شهید احمد محمدحسینی بیستم دی ماه 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید.
نگاهی به زندگی جوان ترین شهید جهاد سازندگی

نوید شاهد: اردیبهشت ماه سال سال 1350، روز آخرش را می گذراند در خانه ای در خیابان ژاله ( سابق) که سالها بعد به نام خیابان هفده شهریور ماه نام گرفت. فرزندی چشم به دنیا گشود که پدرش «جعفر » نام او را « احمد » گذاشت.

« پری » خانم، احمد را که اولین فرزندش بود، در آغوش محبت خود داشت و از این که تولد فرزندش با سلامتی و تندرستی همراه بود، خدا را شکر می گفت.

پدر احمد نیز زندگی معمول و ساده ای را برای خانواده فراهم کرده بود. آنها مانند بسیاری از مردم با سختی های زندگی و نابرابری های اجتماعی آشنا بودند. اما با محبت و صمیمیتی که بر خانواده سایه می افکند، مشکلات زندگی کمتر به چشم می آمد.

احمد در محله خیابان هفده شهریور دوران کودکی را زیر سایه پدر و همراه با محبت بی دریغ مادرش سپری کرد. به سن درس و مدرسه که رسید، در دبستان برهان مجرد، در میدان خراسان ثبت نام شد و تحصیلات دوره ابتدایی را شروع کرد. احمد شاگردی باهش و درس خوان بود که داشتن اخلاق خوش و رعایت نظم و ادب، از او شاگردی مورد توجه و رضایت می ساخت.

آغاز تحصیلات ابتدایی احمد با شروع نهضت امام خمینی (ره) و قیام مردم برای برپایی حکومت اسلامی همراه بود. با کشتار مردم به پا خاسته قم، شهرهای دیگر ایران یکی پس از دیگری در سال1357 صحنه قیام مردم و مبارزات انقلابی آنها شد. احمد در این دوران دست در دست پدر و مادرش در تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کرد.

او با تصورات کودکانه اش، شاهد خشم و قیام مردم علیه خاندان پهلوی بود. شعار مرگ بر شاه و الله اکبر و نام امام خمینی (ره) در ذهن او نقش بست تا این که انقلاب اسلامی ایران در روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسید و احمد جشن و شادی آن روز مردم را نیز در خاطرات دوران کودکی اش ثبت کرد.

سالهای تحصیلات احمد در زمان جنگ با موفقیت سپری شد و احمد برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی، در خیابان آب سردار به مدرسه مسلم بن عقیل رفت. او در این مقطع نیز درس هایش را با موفقیت پشت سر گذاشت و آماده ادامه تحصیل در دبیرستان شد.

پدر احمد با وجود سختی هایی که وجود داشت به دلیل علاقه به رشد فرهنگی و تحصیلی فرزندانش، راه احمد را برای ادامه تحصیل گشود. خانواده محمد حسین در این زمان از محله هفده شهریور به محلّه بلوار ابوذر نقل مکان کردند به همین سبب احمد نیز در این منطقه در دبیرستان ابوذر غفاری نام شد، دبیرستانی که بعداً نام آن به « دو شهید » تغییر یافت.

مدت زیادی از تحصیلات ابتدایی احمد نمی گذشت که در روز 31 شهریور ماه سال 1359 صدای انفجار در تهران همه مردم را متوجه حمله نیروی هوایی عراق به آسمان جمهوری اسلامی ایران کرد. خبر رادیو در آن روز، شروع جنگی تحمیلی و نا برابر از سوی رژیم بعثی عراق را به گوش همه مردم رساند و پس از آن سخنرانی حماسی و شجاعانه حضرت امام خمینی (ره) از رادیو و تلویزیون پخش شد.

احمد تا آن روز با واژه جنگ آشنا نبود. صدای آژیر خطر را برای اولین بار شنید. از آن پس هر روز خبرهای جنگ را از رادیو و تلویزیون و در گفتگوهای پدر و مادرش می شنید. در مدرسه هم درباره مسایل جنگ بین دانش آموزان و همکلاسی هایش صحبت می شد.

فضای جبهه های جنگ و فرهنگ و اعتقاد رزمندگان اسلام، جلوه زیبایی از جنگ و جهاد را در ذهن احمد به وجود آورده بود که با شنیدن خبر شهادت جوانان محلّه و رزمندگان جوان و شجاع، این تصور با فداکاری و ایثار و از جان گذشتگی همراه می شد.

جنگ هم چنان ادامه داشت. پدر احمد نیز چند بار به جبهه رفته بود و بر اثر مسمومیت گازهای شیمیایی، بیمار بود احمد دوست داشت به هر شکلی برای کمک به رزمندگان و دفاع از کشور و مردم در برابر حملات ناجوانمردانه دشمن، راهی جبهه های جنگ شود اما سن و سال او کم بود و او در مراکز اعزام به جبهه نمی پذیرفتند.

احمد در دبیرستان برای پیشبرد اعتقاداتش با کمک دوستان نشریه دیواری را منتشر می کرد. در بسیج نیز فعالیت داشت و در برپایی مراسم مذهبی و انجام فعالیت های انقلابی فعالانه شرکت داشت.

سال 1365 بود. خبرهای مهمی از جبهه های جنگ می رسید. نبرد رزمندگان دلاور با دشمن در شرایط حسّاسی قرار داشت. دشمن همه امکانات و توانش را برای جلوگیری از پیشرفت نیروهای رزمنده ایران به میدان آورده بود. قدرت های خارجی هم رژیم بعث عراق و ارتش صدام حسین را حمایت می کردند اماشجاعت و خلّاقیت رزمندگان اسلام همه برنامه های آنها را بی اثر می ساخت.

خبر اعزام سپاه یکصد هزار نفری از نیروهای مردمی و داوطلبان حضور در جبهه های جنگ، امید تازه ای برای احمد پدید آورد. او به مراکز اعزام سپاه پاسداران مراجعه کرد اما آنها او را به دلیل سن و سالش برای حضور در جبهه به عنوان رزمنده نپذیرفتند. با راهنمایی آنها احمد به ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی که ساختمان مرکزی آن در میدان انقلاب اسلامی قرار داشت، مراجعه کرد.

ستاد پشتیبانی و مهندسی رزمی جنگ جهاد سازندگی در کنار رزمندگان و جبهه های جنگ، مسئولیت انجام فعالیت های پشتیبانی و اجرای عملیات مهندسی رزمی در مناطق عملیاتی را بر عهده داشت. نیروهای داوطلب مردمی که در رشته های مورد نیاز جبهه مهارت داشتند، از طریق این ستاد به مناطق عملیاتی اعزام می شدند و آنهایی که لازم بود، پس از آموزش دیدن، وارد جبهه های نبرد می شدند.

احمد سال دوم دبیرستان بود و سن و سال او اجازه فعالیت های سنگین و خطیر را به او نمی داد. با اصرار احمد، او برای آموزش قایق رانی پذیرفته شد تا پس از گذراندن دوره عازم جبهه شود.

او در کنار درس خواندن مدتی نیز در روزهای تعطیلی مدرسه یا پس از ساعات درس به کار مکانیکی می پرداخت. با وجودی که در اوان جوانی قرار داشت. پسری شجاع و زرنگ بود و با این خصوصیات توانست بالاخره راهی برای ورود به جبهه های نبرد و جهاد با دشمن بگشاید.

روز دهم آذر ماه سال 1365 با چهار نفر از دوستان هم کلاسی و مدیر مدرسه، از سوی ستاد پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی عازم مناطق عملیاتی شلمچه شد.

احمد در جبهه و منطقه عملیات، مسئولیت قایق رانی داشت. او آذوقه و وسایل لازم را به رزمندگان می رساند. مجروحان یا شهدا را به مقر پشتیبانی جهاد سازندگی منتقل می کرد و کارهای پشتیبانی را در مقر جهاد سازندگی انجام می داد.

فضای معنوی جبهه و فرهنگ موجود بین رزمندگان اسلام تأثیری عمیق در احمد داشت. او در مدت حضورش درس هایی آموخت که تا آن زمان چیزی از آنها نمی دانست و همین درس ها بود که او را برای پرواز بلند و آسمانی آماده کرد.

شلمچه در آن زمان زیر آتش شدید دشمن و در بحبوحه عملیات کربلای پنج به میدان شجاعت و ایثار مجاهدان راه خدا تبدیل شده بود. چهل روز از مأموریت 45 روزه احمد می گذشت. او وظیفه اش را روی قایق با دقت و شجاعت انجام می داد. روز بیستم دی ماه سال 1365بود. شب قبل از آن که همه برای عملیات آماده می شدند، احمد نیز خود را برای انجام وظیفه پشتیبانی در پشت خط مقدم آماده می ساخت، تا راهی منطقه شود.

یکی از دوستان همرزم احمد که اهل خرمشهر بود، درباره حال وهوای احمد در آن موقعیت می گوید:

شب قبل از عملیات او دائماً قرآن می خواند و دعا می کرد و به بچه ها می گفت: « دعا کنید تا من شهید شوم و بگذارید من اول بروم.»

همرزم احمد درباره حادثه آن روز می گوید:

« سوار قایق شدیم، قرار یود زخمی ها را به عقب برگردانیم که خمپاره ای زدند، یک قایق کاملاً آتش گرفت چند نفری هم به داخل آب پرتاب شدند. چون عملیات بود، ناچار ما با قایق خودمان جلو رفتیم که خمپاره بعدی به قایق ما خورد. من داخل آب افتادم اما ترکش خمپاره شاهرگ گردن احمد و شکم او را پاره کرد و او در دم به شهادت رسید.»

احمد در داخل قایق و در میدان جهاد برای دفاع از کشور و نظام جمهوری اسلامی و مردم عزیزش به شهادت رسید و در اوان جوانی به کاروان سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی پیوست.

پیکر پاک « شهید احمد محمد حسینی » روز بیست و یکم دی ماه سال 1365 به تهران منتقل شد و خبر شهادت او از سوی یکی از پدران شهدا به خانواده اش اطلاع داده شد.

هنگامی که پیکر شهید احمد محمد حسینی نزد خانواده اش بازگشت همه دوستان هم کلاسی او و مردم محله خانواده او را در حلقه محبت خویش گرفتند و با جسم خونین وی که با رگ بریده و آغشته به خاک و خون در لباس رزم آرمیده بود، برای آخرین بار دیدار کردند.

پیکر شهید احمد محمد حسینی روز 22 دی ماه سال 1365 ، با شکوه و احترام تشییع شد و در قطعه 50 شهدا در بهشت زهرا به خاک سپرده شد و سال های بعد نیز پدرش بر اثر جراحات شیمیایی جنگ به شهادت رسید و به دیدار فرزندش شتافت.

شهید احمد محمد حسینی به عنوان جوان ترین شهید جهاد سازندگی در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد و یاد و مزارش چراغ هدایت جوانانی خواهد بود که راه تداوم انقلاب اسلامی را در آینده تاریخ جستجو خواهند کرد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده