سه‌شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۴
شهید سید ابراهیم خوانين زاده شانزدهم مرداد 1341، در شهرستان مهريز به دنيا آمد. پدرش سيدعباس، كشاورز بود و مادرش جاني نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. بنا بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. دوم فروردين 1361، با سمت تك‌تيرانداز در شوش بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي روستاي تنگ چنار زادگاهش واقع است.
نویدشاهدیزد:
شهیدی که خواب شهادتش دیده بود
برادر شهید:
شهيدان را شهيدان مي شناسند، روزي برادر شهيدم كه از جبهه هاي حق عليه باطل بر مي گردد. جند روزي در كنار مادرش بوده است و موقع رفتن برادرم به جبهه هاي حق عليه باطل مادر شهيد بي تابي  مي كرده و اشك هاي بي صدا مي ريخته برادر شهيدم به مادرم مي گويد مادر وقتي كه آينه قرآن گرفتي بايد يك لبخند محبت آميز بزني تا من ببينم مادر كه نمي توانسته موقع رفتن پسرش لبخندي بزند برادر شهيدم مي گويد مادر اگر يك لبخند بزني من يك وعده به شما مادر عزيزم مي دهم مادر مي پرسى چه وعده اي برادر شهيدم يك شوخي مي كند و مادرم يك لبخند محبت آميز مي زند و منتظر وعده اي كه پسرش به او داده است مي نشيند . برادر شهيدم مي گويد چون شما مادر يك لبخند زده اي من قول مي دهم كه وقتي به جبهه رفتم سر ده روز برگردم درست سر ده روز كه مي شود برادر شهيدم ساعت دو بعد از نصف شب بوده كه يك نفر در خانه در ميزند پدرم به مادرم مي گويد كه برود در را باز كند تا ببيند چه كسي است كه نصف شبي در مي زند مادرم كه انتظار پسرش را نداشت وقتي در را باز مي كند چشمش به پسرش مي افتد با ناراحتي به پسرش مي گويد مادر چرا برگشتي خدا ناكرده كه فرار نكردي برادر شهيدم به مادر مي گويد نه مادر من به قولي كه به شما دادهبودم مي خواستم عمل كنم برادر شهيدم مي گويد در جبهه مي خواستند به من يك ليوان خون بدهند كه من گفتم به جاي يك ليوان خون 48 ساعت مرخصي به من بدهيد كه بروم به وعده اي كه به مادرم دادم عمل كنم.
از عشقي كه به امام داشته است مي نويسم پدرم تعريف مي كند روزهايي كه امام قرار بود از پاريس به تهران بيايند برادر شهيدم از عشق و علاقه اي كه به شهيد داغشت به خواب نمي رفت و فقط به امام فكر مي كرد چندين مقاله در مورد امام نوشته است كه من چكيده اي از آن را مي نويسم : عشق به امام – از كوه پرسيدم كفت: از من استوار تر – از دريا پرسيدم گفت : از من خروشان تر – از خورشيد پرسيدم گفت : از من پر فروغتر از اينه پرسيدم گفت : از من قلبش صافتر از دنيا پرسيدم گفت : از همه به من بي اعتناتر – از طفل پرسيدم گفت : از مادر مهربان تر – از ابوذر طالقاني پرسيدم گفت : از هركس به رهبري شايسته تر – از ملت پرسيدم گفت: روح ماست و از همه عزيزتر از نفس امام پرسيدم گفت: همواره در جهاد با من پيروز- از خود امام پرسيدم گفت: طلبه و خدمتگزاري بيش نيستم .
برادرم يك شب خواب مي رود خواب مي بيند كه امام خميني دو ليوان شربت به او و دوستش مي دهد ،صبح كه از خواب بيدار مي شود اين خوابش را به مادر تعريف مي كند و به مادر مي گويد ديشب امام به سراغ من آمد و يك ليوان آب شهادت را به من و يك ليوان آب شهادت را به محمد داد من با محمد هر دو در يك روز به شهادت مي رسيم و هر دو در مورخ 1361 به شهادت رسيدند.
آخرين دفعه اي كه مي خواست به جهه برود به مادر مي گويد من را به دست خدا بفرستيد ، حضرت علي(ع)كه شبهاوروزها درراه قدم زدن بودندديدندكه شخصي ارث خود را بين بچه هايش تقسيم مي كند و حضرت علي(ع) شخص ديگري را مي بيند كه به بچه هايش مي گويد كه من چيزي ندارم كه به شما بدهم شما را به دست خداي بزرگ مي سپارم . اينها را كه دارم مي نويسم از زبان برادر شهيدم است كه به مادر مي گفته مادر من مي خواهم شما هم مرا به دست خدا بسپاريد از قصه حضرت علي (ع) مي گفتم آري شخصي كه ارث خود را بين بچه هايش تقسيم مي كرده بچه هايش به بد بختي كشيده مي شوند و شخص ديگري كه بچه هايش را به خدا سپرده بچه هايش خيلي پولدار مي شوند.
 سيد ابراهيم عاشق بود به مادرم گفت مادر من به زودي زود به شهادت مي رسم مردم براي تسليت عرض كردن به اينجا مي آيند خواهشي كه من از شما مادر دارم فقط گريه و ناله نكنيد مادر شما بايد افتخار بكني كه مادر شهيد هستي شما به صبوري فاطمه (س) بينديش مگر من عزيزتر علي اضغر(ع) هستم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده