"عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 20 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر می گوید: «بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتن و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت ( قارقارک ) درآسمان پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند .»


به گزارش نوید شاهد زنجان، "عباس لشگری" یکی از رزمندگان بسیجی و جانباز زنجانی در قسمت 20 خاطرات مستند و میدانی خود از عملیات عاشورایی بدر روایت می کند:

آسمان در حال نیلی شدن بود و نسیم سرد سحرگاه جنوب تا بن استخوان آدم را می سوزانید ، پاس اول را برادر رضا رسولی نگهبان ایستاده و من داخل سنگر بصورت نشسته خوابیده بودم و حالا هم من نگهبانی می دادم و آقا رضا داخل سنگر خوابیده بود ، فضای خط کاملاً آرام و ساکت بود و گهگاهی چندتا منور سبز و قرمز در آسمان روشن و با صدای دلخراش جیر جیر سوخته و خاموش می شدند، لبه خاکریز نشسته و به سمت حوضچه ها نگاه می کردم ، اما چنان خسته و خواب آلود بودم که ناخواسته و ندانسته با چشمان باز به خواب می رفتم و سپس با کوچکترین صدایی، چنان هراسان از خواب می پریدم که وحشت سرتاپای وجودم را در بر می گرفت و عرق سردی بر بدنم می نشست .

حفاظت از انتهای خط

موقعیت بسیار احساس و خطرناکی داشتم ، حفاظت از انتهای خط پدافندی گردان و جلوگیری از نفوذ نیروهای دشمن بر عهده این سنگر بود ، از یک طرف مواظب حوضچه ها و نفوذ کماندوهای عراقی بودم و از سوی دیگر مراقب کانال خالی از مدافع و رزمنده آنطرف پل بتونی بودم که بهترین معبر برای ورود نیروهای دشمن و غافلگیری نیروهای گردان بود ، خلاصه داشتم شبی ترسناک و پر از دلهره و نگرانی را سپری می کردم ، اما با این وجود بقدری خسته و بی رمق بودم و جسم و روح ام نیاز به خواب و استراحت داشت که هر چه هم تلاش می کردم که بیدار بمانم ، نمی شد و گهگاهی بدون اینکه بدانم ، ناخودآگاه به خواب می رفتم .

با هر بدبختی و جان کندنی بود تا اذان صبح به نگهبانی ادامه دادم تا اینکه رزمندگان یک به یک برای نماز بیدار شده و سر و صدا و جنب و جوش داخل کانال را فرا گرفت ، برادر رسولی هم بیدار شده و بعد از اقامه نماز ، پست را تحویل گرفت و من هم گیج و خواب آلوده سريع تیمم کرده و نماز را نشسته داخل سنگر خواندم و همانجا هم سرم را به گونی های سنگر تکیه داده و بلافاصله هم خوابم برد .

صبح با غرش وحشتناک چند فروند هواپیمای عراقی که از ارتفاع بسیار پائین در حال گذر از بالای کانال بودند از خواب پریده و سراسیمه مشغول وارسی اطراف شدم ، تانک ها و نیروهای عراقی در کنار کانال بدبو مشغول جابجایی و آرایش گرفتن بودند و دهها فروند هواپیمای دشمن هم بر فراز آسمان منطقه در حال رفت و آمد و انجام مانور بودند .

دوباره دود و آتش

خط آرام بود و هنوز خبری از انفجارات و تیر و ترکش نبود ، رزمندگان چندنفر چندنفر کنار سنگرها نشسته و مشغول گپ و گفت بودند ، خیلی تشنه و گرسنه بودم ، اما نه آب داشتم و نه نان ، بجایش یکی از کمپوت های گیلاس را باز کرده و مشغول خوردن شدم ، هنوز کمپوت تموم نشده بود که ناگهان دهها فروند هواپيمای دشمن از سمت شهر همایون و در ارتفاعی بسيار پایين ، به خط پدافندی نزديک شده و ضمن خالی کردن بمب های خود روی کانال و اطراف آن ، با رگبار مسلسل شروع به زدن سنگرهای داخل کانال کردند ، دوباره دود و آتش همه جا را فرا گرفت و خاک و خاکستر فضای داخلی کانال را تيره و تار کرد .

ورود دوباره قارقارک

بمباران خط بطور مستمر ادامه یافته و هواپيماهای عراقی پی در پی رفته و برگشتن و طول کانال را با شليک راکت و ريختن بمب و رگبار مسلسل زیر آتش گرفتند تا اینکه بعد از مدتی سروکله چند فروند هواپيمای پی سی هفت ( قارقارک ) درآسمان پيدا شد و هواپیماهای شکاری و بمب افکن فضای منطقه را ترک و بقیه کار را به هواپیماهای تازه وارد سپردند .

هواپیماهای پی سی هفت شروع به راکت باران خط کردند و همزمان هم گلوله باران دشمن آغاز و ادوات سبک و سنگین شروع به کوبیدن کانال کردند و در عرض چند ثانیه بقدری گلوله توپ و خمپاره و راکت و موشک به روی خط ریخت اند که روز روشن همچون شب تاریک ، سیاه و تار شد و زمین از شدت و کثرت انفجارات شروع به لرزیدن کرد ، همه به داخل سنگرها خزیده و پناه گرفته بودیم ، کف سنگر چهار دست و پا افتاده و سرم را میان دستام گرفته بودم و فقط هم ترکش ريز و درشت سرد شده و خاک و کلوخ بود که مثل نقل و نبات از آسمان به داخل سنگر ریخته می شد .

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده