«امیر تاجیک» رزمنده بسیجی که شانزده ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛
سه‌شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۴
شب عملیات از گروهان ما، دسته ما که همگی آر.پی.جی زن بودیم. به عنوان خط شکن انتخاب شدیم که وارد عمل شویم. لحظه وداع دوستان هم شیرین هم با صفا و هم سخت بود. نماز مغرب و عشاء را که هر کس فکر می کرد آخرین نمازش باشد و برای بنده نیز دیگر پس از آن لذت چنین نمازی تکراری نشده. خواندیم و حرکت کردیم.
لحظه وداع

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ گنج نهان فضایل انسانی «اخلاق و ادب» و «متانت و فروتنی» و «گذشت و ایثار» و «خودباوری» و «از خود گذشتگی» و «راستی و درستی» و «تقوا و صداقت» و «رشادت و صلابت» و «شجاعت و شهامت» و «اخلاص و جوانمردی» در این کاروان ارزانی همه است. و هر کس در پی کسب هر چه بیشتر این فضائل گوی سبقت را از دیگران برباید. دوست داشتنی تر شده است. در این کاروان محدودیتی برای هیچکس نیست. از نوجوان سیزده ساله تا پیرمرد هفتاد و پنج ساله که گوئی شراب نابی نوشیده اند که سرمستانه هر چه داشته وانهاده و به کاروان پیوسته اند.

«امیر تاجیک» رزمنده بسیجی که شانزده ماه در جبهه حضور داشته روایت می کند؛

شب های عملیات از هنام غروب آفتاب حال و هوای خاصی بین بچه ها حاکم بود. صحنه های وداع دوستان با هم معنویتی را بر پا می کرد که وصف آن در بیان کلمات نمی گنجد. برای کسانی که در آن فضا سیر کرده اند تنها تجوید خاطره ای است که وداع با شهیدان را با حسرتی جانسوز یادآوری می کند.
شب عملیات از گروهان ما، دسته ما که همگی آر.پی.جی زن بودیم. به عنوان خط شکن انتخاب شدیم که وارد عمل شویم. لحظه وداع دوستان هم شیرین هم با صفا و هم سخت بود. نماز مغرب و عشاء را که هر کس فکر می کرد آخرین نمازش باشد و برای بنده نیز دیگر پس از آن لذت چنین نمازی تکراری نشده. خواندیم و حرکت کردیم.
کوله پشتی ها با گلوله های آر.پی.چی آماده پر شده بود. ابتدای ستون برادران تخریب چی حرکت می کردند و ما پشت سر آن ها. پیام های مختلف از نفرات پیشین دهان به دهان هم چون، ذکر خدا یادت نره، آیه وجعلنا، میدان مین، حرکت بر روی نوار سفید در معبر، به انتهای ستون منتقل می شد.
بنده و برادر ابوالحسنی از دانشجویانی که او را استاد صدا می زدیم پشت سر هم بودیم. گاهی با روشن شدن منورهای زمین گیر می شدیم. ناگهان از قسمتی از منطقه عملیات لو رفت و دشمن متوجه حضور ما شد. و بارش تیربار و دوشکا و خمپارها آغاز شد. چند دقیقه نگذشته بود که دوستانی که اطرافم بودند بر زمین افتادند.

لحظه وداع

نفر جلوتر از ناحیه پا صدمه دیده بود و ناله می کرد و نفر پشت سرم که برادر ابوالحسنی بود گلوله ای به پیشانیش اصابت کرده بود و در همان لحظه به شهادت رسید بود. در یک لحظه متوجه شدم خرج های موشک آر پی چی بر روی کوله پشتی ام آتش گرفته سریعاً آن ها را از خودم دور کردم.
تعدادی از بچه ها مجروح شده بودند و هنوز خنثی کردن مین ها به آخر نرسیده بود و آتش دشمن هم امان نمی داد. در حقیقت کار گره خورده بود. در این هنگام برادر خاکباز یکی از معاونان گروهانکه چند روزی از جشن نامزدی ازدواجش نگذشته بود وقتی دید راه بسته شده به راه افتاد و به بچه ها گفت بیایید خودش را بر روی مین و سیم خاردارها انداخت و گفت از روی کمر من عبور کنید.
بدین صورت راه باز کرد. منطقه از نور منورها مثل روز روشن بود و سنگرها یکی پس از دیگری به هوا می رفت. در حالی که دست و صورتم از آتش خرج ها سوخته بود اما مانع کارم نبود. در این بین پیک گردان آمد و گفت: چون تو راه را بلدی برو عقب و اطلاع بده که بچه ها همه زخمی شده اند. نیرو بفرستند وقتی به عقب آمدم مرا هم به اورژانس منتقل کردند. فداکاری و از جان گذشتگی امثال شهید خاکباز همیشه گره گشا کارها بود. روح همه شهداء شاد و راه شان مستدام باد.

منبع: کتاب «نسیمی از بهاران» به قلم «احمد فخاری»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده