دوشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۲
برادر آزاده محمدعلی صمدی در تارخ1365/11/11 به دست نیروهای بعثی گرفتار شده و در تاریخ1369/6/5 آزاد گشته است
نوید شاهد یزد:
حرکت بسوی بغداد/خاطره اسارت محمد علی صمدی
ساعت 8.5 شب است و اتوبوسها صف كشيده‌اند. با نوازش ضربات كابل، سوار اتوبوسها شده و به نقطه نامعلومي كه بعداً مي‌فهميم بغداد است، رهسپار مي‌شويم .
ساعت سه نيمه شب، به ساختمان سازمان امنيّت و اطّلاعات رژيم بعثي عراق (استخبارات) مي‌رسيم. به محض پياده شدن از اتوبوس همه را مجبور مي‌كنند، لخت مادرزاد شوند. هر چه به بدنمان بسته شده، از باند روي زخم گرفته كه بسياري عفوني هستند تا لباس و... بازمي‌كنيم . بدين گونه شكنجه ديگري شروع مي‌شود. اگر كسي لحظه‌اي مكث كند با كابل به جانش مي‌افتند و به وضع فجيعي كتك مي‌زنند .
سربازان عراقي كل محوطه، حدود 150 متر را در دو طرف به صورت تونل، كابل به دست، ايستاده‌اند و با سيم خاردار و كابل و باتوم از اسراي بدون پوشش استقبال مي‌كنند. شدّت ضربات به حدي است كه دست كم، هر كس ده بيست ضربه خورده و ناتوان گوشه‌اي افتاده. اگر در پايان مسير كسي خونين و زخمي نشده، بايد يك بار ديگر برگردد و از اول كابل بخورد. البتّه كمتر كسي توانسته از دست اين دژخيمان از خدا بي‌خبر،جان سالم به در برد .
وارد اتاق مي‌شويم.با بدنهاي زخمي و عريان، كه خجالت كشيدن از يكديگر، نيز بر شدّت فشار روحي مي‌افزايد.دو ساعت بعد، لباس‌ها را جلويمان می‌ریزند در حالی که همه در هم مخلوط شده و كسي نمي‌داند لباس چه كسي را مي‌پوشد. هر كس بلوز و شلواري در آورده و مي‌پوشد.
سه نفر از بچه ها در همان آغاز ورود به شهادت مي‌رسند . يكي از شهدا، طلبه شهيد احمد متقيان ازمدرسه علميه رسول اكرم- صلوات الله عليه وآله - قم است.عراقي‌ها وقتي مي‌فهمند این جوان طلبه است،  بيشتر شكنجه‌اش مي‌كنند. ضربات كابل و باتوم و سيم خاردار باعث ضربه مغزي او مي‌شود. از حالت عادي خارج شده و حرفهاي عجيب غريب مي‌زند. گاهي با صداي بلند به صدام و به هر كس كه به ذهنش مي‌رسد ، لعنت مي‌فرستد. كتكش مي‌زنند؛ آنقدر كه ديگر قادر به حرف زدن نيست. همه بدنش كبود شده و در اوج فشار و درد به شهادت مي‌رسد.
آنان كه فلاح جاودان انسان را در از خود گذشتن ديدند. مرداني كه در حيات طيّبه خود، مرگ طيّبه را به اختيار برگزيدند و در اين راه به اسوه خود حسـين فاطمه (سلام الله عليهما) تأسي كردند.

حسین ، اسوه تمامي آزادگان عالم است .چرا كه آدمي همواره با معيار خويش، آرمانش را كسب مي‌كندو آرمان شهدا كربلاست.آنجا كه امام عشق، محنت‌‌ها را به جان مي‌خرد و جز رضايت حق نمي‌جويد. اينجا نيز گوشه‌اي از كربلاست و اينان؛ امانتداران همان سِر عظيم كربلايند كه خود را به حبل المتين عاشقي آويخته‌اند.

بغض كرده و نااميد و زخمي، در حالي كه تمام بدنمان درد مي‌كند گوشه‌اي در خود خميده، نشسته‌ايم. به شدّت ضعيف شده‌ايم ولي مجبوريم ته مانده غذاي بعثي‌ها را بخوريم. در بيست و چهار ساعت فقط سه عدد نان ساندويچ مي‌دهند. .

شكنجه ديگر، يكي بودن ظرف آب و ادرار است.سطلي براي اجابت مزاج گوشه‌ي اتاق گذاشته‌اند. بعد همان ظرف را خالي مي‌كنند و داخلش آب مي‌ريزند. كساني‌كه از اين ظرف آب نمي‌خورند، به شدت تنبيه شده و كابل مي‌خورند. بدنهاي مجروح و زخمي‌شان  را كشان‌كشان بيرون مي‌برند تا شماره پنج مي‌شمرند و وادارشان مي‌كنند از همان ظرف آب بخورند و دست و صورت‌شان را بشويند. حتي در آن حالت نيز، كابل بر سر و صورت مي‌نشانندو هر چه زمان انجام اين كارها بيشتر شود؛ كتك خوردن هم بيشتر مي‌شود. هيچ‌كس نمي‌تواند آب بخورد،چون آب كثيف است و مي‌ترسيم نياز به دستشويي پيدا كنيم.

البته دستشويي رفتن و در همان ظرف اجابت مزاج كردن نیز، ضربات كابل و باتوم را به دنبال خواهد داشت و بهانه‌گيري‌هاي پي درپي كه: «چرا ظرف را نجس كرديد؟!»

تك تكمان را بارها و بارها براي بازجويي مي‌برند و از اينكه كم سن و سال هستيم، مورد تمسخر واقع مي‌شويم. شير خشك مي‌آورند و به زور به كساني ‌كه سن كمتري دارند، مي‌خورانند و آب دهان به سر و صورتمان مي‌اندازند.
اينان چه مي‌دانند كه ما ميراثداران خون خداييم و اينجا ميعاد ماست كه هر جا امام عاشقي ندا سر دهد: هل من معين .از جان فرياد برمي‌آوريم لبيك یا حسین  .
روبروي بازداشتگاه ما، اتاق زندانيان سياسي عراق است. بعدها مي‌فهميم مخالفان صدام هستند و آنها را در اتاق شش نگهداري مي‌كنند.صداي ناله و استغاثه‌شان جان مي‌خلد.
اینان نیز امانتدارارن خالق عالمند كه اراده او را در زمين تحقق مي‌بخشند و تعليم اسماء مي‌کنند. مي‌دانيم بالاخره روزي ديگر انفجاري از نور، سينه‌ي ظلمت بعثي را خواهد شكافت و زمين به صالحان ارث خواهد رسيد .
دو روز گذشته. از اسرا عكس مي‌گيرند و به همراه يكي از افسران عراقي كه اسمش را به خاطر اذيّتهايش حسن غول گذاشته‌ايم، به منطقه پادگان الرشيد كه يكي از بزرگترين پادگانهاي عراق است ، منتقل مي‌كنند. هر هشت نفر را سوار ماشين هايي مي‌كنند كه شبيه آمبولانس است.
ماشین ها به طرف زندان الرشيد حركت مي‌كنند ابتداي راهي ديگر براي شكنجه شدن وآبديده گشتن .زندان الرشيد واقع درپادگان الرشيد ،بزرگترين پادگان بغداد به شمار مي‌رود. عراقي‌ها مانند دفعات قبل به صورت دو ستون مثل تونل ايستاده‌اند. اسم اين تونل را، تونل وحشت گذاشته‌ايم. دو طرف تونل، عراقي‌ها، كابل و باتوم به دست ، ايستاده و آماده پذيرايي از بچّه‌ها هستند.
بايد از وسط اين تونل بگذريم و كابل و باتوم بخوريم. در حالي كه ضربات كابلهاي قبلي هنوز بدن‌ها را آزار مي‌دهد .
زندان الرشيد، بيست سلول و يك راهرو دارد كه در هر سلول 50 نفر و در راهرو آن 200 نفر جا داده شده. مجموعاً 1300 اسير،از عمليات كربلاي يك تا كربلاي پنج در اين اردوگاه مستقر شده‌اند. بعضي از برادران چهار ماه است كه در اين سجن گرفتارند. ايستادن در زندان ممكن نيست ، چه رسد به نشستن و يا استراحت كردن .
اگر نياز به دستشويي پيدا كنيم؛ بايد از روي بچّه ها رد شويم و خدا مي‌داند چند نفر را لگدمال مي‌کنيم. زندان پر از اسير است. هواي دستشويي سرد است و بوي كثافت مي‌دهد. با اين حال بعضي از بچّه ها به خاطر نبود جا ، مجبورند ساعاتي از عمرشان را در دستشويي سپري كنند.
من را به سلول 5 منتقل مي‌كنند.در يك اتاق نه متري يعني 3*3 كه جايي براي نشستن و حتّي ايستادن نيست؛ خوابيدن چقدر مي‌تواند مشكل باشد؟!

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده