نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - قسمت سوم
نبرد پایانی/ قسمت هفتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: اوضاعی بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵

نبرد پایانی/ قسمت ششم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴

نبرد پایانی/ قسمت پنجم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون به قدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳

نبرد پایانی/ قسمت چهارم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: از شر تیر و ترکش ها به دیواره خندق چسبیده و پناه گرفته بودیم که یکدفعه سردار میرزاعلی رستمخانی فرمانده دلاور تیپ اول لشگر ۳۱ عاشورا به همراه چند بیسیم چی و جمعی از یارانش شتابان از سمت خط رسیده و مشغول صحبت با برادر تاران فرمانده گردان شدند. طولی هم نکشید که برادر احد اسکندری پیک دلاور گردان را فرا خواندند. احد هم با شنیدن دستور، سراسیمه برخاست که برود سمت فرماندهان که ناگهان مثال یک تیکه چوپ خشک کف زمین افتاده و دیگر تکون نخورد.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۰

نبرد پایانی/ قسمت سوم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: محل استقرارمان بسیار ناامن و شلوغ بود و هواپیماها و هلیکوپترهای عراقی بصورت یکسره رودخانه و اطراف پل شناور را بمباران و موشک باران می کردند‌. به دلایل نامعلومی توقف گردان به درازا کشید. یواشکی از جمع یاران خارج و مشغول گشت و گذار در اطراف شدم.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۹

نبرد پایانی/ قسمت دوم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: تمام آن جوانمردان دل باخته، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل ده‌ها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی‌باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند.
کد خبر: ۵۷۲۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۸

نبرد پایانی/ قسمت اول
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: از جمع یاران خارج و حیران و سردرگم مشغول گشت و گذار در اطراف مقر شدم. در درونم طوفانی عظیم برپا بود و وجودم به آوردگاه نبرد عشق و عقل مبدل شده بود. عشق مرا به ماندن و پیمودن کوی معشوق تا نهایت فرا می خواند و عقل مصلحت اندیش هم از خطرات و رنجهای میسر می گفت و از ادامه راه برحذرم می‌کرد.
کد خبر: ۵۷۲۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

فاتحان خرمشهر/ قسمت شانزدهم
در قسمت شانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: به صراحت می توانم بگویم شهر خرمشهر به هنگام آزادسازی توسط رزمندگان اسلام یک شهر مخروبه و ویران بود. حتی مسجد جامع شهر نیز از آسیب گلوله های دشمن در امان نمانده و نصف گنبدش فرو ریخته بود. با دیدن وضعیت خرمشهر دل ها به درد می آمد. دشمن چه ها که با خرمشهر نکرده بود. بر در و دیوار شهر شعارهای عربی به طرفداری از صدام و حزب بعث نوشته شده بود.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۲

فاتحان خرمشهر/ قسمت پانزدهم
در قسمت پانزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: این یکی از زیباترین صحنه های عملیات بیت المقدس بود. ما حدود ده یا دوازده نفر بودیم. بقیه نیروها هم پراکنده بودند. هر چند نفر در یک خانه و یا خیابانی درگیر بودند و عمده نیروها هم رفته بودند به سمت مسجد جامع شهر. حدود سه هزار نفر یک جا بیرون آمدند. همگی شعار می دادند : «الله اکبر!». زیرپوش سفید به تن داشتند و گونی سفیدی به نشانه تسلیم در دست گرفته بودند. نظامی بودند و با نظم و ترتیب گروهان به گروهان و به ردیف نشستند روی زمین.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۱

فاتحان خرمشهر/ قسمت چهاردهم
در قسمت چهاردهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: حمید آقا هم بلافاصله قمقمه را از دست برادر روحانی گرفت و به عراقی داد. او هم گرفت چند جرعه خودش خورد و چند جرعه هم دوستش. آب قمقمه تمام شد. آب را که خوردند تازه فهمیدند ما چه ایثاری کرده ایم. برادر روحانی هم تفهیم کرد که ما خودمان تشنه بودیم ولی آب را نخوردیم و به شما دادیم. انگار فهمیدند که طرف حسابشان چه کسانی هستند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

فاتحان خرمشهر/ قسمت سیزدهم
در قسمت سیزدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: همانطور که راه می رفتیم به خاکریز عراقی‌ها که در امتداد اروند زده شده بود نگاه می کردم که یکدفعه ستونی از نیروهای دشمن را از دور دیدم که از خاکریز رد شدند. سریع به حمید آقا گفتم، گفت: برو ببین چه خبر است؟ بدو رفتم و نگاه کردم؛ حدود بیست یا بیست و پنج نفر از نیروهای عراقی در یک ستون تند و تیز می‌رفتند که به خیال خودشان ما را دور زده و از پشت سر حمله کنند.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

فاتحان خرمشهر/ قسمت دوازدهم
در قسمت دوازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: رفتیم داخل ساختمان و دیدیم آنجا مقر فرماندهی عراقی‌ها در خرمشهر است و حالا هم جلسه داشتند که ما کاسه کوزه شأن را به هم ریختیم. به ساعت نگاه کردم هفت و نیم صبح بود. در و دیوار ساختمان پر از نقشه‌های نظامی بود. به قدری اسناد و مدارک بود که آدم واقعاً توش گم می‌شد. چندتایی را با خودم برداشتم. کریم بیات با حمید آقا باکری تماس گرفته و گفت: مقر فرماندهی دشمن در خرمشهر را تصرف کردیم.
کد خبر: ۵۷۱۷۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

فاتحان خرمشهر/ قسمت یازدهم
در قسمت یازدهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: توکل بر خدا کرده و ماشه را کشیدم. اسلحه صدای چکی داد و گلوله‌ای شلیک نشد! دلم هری ریخت پایین. عرق سرد سر و صورتم را پوشاند. یک لحظه همه چیز را تمام شده دیدم. خداحافظ زندگی! خداحافظ جنگ! من هم این گونه شهید شدم!
کد خبر: ۵۷۱۷۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۷

فاتحان خرمشهر/ قسمت دهم
در قسمت دهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: عراقی‌ها جلوتر آمده و شدید درگیر بودیم. فشار زیادی روی ما بود. به قدری به هم نزدیک شده بودیم که این طرف خاکریز ما بودیم و آن طرف خاکریز عراقی‌ها. به هم دیگه نارنجک پرتاب می کردیم. عراقی‌ها که سمت ما نارنجک می‌انداختند، سریع نارنجک‌ها را می قاپیدیم و به خودشان بر می‌گرداندیم.
کد خبر: ۵۷۱۵۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳

فاتحان خرمشهر/ قسمت نهم
در قسمت نهم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: از خاکریز سر خوردیم پایین. بقیه نیروها هم پشت سر ما آمدند. تعجب مان صد برابر شد. تا چشم کار می کرد جنازه بود. نمی دانستم چه بگویم؛ یعنی این همه عراقی را ما کشته ایم؟ ولی ما که تیراندازی درست و حسابی روی اینها نداشتیم. آتش توپخانه هم نبود چون خیلی نزدیک هم بودیم و همه چیز را خوب می دیدیم. از تعجب دهانمان باز مانده بود.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۳

فاتحان خرمشهر/ قسمت هشتم
در قسمت هشتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می خوانیم: تیربارها بدجوری شلیک می‌کردند و رگبار گلوله اجازه تکون خوردن نمی‌داد. دیدم اگر دست روی دست بگذاریم تا صبح یک نفر از ما را زنده نمی‌گذارند. با چند نفر از بچه‌ها در امتداد خاکریز حدود صد متری جلو رفته و از یک بریدگی خاکریز را دور زده و از پشت سر تیربارها درآمدیم. درست پشت سرشان بودیم اما هنوز متوجه ما نشده و یکسره تیراندازی می‌کردند.
کد خبر: ۵۷۱۴۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۲

فاتحان خرمشهر/ قسمت هفتم
در قسمت هفتم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس (آزادی خرمشهر) می‌خوانیم: هنگام عصر هوا به شدت طوفانی شد. بهترین فرصت برای رفتن بود. دشمن در آن هوا دید کافی نداشت. در آن هوای طوفانی یک تیم از بچه‌ها به همراه دو نفری که از نخلستان برگشته بودند را فرستادیم بروند و رزمندگان مستقر در نخلستان را به عقب بیاورند. از بچه‌هایی که رفتند پدر مصطفی حمیدی و سردار جانباز بهمن نوری یادم هستند.
کد خبر: ۵۷۱۳۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۱

فاتحان خرمشهر/ قسمت ششم
در قسمت ششم خاطراتی زیبا و شنیدنی از رزمندگان سلحشور استان زنجان در عملیات غرورآفرین بیت المقدس ( آزادی خرمشهر ) می خوانیم: حمید باکری از جمله فرماندهانی بود که نیروهایش را از اول تا آخر عملیات گم نکرد. از اول تا آخر در صحنه جنگ بود ، هم زنده ماند و هم خوب فرماندهی کرد. نقش بسیار موثری در پیشروی رزمندگان اسلام داشت. در مرحله سوم چندتا از فرماندهان را دیدیم که نیروهایشان را گم کرده بودند، می‌گفتند نیروهایشان راه را اشتباهی رفته‌اند ولی حمید باکری این گونه نبود همیشه کنار نیروهایش بود.
کد خبر: ۵۷۱۳۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۰

گزیده سخنان خانواده‌های شهدا و ایثارگران در قالب برنامه «حماسه حضور» توسط معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان تهیه شده و منتشرمی شود. در این فیلم این افراد گرانقدر معتقدند؛ مردم در پای صندوق های رای حضور حداکثری داشته باشند. مردم زنجان قهرمان پرورنده و به صورت عالی در انتخابات حضور خواهند داشت. همه به خاطر دین، مذهب و وطن خود در انتخابات شرکت خواهیم کرد. این فیلم را در ادامه مشاهده کنید.
کد خبر: ۵۷۱۲۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۸

گزیده سخنان خانواده‌های شهدا و ایثارگران در قالب برنامه «حماسه حضور» توسط معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان تهیه شده و منتشر می‌شود. در این فیلم این افراد گرانقدر معتقدند؛ باید بنا به فرموده مقام معظم رهبری و تکلیفی که بر عهده داریم به صورت حداکثری در پای صندوق‌های رای حضور پیدا کنیم. حتما پای صندوق‌های رأی حضور داشته باشیم. با حضور اثرگذار خود در پای صندوق های رأی سیلی محکمی بر دشمنان بزنیم. این فیلم را در ادامه مشاهده کنید.
کد خبر: ۵۷۱۲۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۷