مادر شهید و همسر آیت‌الله‌ باریک‌بین:
يکشنبه, ۰۶ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۲۸
من همیشه در ایام جنگ نگران بودم. چون 20 روز 20 روز از حاج‌آقا خبر نداشتم. من خودم را برای هر شرایطی آماده کرده بودم. از زمان انقلاب تاکنون همیشه نگرانی در زندگی من به خاطر مسئولیت‌های حاج‌آقا بوده... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات و ناگفته‌های مادر شهید «مرتضی باریک‌بین» و همسر آیت‌الله باریک‌بین است که تقدیم حضورتان می‌شود.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، پشت هر مرد موفقی زنی موفق است. جمله معروفی که همیشه درباره مردان موفق گفته می‌شود و در ذهنمان نقش بسته است، همه ما به این واقفیم که مردان سرزمینمان در دوران انقلاب و در دوران جنگ تحمیلی، همیشه در صحنه بودند و در این صحنه‌ها همیشه زنان از پشت صحنه نقش خود را ایفاء می‌کردند.
 و در این میادین مردانی بودند که نقش برجسته‌تری در پیروزی‌ها در همه دوران داشتند و همیشه زندگی‌شان با فراز و نشیب‌های فراوانی روبرو بوده است، همانند آیت‌الله باریک‌بین که نقش برجسته ایشان در همه دوران، به‌خصوص در انقلاب و هشت سال دفاع مقدس بر کسی پوشیده نیست.
اما در کنار این مرد مبارز و عالم، شیرزنی بوده است که نباید فراموش کنیم، زنی که از 16 سالگی در کنار آیت‌الله باریک‌بین بوده و تا لحظه ارتحال آیت‌الله، در کنار وی نقش خود را ایفاء کرده و یک لحظه از نقش ارزشمندش غفلت نکرده است.
به سراغ این شیر زن می‌رویم که در سال 1321 به دنیا آمده و صاحب پنج دختر و دو پسر است که یکی از پسران خود مرتضی را طی دوران دفاع مقدس تقدیم اسلام کرده است، اسم این شیر زن ربابه هاشمیان، همسر آیت‌الله هادی باریک‌بین(ره) است که به افتخارالسادات معروف است.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم
وی از روز آشنایی‌اش با آیت‌الله باریک‌بین می‌گوید: دوستان پدرم بنده را به خانواده آیت‌الله باریک‌بین معرفی کردند و از طریق خانواده‌ها باهم آشنا شدیم و در سن 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم.
در زمان خواستگاری آیت‌الله باریک‌بین در نجف تحصیل می‌کردند که قرار بود بعد از ازدواج من را به نجف ببرند اما به دلیل کودتای عبدالکریم قاسم در عراق، که باعث شلوغی در نجف شد و به خاطر مسائل سیاسی راه نجف بسته شد و دیگر نتوانستیم به نجف برویم و بعد از ازدواج به قم رفتیم و نزدیک 4 سال در آنجا زندگی کردیم.
وی بیان می‌کند: از همان ابتدای ازدواجم فعالیت‌های سیاسی، اجتماعی و انقلابی آیت‌الله باریک‌بین آغاز شد و از همان ابتدا رفت‌وآمد جوانان و انقلابیون به منزل ما زیاد بود و افراد متعددی به منزل ما می‌آمدند. در زمان حمله رژیم شاه به مدرسه فیضیه ما در قم زندگی می‌کردیم و  بعد از ماجرای مدرسه فیضیه به قزوین آمدیم.
همسر آیت‌الله باریک‌بین ادامه می‌دهد: بعد از بازگشت به قزوین، حاج‌آقا شالی به آیت‌الله باریک‌بین گفتند که شما در مسجد شیخ‌الاسلام بمانید و این مسجد را تعمیر و در آنجا فعالیت کنید و ما هم دیگر در قزوین ماندیم و در همان مسجد فعالیت‌های حاج‌آقا شروع شد و علاوه بر نماز جماعت، فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی داشتند.
آن زمان شخصی بود به نام آجربندی بود که عضو ساواک بود و رفت و آمدهای حاج‌آقا را زیر نظر داشت و دائم در جریان رفت‌وآمدهای حاج آقا بود. حاج‌آقا در آن مقطع تاریخی با تمام گروه‌های مسلح و سیاسی رابطه مستقیم و غیرمستقیم داشتند.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
هیچ‌وقت گله‎مند نبودم
وی درباره سختی‌های زندگی‌اش اینگونه می‌گوید: اولین بچه‌ام در 20 سالگی‌ام به دنیا آمد و با توجه به فعالیت‌های آیت‌الله باریک‌بین و شرایط سخت اقتصادی، من همه سختی‌ها را تحمل می‌کردم و با خواهران و برادران حاج‌آقا در یک خانه باهم زندگی می‌کردیم و شرایط برایم سخت بود و بچه‌داری و زندگی طلبگی این شرایط را سخت‌تر کرده بود اما با تمام سختی‌ها زندگی خوبی با حاج‌آقا داشتم.
هیچ‌وقت گله‎مند نبودم. همیشه رفت‌وآمد در منزل ما زیاد بود و مهمان‌های زیادی به منزل ما می‌آمدند و همیشه مشغول میزبانی از مهمانان بودم و از نظر اقتصادی، زیر متوسط بودیم.
این بانوی بزرگوار ادامه می‌دهد: زمانی که آیت‌الله باریک‌بین را قبل از انقلاب به سردشت تبعید کردند، محمد و مرتضی تازه وارد مدرسه راهنمایی شده بودند و مدرسه شریعتی درس می‌خواندند، یک روز دیدیم حاج‌آقا بعد از نماز ظهر، منزل نیامدند.
خیلی منتظر شدیم و در آن روز مرتضی از مدرسه آمد و گفت مادر یکی از بچه‌ها گفت، که دیده پدر را داشتند می‎بردند شهربانی، غذا درست کردیم و بردیم شهربانی و ایستادیم تا حاج‌آقا را ببینیم و به نگهبانی گفتیم که یک حاج‌آقا را آوردند اینجا که قبول نکردند.
بعد فهمیدیم که حاج‌آقا را بعد از شهربانی به قصد تبعید، به سردشت انتقال داده‌اند. بعد از مدتی حاج‌آقا از سردشت زنگ زدند و گفتند بیاید اینجا و وسایل را جمع کردیم و ما رفتیم آنجا و زندگی‌مان را آنجا شروع کردیم که بعدش هم انقلاب شد.
وی از تبعید سردشت می‌گوید: در آنجا مهمان از اصفهان، تهران، سقز، بانه، مهاباد می‌آمدند دیدن حاج‌آقا و آنجا افراد تبعیدی زیادی بودند، آنجا خوش گذشت اما تبعید بود. از سراسر کشور می‌آمدند برای دیدار با حاج‌آقا تا تجدید بیعت کنند. همیشه منزل ما در آنجا مملو از جمعیت بود و چون شرایط به‌گونه‌ای بود که نمی‌توانستیم از مهمانان پذیرایی کنیم، گاهی هم میهمانان با خودشان غذا می‌آوردند و در تبعید مورد استقبال مردم بودیم. در تبعید آنچنان مورد استقبال مردم بودیم که گاهی فراموش می‌کردیم در تبعید هستیم.
من به خاطر وابستگی که به حاج‌آقا داشتم همیشه همراهشان بودم و با چهار تا بچه سختی‌های فراوانی را به دوش کشیدم، اما پا به‌پای حاج‌آقا بودم و لحظه‌ای نشد که در این همراهی تنهایش بگذارم. و در انجام تبلیغات مسایل اسلامی هم هیچ تردیدی نداشتم و همیشه با وی بودم.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
هیچ تردیدی برای فعالیت‌های همسرم نداشتم
همسر آیت‌الله باریک‌بین اظهار می‌کند: در این دوران فعالیت خاصی نداشتم. یعنی اصلاً فرصت نداشتم و فعالیت اجتماعی من، هم پا بودن با حاج‌آقا بود که همیشه میزبان مهمانان حاج‌آقا -که اغلب از مبارزان سیاسی بودند- بودم.
 مثلاً شهید مطهری وقتی به قزوین می‌آمدند برای سخنرانی 10 شب در منزل ما بودند و من دائم در حال پذیرایی بودم چون هر شخصیت بزرگی که به قزوین می‌آمد به منزل ما می‌آمدند. آشپزخانه‌ام خیلی کوچک بود و خانه‌ام هم کوچک بود اما با این شرایط الحمدلله مشکلی نداشتیم.
وی از فرزند شهیدش مرتضی می‌گوید: سال 61 مرتضی شهید شد. خدا در آن سال به‌جای مرتضی به من فرزند دوقلو داد که راضیه و مرضیه نام داشتند، زمانی که مرتضی شهید شد من 5 ماهه باردار بودم. حاج‌آقا از همان آغاز جنگ حتی به بچه‌های خودش هم نمی‌گفت که به جنگ نروید. می‌گفت بروید و از اسلام دفاع کنید و من هم می‎گفتم بروید.
فقط یک‌بار به مرتضی گفتم الآن موقع درس خواندن شماست و نروید به جبهه. اما او گفت چطور می‌شود که من بنشینم منزل این همه جوان برای دفاع از اسلام و ایران بروند و بجنگند. چرا من نباید بروم؟ من هم دیگر چیزی نگفتم.
یک‌دفعه مرتضی آمد پیش من و به من گفت مامان نگذارید محمد به جنگ برود اگر هر دو نفر ما برویم شما تنها می‎مانید. اما محمد گوش نکرد و وقتی مرتضی رفت محمد هم بعد از او به جنگ رفت.
مادر شهید از آخرین دیدار خودش با فرزندش مرتضی اینگونه می‌گوید: آخرین بار سرم روی بالش بود که مرتضی گفت مادر من دارم می‌روم.
اما محمد را نگذارید بیاید. من در آن زمان باردار بودم و حالم خوب نبود که با حالت عادی خداحافظی کردم و مرتضی رفت. موقعی که شنیدیم مرتضی شهید شده حالم اصلاً خوب نبود، بعد از 20 روز جنازه مرتضی را آوردند به قزوین که به حاج‌آقا گفتند بیاید و جنازه مرتضی را ببیند که حاج‌آقا گفت فرزندم را تقدیم خدا کردم و چیزی را که به خدا دادم دیگر دیدن ندارد و نمی‌خواهم ببینم. من هم که حامله بودم اصلاً نگذاشتند ببینم.
آیت‌الله باریک‌بین در نماز فرزندش هیچ لرزشی در صدایش نبود
آن روزها هر شهیدی را که می‌آوردند طی مراسمی حاج‌آقا و مردم بر آن نماز می‌گذاردند وقتی دسته‌ای از شهدا را همراه با مرتضی آوردند من نگران نماز بودم، اما در آن زمان، آیت‌الله باریک‌بین بر سر جنازه پسرش بدون هیچ لرزشی در صدایش، نمازش را خواند و این مهم بسیار ارزشمند بود او در تقدیم فرزندش به اسلام هیچ تردیدی نداشت و من هم در عین ناراحتی، خوشحال هم بودم از اینکه به وظیفه عمل کردیم و دین خود را به انقلاب و مردم ادا کردیم. که حاج‌آقا خودش نماز فرزندش را می‌خواند.
وی ادامه می‎دهد: همیشه حاج‌آقا به مردم، به‌خصوص جوانان توصیه می‌کرد به جبهه بروند و در این راه حتی از فرزند خود گذشت، چراکه حاج‌آقا هر چیزی را که برای دیگران می‌خواست برای فرزندان خودش هم می‌خواست، یعنی هیچ فرقی بین فرزندان خودش و دیگران نمی‎گذاشت.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
وی از حضور آیت‌الله باریک‌بین در جنگ هشت سال دفاع مقدس اینگونه توضیح می‌دهد: در جنگ حاج‌آقا نقش اول را در تدارک جنگ داشتند و کمک‌های جنگ زیر نظر حاج‌آقا در قزوین اداره می‌شد. در بازار و از مردم کمک‌های مردمی را جمع می‌کردند و به جبهه‌ها می‌فرستادند و با لشکر 16زرهی و سپاه حاج‌آقا ارتباط داشت و همیشه در بین رزمندگان و مردم سخنرانی می‌کرد. همیشه در صف اول نماز تشییع شهدا بود و نماز می‌خواند. مجموعه فعالیت‌های حاج‌آقا در زمان جنگ زیاد بود و دائم به مناطق جنگی سرکشی می‌کردند و در هشت سال دفاع مقدس دائم در حال تجهیز جنگ، حمایت، هدایت و روحیه دادن به رزمندگان بودند و در این ایام شب و روز نمی‌شناختند و همیشه به گزارش‌هایی که می‌رسید، رسیدگی می‌کردند.
وی ادامه می‌دهد: ما در آن ایام حاج‌آقا را کمتر می‌دیدیم و شب و روز مشغول بودند و مرتب کمک‌های مردمی که وسایل موردنیاز رزمندگان و نان بود را برای فرستادن به جبهه می‌آوردند به منزل ما و ما در منزل بسته‌بندی می‌کردیم. در حیاط همین منزل نان‌ها را پهن می‌کردیم تا کپک نزد. مردم لباس می‌آوردند و حتی سیب‌زمینی پخته، پماد و همه‌چیز مورد نیاز رزمندگان را می‌آوردند.
خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم
همسر آیت‌الله باریک‎بین از نگرانی‎هایش می‎گوید: من همیشه در ایام جنگ نگران بودم چون 20 روز 20 روز از حاج‌آقا خبر نداشتیم. من خودم را برای هر شرایطی آماده کرده بودم. از زمان انقلاب تاکنون همیشه نگرانی در زندگی من به خاطر مسئولیت‌های حاج‌آقا بوده است. نصف شب از ساواک می‌آمدند و در منزل ما را می‌زدند و حاج‌آقا را می‌بردند و من نمی‌دانستم که برمی‌گردد یا نه؟ و بر این اساس من همیشه آماده هر اتفاقی بودم. همیشه زندگی ما با فراز و نشیب روبرو بود. بعد از انقلاب شرایط سخت‌تر و مسئولیت حاج‌آقا بیشتر شد.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
فرزندانم راه پدرشان را قبول داشتند
وی ادامه می‌دهد: تربیت فرزندانم به‌گونه‌ای بود که خودشان راهشان را انتخاب کردند و راه پدرشان را ادامه دادند و همیشه معتقد به راه حاج‌آقا بودند. حاج‌آقا به رساله خیلی اهمیت می‌دادند و همیشه توصیه می‌کردند رساله بخوانید و حدیث و احکام برای بچه‌ها می‌خواندند.
احساس مسئولیت حاج‌آقا نسبت به فرزندانش با توجه به تمام مشغله‌هایش، زیاد بود و از این‌طرف هم فرزندان من همیشه مطیع حاج‌آقا بودند و هیچ اعتراضی نداشتند. حاج‌آقا همیشه مشغول بودند و فرزندانش همه خط و راه پدرشان را از روی آگاهی قبول کرده بودند.
وی از زمان تولد آخرین فرزندانش که روزهای خوب زندگی‌اش بودند، می‎گوید: در زمان تولد راضیه و مرضیه بعد از شهادت مرتضی که پنج‌ماهه باردار بودم نمی‌دانستم دوقلو هستند، سال 61 بود که وقتی بچه‌ها به دنیا آمدند تازه فهمیدیم دوقلو هستند. خیلی خوشحال شدیم و حاج‌آقا همیشه شکر خدا را به‌جای می‌آوردند و این لحظات برای من شیرین بود.
همچنین در سال 40 هنگامی که دخترم زهرا می‌خواست به دنیا بیاید ما در قم زندگی می‌کردیم و صاحب‌خانه ما بسیار وسواسی بود و نمی‌گذاشت من در همان منزل زایمان کنم که حاج‌آقا با خانواده من صحبت کردند و من به همراه پدر و مادرم آمدم قزوین، زهرا بچه دوم من وقتی به دنیا آمد آیت‌الله باریک‌بین در قم بودند و وقتی شنید فرزندش دختر است بسیار خوشحال شدند.
مادر شهید مرتضی باریک‌بین از مرتضی می‌گوید: مرتضی بچه بسیار کاری، باهوش و بامحبتی بود و کار مردم را راه می‌انداخت و یک سال هم ترک تحصیل کرد و گفت من می‌خواهم کار کنم و رفت پیش یکی از اقوام برای کار نجاری. اصلاً ابایی از کار نداشت و بعد هم جنگ شروع شد و به جبهه رفت و در آن زمان که در نجاری کار می‌کرد.
وی از همراهی با همسرش می‎گوید: از زمانی که وارد زندگی حاج‌آقا شدم از همان زمان دوشادوش حاج‌آقا کار می‌کردم و با کمک خدا همیشه به حاج‌آقا چه به لحاظ غذایی، ادب و احترام و همه‌چیز رسیدگی ویژه داشتم و حتی زمانی که در بستر بیماری بودند از هیچ کمکی دریغ نکردم، چون قبولش داشتم و دوری حاج‌آقا را هرگز، حتی یک لحظه نمی‌توانستم تحمل می‌کنم. حاج‌آقا همیشه من را به تقوا و عمل صالح دعوت می‌کردند.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
آیت‌الله باریک‌بین عالم با عمل بودند
این بانوی بزرگوار، مهم‌ترین ویژگی حاج‌آقا را تقوا می‌دانستند و در این رابطه می‌گوید: تقوای حاج‌آقا مثال‌زدنی است، الحمدالله همیشه این ویژگی را به همراه داشتند و در همه ابعاد کارهایشان این ویژگی دیده می‌شد و به نظر من تقوا جزو ملکات روحی شان بود.
از دیگر ویژگی‌های حاج‌آقا قناعت و صرفه‌جویی بود و اصلا از اسراف خوشش نمی‎آمد، حتی اجازه نمی‌داد یک لامپ را ما بی‌جهت روشن نگهداریم. به نظر من حاج‌آقا عالم با عمل بودند و همیشه به اعتقادات خودشان عمل می‌کردند، حاج‌آقا همیشه مطالعه داشتند و به مطالعه اهمیت می‌دادند و چندین ساعت در شبانه روز مطالعه می‌کردند. اصطلاحاً همیشه سرشان در کتاب بود.
آیت‌الله باریک‌بین نقش پدر معنوی را به خوبی ایفا کرد
وی ادامه می‌دهد: حاج‌آقا نسبت به وظیفه خودش در همه دوران خوب عمل کردند و هیچ‌وقت کوتاهی نکردند، حاج‌آقا واقعاً پدر معنوی مردم بودند و این نقش را به خوبی ایفا کردند و زحمات بسیاری برای مردم و در راه خدا کشیدند.
همسر آیت‌الله باریک‌بین می‎گوید: فرزندانم حاج‌آقا را به‌عنوان پدر معنوی قبول داشتند. چون به اعتقاداتشان عمل کردند و به‌عنوان مرد عمل قبول دارند و لقب پدر معنوی عین واقعیت است، چه برای فرزندانم و چه برای سایر مردم.
این بانوی بزرگوار می‌گوید: فکر نمی‌کردم بعد از ازدواج این شرایط سخت در سرنوشت من باشد و من چون زود ازواج کردم اصلاً آن موقع از همسرم نپرسیدم که چقدر درآمد دارید؟ فکر می‌کردم شرایطم مانند زندگی پدرم است.
پیش‌بینی نمی‌کردم روند زندگی من با حاج‌آقا این‌طوری باشد و انتظار نداشتم این‌همه فراز و نشیب باشد، سخت بود ولی زندگی خوب و شیرینی توام با معنویت با حاج‌آقا داشتم.
در 16 سالگی وارد زندگی جدید شدم/ هیچ تردیدی برای فعالیت‌های انقلابی همسرم نداشتم
دوران خدمت آیت‌الله باریک‌بین به خوبی به پایان رسید
وی در پایان می‌گوید: وقتی مسئولیت سنگین نماینده ولی‌فقیه و امام‌جمعه قزوین با خواست ایشان را از دوش حاج آقا برداشتند، خیلی خوشحال بودیم.
 البته از اینکه الحمدالله حاج‌آقا از این مسئولیت هم سربلند بیرون آمده و توانستند فعالیت‌هایشان را طی نیم‌قرن، به‌خوبی و بدون مشکل و با رضایت آحاد مردم تمام کنند. الحمدالله این دوران به‌خوبی به پایان رسید.
* مصاحبه از: زینب محبی
مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده