جبهه خانه من است ؛ منتظرم نباشید
سه‌شنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۲۱
شهید حمید ابراهيمي‌مقدم سوم خرداد 1341، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. هفتم اسفند 1360، با سمت آرپي‌جي‌زن در نيسان دزفول بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد.
پدری با پای شکسته: قیام میکنم نه برای فرزندم بلکه برای سرباز امام زمان

به گزاش«نوید شاهد یزد»،شهید حمید ابراهيمي‌مقدم  سوم خرداد 1341، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسين، كارمند اداره پست بود و مادرش هاجر نام داشت. دانش­آموز چهارم متوسطه در رشته تجربي بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. هفتم اسفند 1360، با سمت آرپي‌جي‌زن در نيسان دزفول بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي خلدبرين شهرستان يزد به خاك سپردند. برادرش علي‌اكبر نيز به شهادت رسيده است

روز 1341/3/4 هنگامیکه خورشید از پشت کوهها درخشید ونور خودرا افروخت فرزندی در خانواده حقیر متولد شد ونام اورا حمید گذاشتیم از آن روز زندگی ما بهتر از روز قبل شد در سال 1342ساعت دو و نیم بعداز ظهر ازاداره می آمدم بچه های محل جلو آمدند وگفتند ابراهیمی بچه کوچک شما سوخته است باشنیدن این حرف از حرکت ایستادم وزیر لب گفتم الهی پروردگارا این شمع فروزان را ازمن گرفتی وبه راه خود ادامه دادم درب خانه ایستادم گوش کشیدم صدا وناله ای در کار نبود وارد خانه شدم دیدم زنهای همسایه ومادرش دور بچه نشسته اند سئوال کردم مرده ؟خیر زنده است وحالش خوب است به چه علت سوخته ؟سماور آب جوش برگشته رویش آنهم در فصل زمستان بردند بیمارستان سوانح سوختگی باغ فردوس تهران اما امان ار بی توجهی دکترهای زمان حدود چهل روز خودم بدن بچه را پانسمان می کردم ومرحم می گذاشتم دراین مدت صدای بچه بلند نمی شد در تاریخ 1349/10/10 از طرف اداره منتقل شدم زرند ساوه ومدت دوسال در زرند ساوه بودم حمید هشت ساله بود از مدرسه می امد کلیه کارهای اداره را انجام میداد هفته ای پنجاه ریال به عنون جایزه کار اداری به اومیدادم ولی اوخرج نمی کرد در بانک پس انداز می کرد که هنوزم آن پول هست در سال 1352از زرند منتقل تهران شدم وبعد ار ساعات درس درب دکان کمک میکرد ومیگفت پدر شما بروید استراحت کنید از سال 1356وارد کارهای انقلابی شد وشبها بار برادر بزرگش هر یک اعلامیه امام خمینی را برداشته از لای درب می انداختند توی خانه ها وبعضی از شبها دونفر حدود صد اعلامیه را به صورت تک تک برده وداخل خانه ها انداخته .

از سال1358عضو انجمن حوزه های رای گیری بوده است مخصوصا در رای گیری جمهوری اسلامی فعالیت چشمگیری داشت در سال 1359از تهران آمدیم یزد درصورتیکه اومتولدتهران بود وهیچ یک از افراد این خانواده یزدی نبودیم هیچ گونه ناراحتی از خود نشان نیمداد ازاینکه تهران وطن خود را ترک کرده ومیگفت پدر هر جائیکه شماراحت باشید من آنجا رادوست دارم وطن خود میدانم در سال 1360-1359 در دبیرستان واعظی در یزد جهت ادامه تحصیل ثبت نام کرد وبعد از ساعات درس درب دکان مشغول کار میشد ومی گفت شما بروید استراحت کنید در سال 1360به عضویت انجمن اسلامی دهستان بساب کرمان مقیم مرکز یزد در آمد وفعالیت بی حدی داشت ودرهمین سال عضو انجمن اسلام دبیرستان واعظی یزد شد وایام محرم در مساجد ومجالس روضه خوانی شرکت نوحه سرائی میکرد باتوجه باینکه آشنائیتی در یزدنداشت حدودر هجده ماه یزد بودوبعد خود را به بسیج جهت رفتن به جبهه معرفی کرد دوران تمرین 1360/10/15وروز 1360/11/2 حرکت به جبهه کرد درمدت تمرین دومرتبه مرخصی آمد ورفت عکس برداشت وقاب گرفت این عکس یادگاری وبگذاریدجلو ماشین منظور از جلوی ماشین تشییع جنازه خود بود شب جمعه که روزش حرکت به جبهه میکرد مادر خود را دلداری میداد از جمله گفت انسان یک مرتبه به دنیا می اید ویک مرتبه می میرد ولی چه خوب است در راه خدا جهاد کند وبا افتخار به شهادت برسد وروی کرد به من شما ناراحت نباشید این راهیکه از جانب خداست وباید بروم چاره ای نیست جز رفتن وبه شهادت رسیدن هر چه شما کردید مادرم من دست در دهان کرده دندانی راگرفتم گفتم حمید این دندان توئی ومن آن روز بیرون آوردم ساعت نه صبح موقع رفتن پیش من برای خداحافظی آمد چون پایم شکسته بود بلندنشدم گفت پدر من میروم ولی امیدی به برگشت خودندارم انشاا..امیدوارم مرا ببخشید وحلال کنید

روحی سرشار ازایمان از درب اتاق خارج شدم من از عقب  اون بیرون آمدم گفت پدر چرا بیرون آمدی گفتم در اتاق بلند نشدم که توناراحت نشوی واز طرفی توبچه من بودی وحال از پدروفرزندی خارج وتوسرباز امام زمان هستی که در راه خداجهادکردی واجب شد بدرقه بیایم وباین بدرقه افتخار میکنم بسیج نزدیک منزل بود عصری مادرش رفت جلو بسیج سئوال کرد رفته یا خیر یکی از رفقای حمید که روز شنبه حرکت به جبهه میکند پس از رسیدن به حمید می گوید مادرت جلو بسیج گریه می کرده است واحوال ترا پرسیده ای این خبر حمید مادرت جلو بسیج گر یه میکرده است واحوال ترا پرسیده ازاین خبر حمید ناراحت می شود وکاغذ می نویسد که عین نوشتن نامبرده راملاحظه می فرما ئید پدر جان همانطوری که درنامه های قبلی نوشتم به هیچگونه نگران من نباشید امروزیکی از برادران که روز بعد ازمااز یزد اعزام شده بود خبرآورده که مادرتت درب بسیج ایستاده بودوباگریه وزاری دنبالت میگشت روزیکه من آمدم چقدر تکرار کردم که اصلا مرا ازیاد ببرید چه خبر شده آن مادریکه شش فرزندخود را در جبهه های جنگ از دست میدهد،مگرانسان نیست مگر آن مادر نیست که انگار فرزندی نداشته حتما دل شماها دل دل آن بنده خداخشت وگل است این کارها چه معنی میدهد اگر در راه غلطی پا گذاشته ام که راهنما ئیم کنید واگر نه دیگر این حرفها واین حالتها کار بسیار زشتی است با این کار هاهم آبروی خودتان را پیش خدا وبنده خدا می برید وهم آبروی مرا شماها با گریه هایتان خود را نزد خداکوچک ونزد مردم بدبین میکنید گریه می کنید که خداوند به خاطر اینکه ناراحت هستید که فرزندتان پا به یک راه خدائی گذاشته وقصد دارد با شهیدشدن خودش لااقل شماها رادر پیشگاه خداوند سرافراز کند خشمگین شود ومردم فکر کنندکه شماها پایه دینی تان ضعیف است در صورتیکه من میدانم وخدا که ایمان والدین من چقدر قوی است آنوقت شایسته نیست ضد انقلاب ازظاهری شما استفاده کند وخدای نکرده یکی را از راه درست منحرف کنند آنوقت در پیشگاه خداوند شرمسار خواهیم شد وثانیا به راهی آمده ام که خاطره کربلا امام حسین (ع)را درذهنها بیاد می آوریم آنوقت شماها باگریه وزاریتان اجر خود را نزدخداوند ازبین میبرید ازحالا به بعد توی گوشتان باشد هر روز سرنماز هایتان برایم دعا کنید شهید شوم که شهادت افتخار بزرگی است از اینجا به هیچ وجه مرخصی نمی گیرم که بزدبیایم کسیکه به ندای امام خمینی پاسخ مثبت داده دیگر فکر برگشت به خانه اش رانداردوبنده چون از محیط بسیار خوشم آمده مدت اقامت خود را شاید افزایش دادم باور کنید به جائی آمده ام فکر نمیکنم بتوانم از این جبهه جنگ حق علیه باطل دست بکشم آن هم در جائیکه خدا را باچشم خود مشاهده میکنم امیدوارم که مرا از ذهن خود بیرون کنید فرض کنید که در موقیکه هجده ماه داشتم وسوختم همان موقع مرده ام آیا حالایادتان بود بچه ای دارید نمی خواهم بار دیگر از کسی بشنوم برای من گر یه کرده اید گریه جهت کسی بکنید که در ره غلط واشتباهی قدم گذاشته است اینجا طوری است که هرانسان بیاید به هر نحوی که باشد خودسازی خواهد شد محیطی است که صفا وصمیمیت وپاکی وازخود گذشتگی وایثار وازمنشاء همه این خصوصیات ایمان به ا..است باز تکرار میکنم به فکر من نباشید چرا خودتان راناراحت می کنید اگر من سعادت داشته باشم که خدا خودش خواهد طلبید وشماها رادر این رابطه هیچ نقشی رانمی توانید داشته باشید جزشکست پیمان خدا ونیز هر چه خدا خواهد همان خواهد شد پس چرا خودتان را ناراحت می کنید وباعث سرافکندگی من هم پیش خدا نباشید آنهم گریه که برای هیچ انسانی معنا ومفهومی ندارد بخصوص کسیکه در راه خداجهاد کرده است وسرباز امام زمان (ع) است اینجا آیه ای از قران مجید به نظرم آمد که من در سنگر وپشت تیر بارجهت دفاع از اسلام وقرآن وناموس دراز کشیده ام وآن آیه این است من تشاءوتذل منتشاء وخدا بکند جمله اول نصیب من شود پدر جان چند کلمه این حرف داشتم در دفتر یادداشت سیمی که روی میز دگان است نوشته ام اگر زمانی وضعیت طوری شد که نتوانستم به خانه ودر آغوش خانواده بلخصوص والدینم برگردم که البته آن خواهد شد آن چندکلمه بی معنی رامطالعه کنید نمیخواهم بیشتر ازاین مزاحم شوم خیلی باید ببخشید که زیاد ازحدمزاحمتان شدم والسلام..حمید درنامه ای دیگر نوشته پدر چان برای دومین بار ذکر میکنم اصلا در فکر من نباشید مبادا لحظه ای از فکر خدا غافل شوید ودر فکر من باشید بگذارید باصبور بودن خودتان لااقل اجری از خداوند متعال بگیرید والسلام .

حمید در نامه دیگری چنین نوشته مادر عزیزم اینکه در یکی از نامه های گذشته به گریه کردن شمادر جلو درب بسیج درموقع حرکت من اعتراض کرده بودم خیلی معذرت می خواهم چون آن روزیکه از بسیج یزد حرکت کردیم نمیدانم بودید یادنه وقتی ماشینها که حرکت کردند مادری برای فرزندش بسر میزد وقتی فهمیدیم مادر کدام یک از بچه ها است شروع کردیم مسخره کردن فرزندآن مادر خجالت زده شد که مادرش آنقدر سرش نمی شود که فرزندش دارد در راه خدا قدم برمیدارد آنوقت آن مادر شایسته نیست که بر سر روی خود بزند روی همین حساب وقتی خبرآوردند شمادر بسیج گریه میکردید اگر یک پتک توی سرم میزدند بهتر از آن بودکه بچه ها فکر کنند مادرمن هم فکرش کامل نشده که برای فرزندش گریه میکند اینجا محیط طوری است کمتر کسی به فکر خانواده اش میافتد اصلا من بیاد خانه نیستم وفقط وفقط زمانی به فکرخانه میافتم که نامه ها از راه میرسد اینجا به قول معروف سرومون خوبست از مواد غذایی تا پوشاک وهر چیز دیگر که مورد احتیاجمان است موجود می باشد وهر ظهر ناهار گرم از سوسنگرد برایمان میاورند من هرگز در شهر ندیده ام هم بزرک وهم شیرین پرتقال سیب وحتی سیبهای لبنانی فراوان است یکی از ساعات باهم سنگر ها دور هم جمع بودیم برای آنها صحبت کردم کدامیک هر روز بعد از غذا هر موقع از ساعات شبانه روز درخانه اینطور میوه میخوردیم وآیا بزرگترین کشورهای دنیا حتی آمریکای جنایتکار اگر درمحاصره اقتصادی باشد وجنگ داخلی وخارجی هم داشته باشد زلزله وخرابی باران هم داشته باشد به زانو در می آید آنوقت کشوری که دارای پنچاه سال سابقه جنایتکاری وخیانتکاری داشته وهنوزهم دست از خیانت برنداشته واین قدر نعمتهای خداوند فراوان وملت ایران وکلیه رزمندگان از ان استفاده می کنند وحتی در تمام سطح کشور هیچگونه کر وکمبود نیست ونخواهد بود واگر کم بودی باشد آنهم از زبان منافقین شنیده می شود.

آیا انقلاب ایران قدرت خدانیست وآیا از معجزات وکرامات امام زمان (ع)نیست وآیا نباید همه اینها را به حساب امام خمینی بت شکن زمان گذاشت خداوند ا زآیه اول تاآیه چهارم یا بیشتر ا زسوره یاایها المزمل خطاب به پیغمبر (ص)می فرماید ای جامه بر خود پیچیده برخیز شب را برای نماز مگر اندکی از شب گذشته تابریده ازخلق نشوی میسر بحق نگردی پس بنابراین جای دارد که حاضر شدیم به ندای امام خمینی لبیک بگوئیم وجان خود را در راه خدا جهت نگهداری ازاسلام وقرآن وناموس فدا کنیم از این آیه استفاده کرده وبعد ازنیمه های شب در سنگرها خلوت کرده واز خداوندبخواهیم که تاظهوری امام زمان (ع)امام خمینی را نگهدارد وسلامتی کامل باین بت شکن زمان ودر هم کوبنده کاخ ظالمان وپیرو خط رسول اکرم حضرت محمد (ص)عطاء فرمائید ویااینکه عمر بی ارزش ما رابگیرد وبه عمر امام خمینی اضافه کند من هر شب بیاد سلامتی امام خمینی هستم پدر جان من هر شب چهار ساعت وظیفه ؟دارم وبعد از آن آرزو دارم چنانچه یکی ا زهم سنگر هایم ناراحتی داشته باشند بمن بگویند تا بجای آنها انجام وظیفه نمایم چرا که خوش ندارم از خط مقدم جبهه دست بردارم برای اینکه منظره هائی به نظرم می اید نمی شود روی کاغذنوشت چنانچه زنده بودم وبرگشتم تعریف میکنم واگر برنگشتم که به آرزوی خود که طالب آن بودم رسیدم والسلام .حمید
   
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده