سه‌شنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۷
شهيد محمدرضا سلطان پناه یکم بهمن 1332 در شهرستان یزد به دنیا آمد. سرانجام 23 اسفند 1363 در شلمچه به شهادت رسید. نوید شاهد یزد زندگینامه این شهید والامقام را برای علاقمندان منتشر می کند.

معلم شهیدی که خنده از لبانش جدا نمی شد

به گزارش نوید شاهد یزد، شهيد محمدرضا سلطان پناه یکم بهمن 1332 در خانواده ای معتقد و مذهبی در شهر یزد چشم به جهان گشود. كودكی را با فطرت خداجویی پشت سر گذاشت و دوران ابتدایی را در دبستان اسلامی و افشار با گرايش به دين مذهب به پايان برد. كلاس اول دبيرستان بود كه به بيماری صعب العلاج سرطان مبتلا شد و آن گاه كه پس از دو سال درمان از مداوای خود قطع اميد كرد با ايمان قلبی كه داشت به شفاعت ائمه دست یافت و از امامزاده سيد گلسرخ یزد شفا گرفت. پس از سلامت كامل برای ارج گذاری و قدردانی از زحمات پدر و مادر كه متحمل مخارج درمان او شده بودند به كار مشغول شد و در مدرسه شبانه آزادی ثبت نام نمود. او با اين كار می خواست محبتهای والدينش را جواب گويد و گوشه ای از بار خانواده را به دوش گيرد. ديپلم گرفت و در كميته پیكار با بی سودی به خدمت مشغول شد. او در اين راه كوششی بی نظير داشت و با بر پایی كلاس در مسجد محل به سالمندان و بی سوادان آموزش می داد و برای آنها درس اخلاق می داد. دوران سربازی را در دادگستری گذارند و پس از اتمام آن به واسطه علاقه ای كه به ورزش داشت در تربيت بدنی مشغول به كار شد و به سرپرستی تربيت بدنی شهرستان مهريز در آمد.
پس از مدتی تلاش دلسوزانه ‎ برای ادامه تحصيل به دانشسرای راهنمایی رفت و در اين ايام بودكه به بلوغ سياسی رسيد. همراه با تحصيل به مبارزات سياسی پرداخت. رساله امام و كتب مذهبی و سياسی را مطالعه می كرد و در جمع دانشجويان كنفرانس می داد. با اتمام دوران دانشجويی به كسوت پر افتخار معلمی در آ‌مد و فعاليتهای سياسی خود را به مدرسه كشاند. بارها مورد تهديد مسئولين وقت قرار گرفت. اما هيج گاه دست از مبارزه برنداشت و از اولين افرادی بود که تحصن فرهنگيان مهريز را پايه ريزی نمود. او به عنوان نماينده معلمان مهريز انتخاب شد. و به تدريج مبارزات او سامان بيشتری يافت تا آنجا كه مورد تعقیب ساواک واقع شد. اما وعده الهی خيلی زود محقق شد و انقلاب به پيروزی رسيد. با پيروزی انقلاب به جهاد قدم گذاشت و خدمت به روستایيان را وجهه همت خود قرارداد.
در خرداد سال 1358 از دواج كرد و جز اولين افرادی بود كه مراسم ازدواج را در مسجد گرفت حاصل اين وصلت مبارک يک دختر و يک پسر بود كه خدا به او عطا فرمود.

معلم شهیدی که خنده از لبانش جدا نمی شد
با شروع جنگ تحميلی در خدمت جنگ قرار گرفت و در تابستان 1360 به جبهه كردستان اعزام شد. پس از بازگشت از جبهه و با تشكيل امور تربيتی مصلحت ديد كه با ورود به اين نهاد مقدس خدمت بيشتری به انقلاب داشته باشد. به همين منظور از رشته شغلی خود يعنی علوم تجربی دست كشيد و با تمام وجود به امور پرورشی و دينی دانش آموزان مشغول گشت. در مدرسه شبانه روز كار می كرد و با بچه ها می جوشيد. با بر پايی مجالس يادبود ‎ شهدا و دعای توسل و کمیل فضای مدرسه را آكنده از عصر معنويت می ساخت. همگام با تلاش در مدرسه در پايگاه های مقاومت به تدريس دروس عقيدتی و سياسی اقدام می نمود و با روحيه ورزشی و ايمان محكمی كه داشت خود را خستگی ناپذير نشان می داد. نشستن را ننگ می دانست و كلام مولايس امام حسين عليه السلام را كه نه ظلم بكن و نه به زير بار ظلم برو پيوسته سرلوحه همت خود داشت.
او طرفدار مظلوم بود و برای خدمت به مجرومين سر از پا نمی شناخت. با نهايت خضوع و خشوع با آنها سخن می گفت و به مشكلاتشان گوش می داد. به گونه ای عمل می كرد كه ناشناس باقی بماند و اعتقاد داشت كه رستگاری در گمنامی است. كلام مولا علی (ع) را پيوسته به عمل می گرفت كه:« نجات و رهایی نمی يابد مگر خدا پرست بی نام و نشان كه اگر حاضر باشد كسی او را نشناسد و اگر غايب باشد كسی درصد جستجويش بر نيايد. چنين اشخاصی چراغهای هدايت و نشانه های روشن هستند... و خداوند درهای رحمتش را برای آنان می گشايد و سختی عذابش را از آنها برطرف می گرداند.»
تجهدی خالصانه داشت. نماز شبش ترک نمی شد و در قنوت نماز شب پيوسته دعا می كرد كه :«خدايا مرگ مرا شهادت در راه خود قراربده.»
در رديف اولين گروه فرهنگيان ‎عازم جبهه شد و با دانش آموزان رزمنده خود همراه گشت. اصرا داشت كه در عمل گفته‌هايش را تصديق نمايد. حرف و عملش يكی بود و قبل از آنكه بگويد عمل می كرد. بی ريا عاشق خدمت به اسلام و مسلمين و مستضعفان بود و سرانجام پس از 9 بار شركت در جبهه های مختلف در عمليات بدر به آرزوی قلبی خود دست يافت. و عروس شهادت را در آغوش كشيد. همان طور كه در حيات می خواست بی نام و نشان باشد, جسم مطهرش مفقود الاثر گشت و به مدت 10 سال در كربلای يران باقی ماند. سرانجام 5 اسفند 1373 پس از تفحص در گلزار شهدای خلدبرین به خاک سپرده شد. اكنون خانواده اش خوشحالند كه كسی دارند تا با او در دل كنند و از غم هجران سخن بگويند. شايد سوز دل احسانش بود و اشک چشمان الهام كه پيكر مطهرش به آشكار آمد, زيرا خودش حتی راضی نبود كه در مرگش هم پيدا و نام و نشانی از خود به يادگار داشته باشد.

معلم شهیدی که خنده از لبانش جدا نمی شد
رضا مظلوم بود و در ميان دوستان غريب به غربت رفت و مظلومانه به بيكار دشمن شتافت با عزم راسخش نشان داد كه نمی گذارد اسلام و انقلاب، مظلوم و غريب بماند و را ه مولايش، حسين (ع) به انحراف رود.
او با همه خوبيها و پاكيها و صداقت رفت و خيلی زود از ما كناره گرفت، چون شايسته مقام ديگری بود آرزوی ديدار محبوبش او را به سرعت پرواز داد و با آنكه خانواده اش را دوست می داشت. فرزندانش را چون گل می بوييد، همسرش از سلاله زهرا بود، احترام مضاعف می كرد، به مادر و پدر و برادر و خواهرانش عشق می ورزيد، اما هيچ كدام مانع رسيدن او نه وصال دوست نبود. معتقد بود و اعتقاد را باور داشت. تا بود با دوستانش يكرنگ بود، لبخند از لبانش جدا نمی شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده