يکشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۳۹
نوید شاهد یزد:علی‌اصغر افضلی، آزاده سرافرازی از استان یزد و از خطه ابرکوه است که حدود 8 سال را در اردوگاه‌های عراقی به سر برده است.

نوید شاهد یزد: نزدیک به یکســال ازاسارت ما مجروحین عملیات رمضان گذشته بود که بوی خوش ماهمبارک رمضان آمیخته با بوی جبهه ،عملیات وشهــــدا به مشـــام رسیــــــــد . با وجودآنکه هنوززخمـها وشکستگی های اعضای بدنمان کاملا بهبود نیافته بود وما می

توانستیم بابهانه قراردادن وضعیت بدجسمانی خود روزه نگیریم ولی به لطف خدا

آنچنان فضای اردوگاه غرق درمعنویت گردیده بود که هیچ اسیری حتی به فکرش هم

خطورنمی کرد خودرا ازآن سفره پرازبرکت ونعمت محروم سازد .

***ماجرای مشک آب اسارتی من:

فصل تابستان بودوهوا بسیارگرم وسوزان .توی هرآسایشگاه آبسردکنی به جزیک الی

دوحبانه (ظرف سفالی شبیه خمره آب)برای خنک کردن آب وجود نداشت . قابل

ذکراست که آب این دو حبانه ، بیست نفراز اسرای روزه دار را سیراب نمی کرد چه

رسدبه سیراب کردن یکصد الی یکصد وپنجاه اسیرتشنه وعطشان . به همین علت

بعضی ازاسرا به فکرساختن وسایل دیگری برای خنک کردن آب گرم اردوگاه افتادند .

یکی ازاین وسایل خنک کننده،کیسه ای شبیه مشک آب بود .

به هرحال برای این که من هم ازقافله مشک سازان اردوگاه عقب نمانم ،آستین ها را

بالا زدم وپس ازساعتی جست وجو دربشکه های ویژه زباله اردوگاه ،یک کیسه

پلاستیکی سالم پیدا کردم .

بسیارخوشحال شدم چون نود درصد پروژه که همان پیدا کردن یک کیسه نایلونی

سالم بود با موفقیت انجام شده بود .

حالا نوبت دوختن یک کیسه پارچه ای بود تا آن کیسه پلاستیکی را داخل آن قرار

دهم . این کاررا هم انجام دادم .سپس دورتا دورلبه کیسه را مانند لبه شلوار لیفه دار

دوختم تا بتوانم یک نخ ضخیم به عنوان بند کیسه برای بستن درب کیسه وآویزان

کردنش به دیوار،ازداخل آن عبوردهم .

ازخوشحالی وغروردرپوست خود نمی گنجیدم چون مشک یا آبسردکنی که ساخته

بودم به مرحله بهره برداری رسیده بود .فورا آن را مملو ازآب کردم و درب آن را محکم

بستم . کیسه پارچه ای بیرونی آن را هم با آب خیس کردم و سپس آن را به

دیوارراهرو جلوآسایشگاهمان که هم ســـایه دار و هم درمسیرباد بود ،آویزان کردم .

ساعت به ساعت به آن ســـــرمی زدم وکیسه پارچه ای روی آن را با آب خیس می

کردم به امید آن که به هنگام افطار آبی گوارا و خنک خواهم نوشید .

نیم ساعتی به آخرین آمار روزانه مانده بود که سریعا به طرف مشک آبم رفتم تا آن را

به داخل آسایشگاه ببرم . چشمتان روز بد نبیند . دیدم مشک های دریده  و پاره  

شده من ویکی دیگر ازبرادران روی زمین افتاده و آب خنک آن ها برزمین ریخته است .

یکی ازاسرا گفت :همین چند لحظه پیش یکی ازنگهبانان عراقی که کمی هم با

حرکات وضربات رزمی آشنا بود تا چشمش به مشک های آب افتاد با یک پرش به

سمت بالا وسپس با یک ضربه پا آن ها را بدین شکل پاره کرد .

 طولی نکشید که زمان افطار فرا رسید . چاره ای نبود بازهم همانند سایراسرا دعای

(اللهم لک صمنا وعلی رزقک افطرنا فتقبل منا انک انت السمیع العلیم)را خواندم و با

همان آب گرم همیشگی افطار کردم.

منبع : برگرفته از وبلاگ آزاده سرافراز علی اصغر افضلی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده