دوچرخهاش را، چند کوچه آن طرفتر، در جلو یک خانه پیدا کردم ...» ادامه این خاطره از سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰
دوست شهید «تقی مداح» نقل میکند: «وقتی خبر شهادتش را دادم، مادرش گفت: من او را برای رضای خدا فرستادم. حالا هم خدا رو شکر میکنم که حسین منو قبول کرد.»
کد خبر: ۵۳۸۲۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۹
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«دلم میخواهد بدانم که علت رفتن شما برادران به نزد پروردگارتان به این زودی چه بود مگر خدا چه وعدهای به شما شهیدان انقلاب داده بود که ما مردم از آن محروم هستیم، ولی میدانم هر چه هست خیر است که شما به این زودی رفتی و ما را تنها گذاشتید ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۹
برگی از خاطرات؛
«طبق نقشه هوشمندانه فرماندهان، دشمنان بعثی را غافلگیر و پس از ساعتها درگیری و جانفشانی بسیجیان جانبرکف توانستیم آنها را به عقبنشینی وادار کنیم و منطقه را از لوث وجودشان پاک کنیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «حسین شمسدوست» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۸۱۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۸
روایتی کوتاه از خواهر شهید«سلیم قنبری»؛
خواهر شهید«سلیم قنبری»، می گوید: برادرم دوست نداشت حق کسی بر گردنش باشد. در کارهای منزل به همسرش کمک می کرد واین موضوع را وظیفه ی خود می دانست.
کد خبر: ۵۳۷۹۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۱
«یکبار با آقای رجایی از دفترشان برای اقامه نماز خارج شدیم. ناگهان پیرمردی روستایی به محض دیدن آقای رجایی بلند شد و یقه ایشان را محکم گرفت. یکی از محافظان به او نهیب زد این چه کاری است که میکنی، اما آقای رجایی با آرامش گفت کاری نداشته باشید، بگذارید حرفش را بزند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۷۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۸
«یک روز از امیر پرسیدم چرا قرآن زیاد تلاوت و حفظ میکند، گفت: دوستی داشتم که ایشان زیاد قرآن حفظ میکرد، اما وقتی شهید شد شب دوستم را در خواب ببینم و از او بپرسم آیا حفظ کردن آیات قرآنکریم، درجات شهید را در آخرت افزون میکند؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «امیر اسداللهی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۷۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۶
«روزی امیر به زیرزمین خانه رفت و دنبال چیزی میگشت. به دنبالش رفتم و پرسیدم: پسرم دنبال چیزی میگردی گفت: دنبال کفش. کفشهایم پاره شده دنبال کفشهای برادرم، رسول میگردم تا اگر اندازهام میشود بردارم و بپوشم ...» ادامه این خاطره از شهید «امیر اسداللهی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۷۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۵
«بعضی افراد ناراحتی جدی خود را از نظر پزشکان پنهان میکردند تا از گزند احتمالی ممانعت از اعزام به حج دور بماند. این داستان خیلی به روزهای ثبتنام برای اعزام به جبهه شبیه بود آن روزها افراد کم سنوسال که به دلیل لزوم ارائه اجازه والدین مجبور به دست بردن در شناسنامه میشدند و تازه اول مشکل را در ستادهای اعزام برای خود درست میکردند مشابهتهای زیادی بین این سفر و اعزام به جبهه به چشم میخورد ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۵۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۲
برگی از خاطرات «مریم قزوینی»؛
«بعد از انقلاب تدبیر اکثر مردم حامی امام، ایثارگری و پیشقدم شدن در جهت آبادانی کشور بود بر این اساس سال ۵۸ من و دوستانم وارد جهاد سازندگی شدیم ما فعالیت خود را با تشکیل کلاس اصول عقاید آغاز کردیم ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۵۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۱
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«ببخش اگر وارث خوبی نبودهایم کاش بدانی که چقدر نیازمندیم به دعایت، به دعای تو که عرفان در وجودت خلاصه شده و معنا یافته اگر بدانید چقدر مشتاقم از عروج عرفانی و پرواز ملکوتیات برایم بگویی ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۴۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۰
پیرامون شهید «قاسم میرحسینی»:
همرزم شهید میرحسینی می گوید: فاصله ما با تانکها فقط چند قدم بود، ناچار به طرف آنها نارنجک پرتاب کردیم ولی عمل نکرد. مانده بودیم چه کنیم ، که یکباره خدمه و نیروهای تانکها ناچار شدند از تانکها خارج شوند و بچه ها فرصت کردند تا آنها را با کلانش بزنند، آن روز یادآوری درس حاج آقا باعث شد تا با خونسردی و آرامش ، بیچارگی تانکهای دشمن و شکست آنها را ببینیم.
کد خبر: ۵۳۷۴۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۱۸
«فهمیدم کسی که دعای کمیل می خواند، سرهنگ بابایی بود. خوشحال شدم و جلو رفتم. سلام کردم و گفتم:جناب سرهنگ قبول باشه انشاءالله. اطرافیان با شنیدن کلمه (سرهنگ) به شهید بابایی نگاه کردند. دریافتم که او ناراحت شد. وقتی علت را از او جویا شدم گفت: کاش واژه سرهنگ را نمی گفتی! ...» ادامه این خاطره از سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» که مصادف با عید قربان به شهادت رسید را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۷۳۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۱۶
روایتی خواندنی از همرزم شهید «جواد کیانیان»؛
همرزم شهید «جواد کیانیان» میگوید: جناح سمت راست ما مملو از درختان انار بود جواد، هر چند لحظه یک بار نگاهی به انارها می انداخت، یکی از آنها را چید و گفت: راستی که انار میوه ی بهشت است. در طول این گلوله باران سنگین، جواد چند بار این جمله را تکرار کرد. چند ساعتی نگذشته بود که پیشانی اش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به میهمانی معبودش شتافت.
کد خبر: ۵۳۷۳۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۱۵