دوشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۴۵
شهید جواد زارع كمالي چهاردهم مرداد 1329، در شهرستان تفت به دنيا آمد. پدرش علي اكبر، كشاورزي مي‌كرد و مادرش كوكب نام داشت. در حد خواندن و نوشتن درس خواند. راننده بود. سال 1347 ازدواج كرد و صاحب پنج پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيستم دي 1365، با سمت تك‌تيرانداز در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به كمر، به شهادت رسيد. پيكر او را در گلزار شهداي روستاي بغداد آبادعليا شهرستان مهريز به خاك سپردند.
نویدشاهدیزد:
دختری که با آمدن برف منتظر دیدار پدر بود
شهيد زارع كمالي در 14 مرداد 1329 ودر روستاي ارنان از توابع شهرستان مهريز  به جهان گشوددوران كودكي را پشت سر گذاشت ودر سنين جواني براي كسب امرار معاش به تهران وشهرهاي ديگر مسافرت مي كرد وبه شغل رانندگي مشغول بود در زمان طاغوت به خاطر شركت فعال در تظاهرات وپخش اعلاميه هاي حضرت امام (ره) توسط رژيم دستگير وروانه زندان شد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي وتهاجم دشمنان به ايران اسلامي به طور فعال در جبهه ها حضور داشت به طوري كه در مصاحبه اي كه در زمان اعزام به جبهه با شهيد بودمي گويد . اين بار براي هفتمين بار است كه به جبهه مي روم وهفت فرزند دارم كه اميدوارم فرزندانم نيز هر يك رزمنده اي باشند براي اسلام .
همرزمانش از شجاعت ورشادت وايثار او سخن مي گويند . او همواره پرچمدار نيروهاي اسلام ورزمنده اي شجاع بود
هنگامي كه تسبیح به دست مي گرفتند لبهاي ايشان هم همراه انداختن تسبيح مي جنبيد ونمي شد كه تسبيح در دست ايشان باشد وذكر همراه آن نباشد وهميشه يك مهر وجانماز در جیب واز حرف زدن ايشان آثار خدايي بودن ايشان نمودار بود واگر كسي با ايشان آشنايي نداشت در اولين برخورد  مجذوب ايشان مي شد.
آيه (( ولا تحسبن الذين قتلوو...)) خط مشق ين شهيد بزرگوار بود چرا كه در هر نامه اي كه مي نوشتند وقتي در وصيت نامشان اين آيه اولين تيتر را تشكيل مي داد وآنگار كه شهيد به واسطه اين آيه زنده هستند وآنقدر اين آيه را در جلسات ومحفلها ي مختلف تكرار مي كرد  تا غرق اين آيه شدند ورفتند تا با اين شعار بفهمانند كه شهدا زنده هستند وهيچ گاه آنها را مرده نپنداريد
مي توان گفت كه صداي قرآن هيچ وقت در خانه شهيد قطع نمي شد با آن راز و نیاز هایی كه در نيمه هاي شب به جا مي آوردند در مراسم سوگواري بخصوص در سوگواري ابا عبدالله الحسين (ع) چنان شركت مي كرد كه همه او را محب واقعي مي دانستند كلاسهاي قرآن را نيز در منزل خود تشكيل داده بودند كه مشتاقان زيادي داشت
همسر شهید:
هوا ابري بود ، برف نسبتا سنگيني باريده بود در شهر كويري استان يزد ، بارش برف وسفيد شدن سطح زمين بسيار جالب وبه خاطر ماندني است .شهيد جواد  پي در پي به جبهه هاي مختلف اعزام مي شد . آنروز از جبهه جنوب آمد ، همگي بسيار خوشحال شديم . صديقه دختر 4 ساله ام كه پنجمين فرزند خانواده بود از آمدن پدر خوشحال شد واز بغل بابا پايين نمي آمد . بابا او را بغل مي كرد ودر حياط خانه برفها را تماشا مي كرد . شايد احساس مي كرد اكر از بغل بابا جدا شود، بابا دوباره خواهد رفت .بالاخره جواد  روز اينجا بود وطبق معمول گذشته دوباره عازم جبهه شد .
براي فرزندان دوري پدر سخت بود . ولي من با رفتاري كه با آنها داشتم جاي خالي پدر را تا اندازه اي برايشان پر مي كردم . با صحبتهاي اميدوار كننده به بچه اميد مي دادم (بابا رفته با دشمن بجنگدو...). جواد مرتب به جبهه مي رفت وعاشق جبهه بود ، تا بالاخره در تاريخ 20/10/1365 در كربلاي شلمچه شربت شهادت را نوشيد .
اين بار پدرشان آمد ولي نه مثل آمدن هاي قبلي اين بار ديگر بچه ها دوباره پيكر پدر جمع شدن . پدر اين بار ديگر هيچ بك از آنها را نبوسيد وبه آغوش نگرفت . بعد از آن هم ديگر پدر هرگز نيامد ، نيامد . روز به روز بچه ها بزرگتر مي شدن . ولي دخترم صديقه خاطره آمدن پدر را در آن روز برفي هرگز فراموش نكرده بود ، ومرتب مي پرسيد ، مادر كي برف مي آيد ؟ ومن در جواب مي گفتم زمستان هروقت هوا سر شد . بعد كه او بزرگتر شد وفهميد پدرش شهيد شده وديگر به خانه نمي آيد ، اين سوال را هرگز نكرد، ومن فهميدم كه علت پرسش او از اين سوال ، انتظار آمدن بابا بوده است.

دختری که با آمدن برف منتظر دیدار پدر بود

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده