شهید محمدعلی ابويي‌علي‌آباد
يکشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۰۲
شهید محمدعلی ابويي‌علي‌آباد ز سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و سوم بهمن 1365، با سمت تك‌تيرانداز در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد.
نویدشاهدیزد:

دخترش شهادتش را فهمیده بود

شهید محمدعلی ابويي‌علي‌آباد يبيست و دوم مهر 1336، در شهرستان يزد ديده به جهان گشود. پدرش غلامرضا و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. بنا و معمار بود. سال 1358 ازدواج كرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. بيست و سوم بهمن 1365، با سمت تك‌تيرانداز در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر، شهيد شد. پيكر وي مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و يكم اسفند 1373، پس از تفحص در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد.


دخترش شهادتش را فهمیده بود
 
در بيست ودومين روز از مهر سال 1336 در شهر یزد خداوند به خانواده متدین ابویی فرزندی عطا کرد که نام او را محمّد علی گذاشتند . محمد علي درشش سالگی قرآن خواندن را شروع کرد به گونه ای که در مدّت خیلی کوتاه توانست قرآن را فراگیرد . در هفت ساالگی راهی مدرسه شد که متأسّفانه به دلیل فقر مالی  نتوانست بیشتر از ابتدایی درس بخواند وناگزیر برای اداره زندگی به کار وتلاش مشغول شد. محمّد علی با این که کودکی بیش نبود و در جامعه ای زندگی می کرد  که بی دینی ،بی عدالتی ،بی غیرتی وفساد موج می زد در این صورت  توانست باکمک پدر ومادرخود راهی را انتخاب کند که پایان ان سعادت دنیا و آخرت باشد.چون پدرش یکی از خدام مسجد بود او از همان کودکی به مسجد روی آورد و یکی از بهترین موذّن های آن زمان شناخته شد . محمّد علی تقریباً بیست و یک سال داشت که انقلاب به اوج خود رسید و او از همان زمان فعّالیّت های  انقلابی خود را بیشتر کرد .
بیست و دو ساله بود که با دختر عمّه ی خود ازدواج کرد، هنوز چند ماهی از زندگی تازه این جوان نگذشته بود که جنگ آغازشد و محمد علی که عاشق انقلاب بود شغل خود را که بنّا بود رها کرد و به جبهه اعزام شد .باراول که محمّدعلی به جبهه اعزام شد راننده لودر بود درهمان زمان ترکشی به پهلوی او خورد  ومجروح شد  وناگزیر پس از سه ماه فعالیّت در جبهه برای مداوا به یزد برگشت و به این دلیل که مجروح شد نتوانست مدت دو سال به جبهه برود. بعد از دو سال این مرد خدا برای بار دوم به جبهه رفت  ،حدود هشت روز بیشتر در جبهه نبود که بر اثر یک انفجار محمد علي موجی می شود وناگزیر دوباره به یزد منتقل می شود، هنوز چند روزي از بهبودی نسبي وي نگذشته بود كه او دوباره خواست به جبهه برود اما با مخالفت روبرو شد چون اولاً موجی شده وهنوز به طور کامل بهبودی پیدا نکرده بود. ثانیاًاین که او چهار فرزند داشت، ولي در هر صورت از تصمیم خود منصرف نشد و با راضی کردن همه برای  بار سوم در تاریخ 22/10/1365 به جبهه اعزام شد. دراین مرتبه مسئولیتی را برای خود برگزیده بود که اصلاً با روحیه ی او سازگار نبود . پدرش (بابا غلام جبهه ها )که در جبهه حضور داشت به او گفت : اگر دوست دارد با فرمانده اش صحبت كند تا مسئولیت او را تغییر دهند  ولی محمّد علی مخالفت کردوگفت: پدر اگر لگد هم می خورم باید لگد اسب بخورم واین آخرین جمله ای بودکه محمدعلی به پدرخود گفت وخداحافظی کرد و سرانجام همان خوابی که دختر کوچک او در سن 5/2 سالگی برای پدر دیده بود (شب قبل از عمليّات) به حقیقت پیوست وبا اصابت ترکش به سر،در تاریخ 10/11/1365در عملیات کربلای پنچ در مکان مقدس شلمچه شربت شیرین شهادت را نوشید . اما هیچ کس جزهمسنگرانش این قضیه را نمی دانستند تا اینکه بعد از هشت سال يعني در سال 1373خبر شهادت او را به خانواده اش دادند .
به درخواست خانوادهِ ی محمّد علي ، پيكر پاكش را در شب بيست وسوّم ماه مبارك رمضان به مسجد آوردند تا محمد علي درآخرين وداع در مسجد، در کنار خانواده و اهالي محل حضور داشته باشند .

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده